put to sleep


معنی: خواباندن
معانی دیگر: 1- خواب کردن 2- (جانوران بیمار و غیره را بدون درد) کشتن

جمله های نمونه

1. Their dog had to be put to sleep after it went for the postwoman.
[ترجمه علی ترابی] بعد حمله به زن پستجی, سگشون باید به روش بی درد کشته میشد.
|
[ترجمه گوگل]سگ آنها را بعد از رفتن به دنبال پستچی باید بخوابانند
[ترجمه ترگمان]سگ آن ها می بایستی بعد از آن که برای the به خواب رفت بخوابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Stray dogs are usually put to sleep if no one claims them.
[ترجمه گوگل]سگ های ولگرد معمولاً اگر کسی ادعای آنها را نداشته باشد، می خوابانند
[ترجمه ترگمان]اگر کسی ادعا کند، سگ های سرگردان سرگردان معمولا به خواب می روند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Don't worry. Your dog will be put to sleep for the operation.
[ترجمه گوگل]نگران نباشید سگ شما برای عمل به خواب می رود
[ترجمه ترگمان]نگران نباش سگ تو برای عمل آماده میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Seven animals have been put to sleep.
[ترجمه گوگل]هفت حیوان را خوابانده اند
[ترجمه ترگمان]هفت حیوان به خواب رفته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Ladies and gentlemen, Sheba was put to sleep last Monday.
[ترجمه گوگل]خانم ها و آقایان، شبا را دوشنبه گذشته خواباندند
[ترجمه ترگمان]خانم ها و آقایان، شبا دوشنبه پیش از خواب بیدار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Female speaker Being put to sleep, being cut open, it's all a bit frightening.
[ترجمه گوگل]گوینده زن به خواب رفتن، بریده شدن، همه اینها کمی ترسناک است
[ترجمه ترگمان]سخنران زن که قرار است به خواب برود، باز است، این یک کمی ترسناک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Simultaneously, I found I put to sleep and could hardly keep my eyes open.
[ترجمه گوگل]همزمان متوجه شدم که به خواب رفته ام و به سختی می توانم چشمانم را باز نگه دارم
[ترجمه ترگمان]در همان زمان، متوجه شدم که خوابم می برد و به سختی می توانستم چشمانم را باز نگه دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I just need his mind put to sleep.
[ترجمه گوگل]من فقط نیاز دارم که ذهنش بخوابد
[ترجمه ترگمان] فقط میخوام خوابش ببره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. My dog was put to sleep during the operation.
[ترجمه گوگل]سگ من را در حین عمل خواباندند
[ترجمه ترگمان]سگ من در طول این عملیات خوابید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. When your dog gets old, you can put to sleep.
[ترجمه گوگل]وقتی سگ شما پیر شد، می توانید بخوابید
[ترجمه ترگمان]وقتی سگت پیر شد میتونی بخوابی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Betsy: We had to have our cat put to sleep. She had a tumor incurable.
[ترجمه گوگل]بتسی: باید گربه‌مان را می‌خواباندیم او یک تومور غیرقابل درمان داشت
[ترجمه ترگمان] باید گربه مون رو به خواب فرو می کردیم اون تومور غیرقابل درمان داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. One of these pills put to sleep in an hour.
[ترجمه گوگل]یکی از این قرص ها در عرض یک ساعت می خوابد
[ترجمه ترگمان]یکی از این قرص ها باید تا یک ساعت دیگه بخوابه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Their cat was growing old and blind and would have to be put to sleep.
[ترجمه گوگل]گربه آنها پیر و نابینا شده بود و باید بخوابانند
[ترجمه ترگمان]گربه آن ها پیر و کور شده بود و مجبور بود بخوابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I'm going take the dog down to the vet'sand have her put to sleep.
[ترجمه گوگل]من سگ را به دامپزشکی می برم و او را بخوابانم
[ترجمه ترگمان]می خوام سگ رو ببرم پیش دامپزشک و بذارم بخوابه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Her misgivings about what he was asking her to do had been put to sleep by his open face and little-boy smile.
[ترجمه گوگل]تردیدهای او در مورد کاری که از او می‌خواست انجام دهد، با چهره باز و لبخند پسر کوچکش به خواب رفته بود
[ترجمه ترگمان]misgivings درباره کاری که از او خواسته بود، با لبخند باز و پسر کوچکش به خواب فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خواباندن (فعل)
stop, suppress, embed, appease, pacify, put to sleep, lull to sleep, cause to sleep, imbed, cause to subside, mollify, put an end to

انگلیسی به انگلیسی

• cause to lose consciousness by administering an anaesthetic; inject an animal with a lethal injection

پیشنهاد کاربران

حیوان بیمار یا پیر را کشتن ( با دارو ) راحت کردن
سر کسی را زیر آب کردن
1. خواباندن ( فردی ) مثلا بچه ای
2. خلاص کردن - راحت کردن - کشتن

بپرس