proximal

/ˈprɑːksəməl//ˈprɑːksəməl/

معنی: نزدیک مبدا، مبدایی
معانی دیگر: رجوع شود به: proximate

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: proximally (adv.)
• : تعریف: located near the center of the body or toward the point of origin or attachment, as a bone. (Cf. distal.)

جمله های نمونه

1. Cryptosporidium has been detected in the proximal small intestine, the large intestine and the rectum in man.
[ترجمه گوگل]کریپتوسپوریدیوم در پروگزیمال روده کوچک، روده بزرگ و راست روده در انسان شناسایی شده است
[ترجمه ترگمان]Cryptosporidium در یک روده کوچک، روده بزرگ و رکتوم شناسایی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. On the proximal arm segment the arm spines meet midradially forming a single fan.
[ترجمه گوگل]در قسمت پروگزیمال بازو، خارهای بازو به صورت وسط به هم می رسند و یک فن منفرد را تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان]در قسمت بازوی مجاور، تیغه دست با midradially تشکیل می شود که یک پنکه را تشکیل می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Nevertheless, a proximal hepaticojejunostomy in a young patient seems unattractive and justifies exploration of other, less invasive, alternatives.
[ترجمه گوگل]با این وجود، هپاتیکوژژونوستومی پروگزیمال در یک بیمار جوان غیرجذاب به نظر می رسد و کاوش جایگزین های دیگر، کمتر تهاجمی را توجیه می کند
[ترجمه ترگمان]با این وجود، یک hepaticojejunostomy مجاور در یک بیمار جوان غیر جذاب به نظر می رسد و اکتشاف راه های دیگر، کم تر تهاجمی، جایگزین را توجیه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. This occurred in both the proximal and distal colon.
[ترجمه گوگل]این در هر دو کولون پروگزیمال و دیستال رخ داد
[ترجمه ترگمان]این در هر دو قسمت از مبدا و روده بزرگ رخ داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The proximal tubule is freely permeable to water, and water freely follows the absorbed solutes.
[ترجمه گوگل]لوله پروگزیمال آزادانه به آب نفوذ می کند و آب آزادانه به دنبال املاح جذب شده می رود
[ترجمه ترگمان]The مجاور به راحتی قابل عبور از آب است و آب به طور آزاد املاح محلول را دنبال می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The dorsal arm plates are fan shaped, contiguous proximal, but well separated distally.
[ترجمه گوگل]صفحات بازوی پشتی به شکل بادبزنی، نزدیک به هم هستند، اما به خوبی از هم جدا شده اند
[ترجمه ترگمان]صفحات پشتی پشتی به شکل بادبزنی، مجاور پیوسته، اما به خوبی از هم جدا شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The proximal ventral arm plates are approximately trapezoidal with a wide convex distal edge, they are contiguous with one another at least proximally.
[ترجمه گوگل]صفحات بازوی شکمی پروگزیمال تقریباً ذوزنقه ای با لبه دیستال محدب گسترده هستند، آنها حداقل از نظر نزدیک با یکدیگر به هم پیوسته هستند
[ترجمه ترگمان]صفحات شکمی پشتی مجاور تقریبا ذوزنقه ای با یک لبه پهن محدب در نظر می گیرند، که آن ها با یکدیگر در حداقل proximally هم کار می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The dorsal arm plates are bell shaped, the proximal ones contiguous.
[ترجمه گوگل]صفحات بازوی پشتی به شکل زنگ هستند، صفحات پروگزیمال به هم پیوسته اند
[ترجمه ترگمان]صفحات پشتی پشتی به شکل زنگ هستند و مجاور مجاور به هم پیوسته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The lateral arm plates on the proximal part of the arm are slightly enlarged.
[ترجمه گوگل]صفحات بازوی جانبی در قسمت پروگزیمال بازو کمی بزرگ شده است
[ترجمه ترگمان]صفحات بازوی جانبی که در قسمت مجاور دست قرار دارند کمی بزرگ تر شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Their results indicated that ulcers were more proximal when atrophic gastritis was more severe.
[ترجمه گوگل]نتایج آنها نشان داد که وقتی گاستریت آتروفیک شدیدتر بود، زخم‌ها پروگزیمال‌تر بودند
[ترجمه ترگمان]نتایج آن ها نشان داد که هنگامی که atrophic gastritis جدی تر شد، زخم ها proximal بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. There are 4-5 smooth arm spines, the proximal ones well separated midradially, not forming a fan.
[ترجمه گوگل]4-5 خار بازوی صاف وجود دارد که خارهای پروگزیمال به خوبی از هم جدا شده اند و یک فن تشکیل نمی دهند
[ترجمه ترگمان]۴ - ۵ تیغه بازوی نرم وجود دارد، the مجاور به خوبی از هم جدا شده اند و یک پنکه را شکل نمی دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They do not form a fan on proximal arm segments.
[ترجمه گوگل]آنها روی قسمت های بازو پروگزیمال یک فن تشکیل نمی دهند
[ترجمه ترگمان]آن ها یک پنکه را در بخش های مجاور دست پیدا نمی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Essential hypertension is often associated with an augmented proximal reabsorption of sodium and uric acid.
[ترجمه گوگل]فشار خون ضروری اغلب با افزایش بازجذب پروگزیمال سدیم و اسید اوریک همراه است
[ترجمه ترگمان]فشار خون ضروری اغلب با ترکیب proximal مجاور سدیم و اسید اوره همراه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Colonic cancer in the proximal colon is very rare, most lesions occur in the distal colon.
[ترجمه گوگل]سرطان کولون در کولون پروگزیمال بسیار نادر است، بیشتر ضایعات در کولون دیستال رخ می دهد
[ترجمه ترگمان]سرطان colonic در روده مجاور بسیار نادر است، اغلب ضایعات در colon دور رخ می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. These larger spines are slightly flattened and on proximal joints may have blunt tips.
[ترجمه گوگل]این خارهای بزرگتر کمی مسطح هستند و روی مفاصل پروگزیمال ممکن است نوک‌های صافی داشته باشند
[ترجمه ترگمان]این تیغ های بزرگ تر کمی مسطح هستند و در مفاصل proximal ممکن است نوک تیزی داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نزدیک مبدا (صفت)
proximal

