pursuivant

/ˈpɜːrswɪvənt//ˈpɜːsɪvənt/

معنی: مامور، پیشخدمت، مامور ابلاغ یا اخطاریه
معانی دیگر: پیرو، دنباله رو، ندیم، همراه، مامور ابلاه یا اخطاریه، نامه رسان، درالتزام بودن، رسالت کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the lowest rank of officer in the British Colleges of Heralds.

(2) تعریف: an attendant; follower.

جمله های نمونه

1. Pursuivant, mentally exhausted, found a cupboard under some stairs and went to sleep in it.
[ترجمه گوگل]تعقیب کننده که از نظر روحی خسته شده بود، یک کمد زیر چند پله پیدا کرد و در آن خوابید
[ترجمه ترگمان]pursuivant، که از نظر ذهنی خسته بود، یک گنجه را زیر چند پله یافت و رفت تا در آن بخوابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Pursuivant sharpened his pencil, opened his notebook, and wrote down the date.
[ترجمه گوگل]تعقیب‌کننده مدادش را تیز کرد، دفترش را باز کرد و تاریخ را یادداشت کرد
[ترجمه ترگمان]pursuivant را تیز کرد، دفتر خود را باز کرد و تاریخ آن را نوشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Pursuivant shivered and wiped the rain off his nose.
[ترجمه گوگل]تعقیب لرزید و باران را از روی بینی اش پاک کرد
[ترجمه ترگمان]آراگون لرزید و باران را از بینی اش پاک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Pursuivant rubbed his eyes and yawned.
[ترجمه گوگل]تعقیب کننده چشمانش را مالید و خمیازه کشید
[ترجمه ترگمان]چشمانش را مالید و خمیازه کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Shan-Chou Dynasty is the key time from legendary time to pursuivant time.
[ترجمه گوگل]سلسله شان-چو زمان کلیدی از زمان افسانه ای تا زمان تعقیب است
[ترجمه ترگمان]زمان افسانه ای از زمان افسانه ای تا pursuivant زمان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مامور (اسم)
agent, envoy, officer, functionary, assignee, envoi, pursuivant

پیشخدمت (اسم)
servant, bellboy, waiter, office boy, pursuivant, caddie, caddy

مامور ابلاغ یا اخطاریه (اسم)
pursuivant

پیشنهاد کاربران

بپرس