quarter

/ˈkwɔːrtər//ˈkwɔːtə/

معنی: بخش، ربع، محله، اقامت گاه، یک چهارم، چارک، برزن، مدت سه ماه، زنهار، چهارک، یک چارک، پناه بردن به، به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن، زنهار دادن
معانی دیگر: چهار یک، ربع (ساعت)، پانزده دقیقه، (قطب نما) هر یک از چهار جهت (شمال یا جنوب یا شرق یا غرب)، هر یک از چهار بخش افق، طرف، سمت، سو، جهت، (تقریبی) هر یک از چهار بخش کره ی زمین، کوی، (جمع) اقامتگاه، جا، محل زندگی، مسکن، زیوار، منزل، امان، زینهار، گذشت، (معمولا جمع) منبع (خبر یا قدرت و غیره)، مرجع، (فوتبال و بسکتبال و غیره) هر یک از دو نیمه ی هاف تایم، نصف نیمه، چارک (دوره ی بازی)، (کشتیرانی) هر یک از طرفین کشتی (بین شاه تیر و پاشنه) چارک پسین، (جمع) گردهمایی ناویان (در عقب عرشه)، مراسم حضور و غیاب و سان (در عرشه)، به چهار بخش تقسیم کردن، چارک کردن، چهار بخشی کردن، یک چهارم کردن، چهار یک کردن، (جسد شخص اعدام شده) شقه کردن، چهار بخش کردن، (به ویژه سربازان) جا دادن، مسکن تهیه دیدن، اقامتگاه تعیین کردن، (به ویژه سگ شکاری - ناحیه ای را) به دقت جستجو کردن، (در نخجیرگاه) پرسه زدن، تجسس کردن، (واحد وزن برابر با 25 پوند در امریکا و 28 پوند در انگلیس) کوارتر، یک چهارم یارد (برابر با 9 اینچ)، (تقریبا) وجب، یک چهارم مایل (حدود 0/4 کیلومتر)، دوره ی سه ماهه، سه ماه، فصل، (در برخی دانشگاه های امریکا و کانادا) دوره ی تحصیلی (حدود یازده هفته - معمولا از سمستر کوتاه تر)، ترم، یک چهارم دلار، 25 سنت، (امریکا و کانادا) سکه ی 25 سنتی، (گوشت گاو و گوسفند و خوک و غیره) پا و کفل، دست و شانه، (تقریبا) یک چهارم لاشه، شقه، کنار کفش (میان پاشنه و جلو)، (نجوم) ماه به شکل تربیع، چهاره ی ماه، تربیع، چهاره ی نخست، چهاره ی پسین، (نشان های اشرافی) یک چهارم سپر، نشان نقش شده بر هر یک از چهار بخش سپر، (بر چارک سپر) نشان نقش کردن، بخش کردن، قطعه قطعه کردن، (مکانیک) میل لنگ و غیره را بر میله ی اتصال و غیره عمود کردن، (میل لنگ و غیره) عمود، (به خاطر باد) اریب شنا کردن، اریب کشتیرانی کردن، ربعی، چارکی، برابر با یک چهارم

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a fraction equal to one fourth of a whole.
مترادف: fourth

(2) تعریف: a coin of the United States and Canada worth twenty-five cents.

(3) تعریف: one fourth of an hour.
مترادف: quarter-hour

(4) تعریف: a school term of about three months.
مترادف: trimester

(5) تعریف: one fourth of the moon's revolution around the earth.

(6) تعریف: a section of a town where a particular group of people live.
مترادف: zone
مشابه: district, neighborhood

- the Latin quarter
[ترجمه گوگل] محله لاتین
[ترجمه ترگمان] محله لاتین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: (pl.) a place of lodging, esp. temporary.
مترادف: housing, lodging

(8) تعریف: compassion or mercy, esp. that of a conqueror.
مترادف: clemency, compassion, mercy

- He gave no quarter during the attack.
[ترجمه گوگل] او در طول حمله هیچ ربعی نداد
[ترجمه ترگمان] او در زمان حمله به هیچ یک از آن ها دست نزده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: one of four segments of a sports contest.

(10) تعریف: in the UK, a unit of capacity of dry measure equal to eight bushels, 290.95 liters, or 17,754.85 cu. in.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: quarters, quartering, quartered
(1) تعریف: to divide into four equal parts.
مشابه: divide, section

(2) تعریف: to cut (the human body) into parts, esp. as punishment in earlier times.
مشابه: dismember, dissect

(3) تعریف: to place or keep in lodgings.
مترادف: house, lodge
مشابه: accommodate, bed, billet, board, domicile, home
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to lodge or reside in quarters.
مترادف: lodge, reside, stay
مشابه: billet, dwell, live, room
صفت ( adjective )
• : تعریف: being one fourth of something.

- a quarter hour
[ترجمه گوگل] یک ربع ساعت
[ترجمه ترگمان] یک ربع دیگر …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a quarter of an hour
یک ربع ساعت

2. a quarter of iran's population
یک چهارم جمعیت ایران

3. a quarter past four
یک ربع بعد از چهار

4. a quarter past four
چهار و پانزده دقیقه

5. cry quarter
زینهار خواستن،امان طلبیدن،بخشش خواستن

6. the coppersmiths quarter of kashan
کوی مسگران کاشان

7. the latin quarter in paris
محله ی لاتین در پاریس

8. to give quarter to somebody
به کسی زینهار دادن

9. draw and quarter
(قرون وسطی) 1- به دار زدن و سپس چهار شقه کردن 2- دست و پای محکومی را به چهار اسب بستن و آنها را در چهار جهت مختلف راندن

10. during the second quarter of the first half, our team made four goals
در نیمه ی دوم هاف تایم اول تیم ما چهار گل زد.

11. on the starboard quarter (of the ship)
در بخش عقب و دست راست (کشتی)

12. trade from that quarter is not considerable
بازرگانی از آن طرف قابل ملاحظه نیست.

13. they killed all the captives, no quarter was given even to women
همه ی اسیران را کشتند و حتی به زن ها هم امان ندادند.

14. his father was poor, so he expected no help from that quarter
پدرش بی پول بود و لذا انتظار کمک از او نداشت.

15. The clothes should soak for a quarter before washing.
[ترجمه غزاله فاضل] لباس ها قبل از شستن باید یکربع خیس شوند
|
[ترجمه asma] لباس ها باید قبل از شستن یک ربع خیس شوند
|
[ترجمه گوگل]قبل از شستن لباس باید یک ربع خیس بخورد
[ترجمه ترگمان]لباس ها باید قبل از شستن لباس های یک چهارم را خیس کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. It's about a page and a quarter.
[ترجمه گوگل]حدود یک صفحه و یک ربع است
[ترجمه ترگمان]در حدود یک صفحه و بیست و پنج سنت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. They walked a quarter of a mile down the mountainside.
[ترجمه گوگل]آنها یک ربع مایل از دامنه کوه پیاده روی کردند
[ترجمه ترگمان]حدود یک ربع مایل به طرف کوه حرکت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. A quarter of the contents of an average family's dustbin is organic matter.
[ترجمه گوگل]یک چهارم محتویات سطل زباله یک خانواده متوسط ​​را مواد آلی تشکیل می دهد
[ترجمه ترگمان]یک چهارم محتویات یک سطل آشغال، مواد آلی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Only a quarter of registered voters actually voted in the election.
[ترجمه گوگل]تنها یک چهارم از رای دهندگان ثبت نام شده در واقع در انتخابات رای دادند
[ترجمه ترگمان]تنها یک چهارم رای دهندگان ثبت نام شده در واقع در این انتخابات رای دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Profits fell during the third quarter.
[ترجمه گوگل]سود در سه ماهه سوم کاهش یافت
[ترجمه ترگمان]سود در سه ماهه سوم کاهش یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Help came from a most unexpected quarter.
[ترجمه گوگل]کمک از یک سه ماهه غیرمنتظره آمد
[ترجمه ترگمان]کمک از یک چهارم پیش بینی نشده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. Alan dropped another quarter into the slot on the pay phone.
[ترجمه گوگل]آلن یک ربع دیگر را به شکاف تلفن پرداخت انداخت
[ترجمه ترگمان]الن یک چهارم دیگر را به شکاف تلفن پرداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Road accident victims make up almost a quarter of the hospital's patients.
[ترجمه گوگل]قربانیان تصادفات جاده ای تقریبا یک چهارم بیماران بیمارستان را تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان]قربانیان تصادفات جاده ای تقریبا یک چهارم بیماران بیمارستان را تشکیل می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بخش (اسم)
section, party, region, leg, part, share, portion, sect, lot, division, fate, distribution, precinct, segment, canton, branch, member, zone, district, subregion, department, item, piece, heritage, quarter, borough, parish, sector, parcel, commune, county, riding, moiety, installment, squadron, wing of building

ربع (اسم)
quarter, camp, quadrant, fourth, quadrature

محله (اسم)
district, quarter, parish, sector

اقامت گاه (اسم)
residence, domicile, home, quarter, residency

یک چهارم (اسم)
quarter, quadrant, quadrature

چارک (اسم)
quarter

برزن (اسم)
quarter

مدت سه ماه (اسم)
quarter

زنهار (اسم)
quarter

چهارک (اسم)
quarter

یک چارک (اسم)
quarter

پناه بردن به (فعل)
quarter

به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن (فعل)
quarter

زنهار دادن (فعل)
beware, quarter

تخصصی

[علوم دامی] کوارتر ؛ هریک از چهار غده پستانی در گاو .
[برق و الکترونیک] ربع
[فوتبال] یک چهارم
[ریاضیات] ربع مربع، یک چهارم، ربع، چارک، چهاریک

انگلیسی به انگلیسی

• being one fourth; being one forth in quality; having four equal parts
one fourth; neighborhood; coin worth 25 cents (used in usa and canada); quadrant; period of three months; place, location; district, region; mercy, clemency
divide into 4 equal parts; divide into parts; house, accommodate; lodge, stay
a quarter is one of four equal parts of something. count noun here but can also be used as an attributive adjective. e.g. he will have completed a quarter century in power. the pound was up one and a quarter cents against the dollar at one dollar eighty-three.
if it is a quarter to a particular hour, it is fifteen minutes before that hour. if it is a quarter past a particular hour, it is fifteen minutes past that hour.
a quarter is also a period of three months.
in the united states and canada, a quarter is a coin worth 25 cents.
you can refer to the area in a town where a particular group of people live or work as a particular quarter.
when you refer to the feeling or reaction in certain quarters or from a particular quarter, you are referring in general terms to the feeling or reaction of a particular person or group.
you can refer to the room or rooms provided for a person such as a soldier to live in as that person's quarters.
if you see someone at close quarters, you see them from a place that is very close to them.

پیشنهاد کاربران

سکه ۲۵ سنتی معادل یک چهارم دلار
۱ - وقتی جمع نیست، quorter, معنی محله دارد
This is the bustling commercial quarter of the city.
اینجا محله شلوغ تجاری شهر است
2 - وقتی s دارد، quorters، معنی خانه های سازمانی یا شهرک مسکونی را دارد که معمولا از طرف ادارات یا سازمان های مخصوصا نظامی برای سکونت کادر متاهل و خانواده هایشان در نظر گرفته می شود،
...
[مشاهده متن کامل]

The army's married quarters are just outside the town.
خانه سازمانی نظامیان متاهل بیرون شهر واقع شده است.
سعید امدادی
عاشق کلمه
۰۹۱۲۷۷۷۲۱۲۵

quarter 8 ( n ) =the period of time twice a month when we can see a quarter of the moon, e. g. The moon is in its first quarter.
quarter
quarter 7 ( n ) quarters [plural] =rooms that are provided for soldiers, servants, etc. to live in, e. g. We were moved to more comfortable living quarters.
quarter
quarter 6 ( n ) =a person or group of people, especially as a source of help, information, or a reaction, e. g. Support for the plan came from an unexpected quarter.
quarter
quarter 5 ( n ) =a district or part of a town, e. g. the Latin quarter. the historic quarter of the city.
quarter
quarter 3 ( n ) =a coin of the U. S. and Canada worth 25 cents
quarter
quarter 4 ( n ) =a period of three months, used especially as a period for which bills are paid or a company's income is calculated, e. g. The rent is due at the end of each quarter.
quarter
quarter 2 ( n ) =a period of 15 minutes either before or after every hour, e. g. It's quarter of four now, I'll meet you at quarter after.
quarter
quarter 1 ( n ) ( kwɔrt̮ər ) ( abbreviation qtr. ) =one of four equal parts of sth, e. g. a quarter of a mile. Cut the apple into quarters. The theater was about three quarters full.
quarter
منطقه، بخش
از نظر حسابداری می توان گفت : سه ماهه
مانند
The time - period assumption states that the economic life of the business can be divided into ( artificial ) time periods such as the financial year, or a quarter of it
...
[مشاهده متن کامل]

فرض دوره مالی بیان می کند که عمر واحد اقتصادی می تواند به دوره های زمانی ( ساختگی ) مانند دوره مالی یکساله، یا سه ماهه تقسیم شود

It's about an inch or25mm. in diameter
Ex:the clot is no bigger than a quarter.
ربع
یک قسمت از چهار قسمت
یک چهارم ساعت
محافل
جماعت
اقشار
quarter ( نجوم )
واژه مصوب: تربیع
تعریف: یکی از اَهِلّۀ ماه یا عطارد یا زهره که در آن نیمی از قرص ماه یا عطارد یا زهره روشن دیده شود
میشه سکه یا چیزی که دایره شکل مثل سکه و در بطری آب معدنی و نوشابه
یعنی سکه یا چیزی دایره شکل مثل سکه در بطری آب معدنی نوشابه و. . . . . . .
دامپزشکی و علوم دامی
کارتیه
اسم quarter به معنای یک چهارم یا چهار
اسم quarter در مفهوم یک چهارم یا چهار اشاره دارد به بخش های یک چیز که به چهار قسمت مساوی تقسیم شده است یا یکی از چهار قسمت مساوی یک چیز. مثال:
. under a quarter of people questioned said that they were happily married ( کمتر از یک چهارم افرادی که پرسش شدند گفتند که زندگی زناشویی خوشحالی دارند. )
...
[مشاهده متن کامل]

. he cut the orange into quarters ( او پرتقال را به چهار قسمت تقسیم کرد. )
اسم quarter به معنای بخش
اسم quarter در مفهوم بخش به یک منطقه و قسمت بخصوصی از یک شهر که ویژگی خاصی دارد، اشاره می کند. مثال:
. ellen moved to the french quarter of our city ( الن به بخش فرانسوی نشین شهر ما نقل مکان کرد. )
the large family was unaccustomed to such small quarters ( آن خانواده پرجمعیت به چنین مناطق کوچکی عادت نداشتند. )
اسم quarter به معنای سکه 25 سنتی
اسم quarter در مفهوم سکه 25 سنتی به سکه ای گفته می شود که در امریکا و کانادا به ارزش 25 سنت و یا 1/4 دلار است. مثال:
. i need some quarters for the washing machine ( من برای ماشین لباسشویی به چندین سکه 25 سنتی نیاز دارم. )
اسم quarter به معنای ربع یا یک ربع
اسم quarter در مفهوم ربع یا یک ربع اشاره دارد به 15 دقیقه از یک ساعت که در واقع همان 1/4 یک ساعت ( 60 دقیقه ) است. مثال:
. it's ( a ) quarter to three ( ( ساعت ) یک ربع به سه است. )
. we're leaving at ( a ) quarter after six ( ما ( یک ) ربع بعد از شش میرویم. )
منبع: سایت بیاموز

جا دادن ( ( مخصوصاً سربازان ) )
مثال : military command must receive the orders from the civilian authorities, then gather and mass the troops, quartering them together
اسکان دادن . پناه دادن
فصلنامه
میشه به چند معنی گفت یکیش اینه :به معنای ربع یا یک چهارم . یا یکی از واحد پول هم هست ( ۲۵سنت آمریکا )
محله ( مثلا محله چینی ها )
محله
We took a brief walk around the old quarter
third quarter
سه ماهه سوم
ربع یا یک چهارم
1. ربع، یک چهارم، چهار یک
2. پانزده دقیقه، ربع ( ساعت )
3. فصل؛ سه ماه، سه ماهه
4. جهت، سو، سمت
5. منطقه، ناحیه، محله، کوی
6. گروه، جماعت، محفل
7. ( در آمریکا ) ( سکه ی ) 25 سنتی، 25 سنت
...
[مشاهده متن کامل]

8. [ماه] تربیع، [ماه قمری] هفت روز، هفته
9. [کشتی] پهلوی پاشنه
10. کواتر ( =در بریتانیا، واحد وزن معادل 12. 7 کیلوگرم
11. ( نظامی، در جمع ) اتراقگاه، منزل؛ خوابگاه، آسایشگاه
12. ( رسمی، کهنه ) رحم، مروت، امان
13. چهار قسمت کردن
14. ( نظامی و غیره ) جا دادن، اسکان دادن، منزل دادن
___________به نقل از هزاره

ربع. بخش. یک چهارم
چارک
captain's quarter
کابین ناخدا ( کشتی )
a quarter
بیست و پنج سنتی

سه ماهه
Second quarter = سه ماهه ی دوم
1 - ربع، یک چهارم
2 - دوره 3 ماهه ( فصل، ترم و. . . )
3 - اقامتگاه
دورۀ تحصیلی سه ماهه
the rooms that are given to someone to live in as part of their job, especially servants or soldiers
سکه 25 سنتی ( یک چهارم دلار )
ربع سال که میشود یک فصل
فصل
25سنت آمریکا
سهم

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤١)

بپرس