مبدایی (صفت)
proximal

تخصصی

[زمین شناسی] نزدیک منشأ، ابتدا - - (دیرینه شناسی) نزدیکترین به بدن. در نزدیکی قاعده ضمایم بدن.نزدیک ترین نقطه اتصال یا مکان مرجع، نقطه ای که به عنوان مرکز یا نقطه دید تصور می شود. نمونه ها در ریخت شناسی مهره داران: " جهت مجاور" به طرف قطب پشتی یا دهانه یک کرینوئید،"پرتو مجاور" یک اسپیکول اسفنجی، هدایت شده به سمت داخل از سطح پیونددهنده اسفنج و" جهت مجاور" به طرف آنسسترولا یا منشأ رشد یک کلونی بریوزوآ. - (گرده شناسی):به بخش هایی از نزدیک ترین دانه های گرده یا هاگ ها به سمت مرکز سلول های چهارگانه اولیه گفته می شود.به عنوان مثال به بخشی از دانه گرده مونوکولپیت مقابل کولپوس(شیار طولی گرده) گفته می شود یا به بخش گرده تریلت ایجادشده همراه با نواحی تماس گفته می شود. - (رسوب شناسی):نهشته های رسوبی مرکب از آواری های دانه درشت و تشکیل شده در نزدیک ترین فاصله به منطقه منشأ گفته می شود؛ به عنوان مثال " توربیدیت نزدیک به منشأ" متشکل از سالچینه های ضخیم ماسه ای. - (زمین شناسی اقتصادی):به کانسار تشکیل شده بلافاصله مجاوربا، یا شاید بخشی از یک دودکش آتشفشانی، پایه یا دودخان که از نظر ژنتیکی به آن مرتبط است و از مؤلفه های کانسار مشتق شده است، گفته می شود.
[خاک شناسی] نزدیک به مبداء

انگلیسی به انگلیسی

• closest, nearest, next; approximate

پیشنهاد کاربران

[پزشکی] ابتدایی، نزدیک ترین: نزدیک به نقطه ی اتصال
نزدیک، ابتدا
نزدیک اثر : در مقابل distal به معنای دور اثر
مرتبط با عواملی که اثر مستقیم یا غیر مستقیم بر بروز بیماری خاصی دارند.
proximal : مبدا و ریشه ی یک اندام که چسبیده به تنه.
The terms proximal and distal describe the relative distances
from the roots of the limbs; for example, the arm is proximal
to the forearm and the hand is distal to the forearm.
آناتومی اسنل.
نزدیک
proximal ( پزشکی - دندان پزشکی )
واژه مصوب: مجاور 1
تعریف: ویژگی سطحی از دندان که در مقابل سطحی از دندان کناری خود قرار دارد
حدود، حدودی، تقریبی، مقدار تقریبی
در آناتومی اندام حرکتی و استخوان به معنای به سمت بالا یا تنه هم معنی می دهد
مجاور
تقریبی
آغازین
جلویی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس