qualify

/ˈkwɑːləˌfaɪ//ˈkwɒlɪfaɪ/

معنی: تعیین کردن، کنترل کردن، توصیف کردن، واجد شرایط شدن، صلاحیت داشتن، قدرت را توصیف کردن، ازبدی چیزی کاستن
معانی دیگر: (خصوصیات را) وصف کردن، بیان کردن، شناسان گری کردن، زاب کردن، تعدیل کردن، کم و بیش کردن، متعادل کردن، مشروط کردن، سزیدن، سزاندن، واجد شرایط بودن یا کردن، محق کردن یا شدن، شایسته کردن یا شدن، سزندگی داشتن، سزاوار کردن یا شدن، (به ویژه مشروب) آمیختن (و تغییر دادن)، (مسابقه) به دوره ی بعدی راه یافتن، محدود کردن، منظم کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: qualifies, qualifying, qualified
(1) تعریف: to make eligible or competent, as for a job; certify as competent.
مترادف: certify, license, prepare, train
متضاد: disqualify
مشابه: condition, educate, fit, instruct, permit, ready, sanction, teach

- The course will qualify you to be an accountant.
[ترجمه محمود] شما با ( گذراندن ) این دوره، صلاحیت/شرایط لازم برای حسابدار بودن را خواهید داشت.
|
[ترجمه علی] این دوره شما را برای یک حسابدار بودن واجدشرایط خواهدکرد
|
[ترجمه گوگل] این دوره شما را واجد شرایط حسابداری می کند
[ترجمه ترگمان] این درس باعث می شود که شما حسابدار شوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't think that spending a week in Paris qualifies you as an expert on French culture.
[ترجمه مهراب] فکر نمیکنم یک هفته در پاریس بودن به شما صلاحیت کارشناسی فرهنگ فرانسه را بدهد.
|
[ترجمه لیلی] من فکر نمی کنم سپری کردن یک هفته در فرانسه، شما را به عنوان متخصص فرهنگ فرانسه توصیف کنه.
|
[ترجمه گوگل] فکر نمی‌کنم گذراندن یک هفته در پاریس شما را به عنوان یک متخصص فرهنگ فرانسه واجد شرایط کند
[ترجمه ترگمان] من فکر نمی کنم که خرج کردن یک هفته در پاریس به عنوان یک متخصص در فرهنگ فرانسه شما را واجد شرایط کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to modify, esp. to limit by restating in more restricted terms.
مترادف: limit, modify, restrict
مشابه: adjust, circumscribe, condition, confine, moderate, regulate, temper, weaken

- He qualified his remark by mentioning one exception.
[ترجمه آرش بادامی] او با اشاره به یک استثنا گفته هایش را تعدیل کرد.
|
[ترجمه گوگل] وی اظهارات خود را با ذکر یک مورد استثناء کرد
[ترجمه ترگمان] او این تذکر را با ذکر یک استثنا قائل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They qualified their acceptance of the offer by stating one condition.
[ترجمه گوگل] آنها پذیرش پیشنهاد خود را با ذکر یک شرط احراز کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها پذیرش این پیشنهاد را با بیان یک شرط تایید کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to describe by giving the characteristics of.
مترادف: characterize, describe, modify
مشابه: designate, distinguish

- How would you qualify your experience abroad; was it exciting?
[ترجمه سالار] چگونه تجربه خود از خارج ازکشور را توصیف می کنید، آیا تجربه ای هیجان انگیز بود؟
|
[ترجمه گوگل] چگونه تجربه خود را در خارج از کشور واجد شرایط می کنید هیجان انگیز بود؟
[ترجمه ترگمان] چگونه شما تجربه خود را در خارج از کشور به دست می آورید؛ آیا هیجان انگیز بود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to make less harsh or extreme; moderate.
مترادف: moderate, modify, temper
مشابه: accommodate, adapt, adjust, mitigate, regulate, soften, weaken

- She qualified her criticism of his playing by reminding him of how much he had improved.
[ترجمه گوگل] او انتقاد خود از بازی او را با یادآوری اینکه چقدر پیشرفت کرده است، ارزیابی کرد
[ترجمه ترگمان] با یادآوری این که چقدر پیشرفت کرده بود انتقاد می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to modify the meaning of.

- Adjectives qualify nouns.
[ترجمه سعید] صفات اسمها را توصیف میکنند.
|
[ترجمه گوگل] صفت ها اسم ها را مشخص می کنند
[ترجمه ترگمان] Adjectives اسم را انتخاب می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She qualified the word "competent" with the word "fairly."
[ترجمه گوگل] او کلمه "صلاحیت" را با کلمه "منصفانه" توصیف کرد
[ترجمه ترگمان] او واژه \"صلاحیت دار\" را با واژه \"منصفانه\" به کار برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: qualifiable (adj.)
(1) تعریف: to have the necessary skills or qualities, as for carrying out a job.
مشابه: make the grade

- Do you think any of the applicants qualify?
[ترجمه گوگل] آیا فکر می کنید هیچ یک از متقاضیان واجد شرایط هستند؟
[ترجمه ترگمان] فکر می کنید هیچ کدام از متقاضیان واجد شرایط هستند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He did not qualify for entrance into any of the medical schools to which he applied.
[ترجمه گوگل] او واجد شرایط ورود به هیچ یک از دانشکده‌های پزشکی که درخواست داده بود، نبود
[ترجمه ترگمان] او صلاحیت ورود به هیچ کدام از دانشکده های پزشکی را نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to gain authorization.
مشابه: graduate, pass

- She had qualified as a doctor before coming to the U.S.
[ترجمه گوگل] او قبل از آمدن به ایالات متحده به عنوان یک پزشک صلاحیت داشت
[ترجمه ترگمان] او قبل از آمدن به آمریکا به عنوان پزشک انتخاب شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in sports, to win a preliminary trial and thus be able to compete in the final competition.

- Sadly, her injury impaired her performance and she did not qualify for the final.
[ترجمه گوگل] متأسفانه مصدومیت او عملکرد او را مختل کرد و نتوانست به فینال راه پیدا کند
[ترجمه ترگمان] متاسفانه، جراحت او عملکرد او را مختل کرده بود و او به فینال راه نیافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to qualify a punishment
مجازاتی را تعدیل کردن

2. to qualify one's approval
توافق خود را مشروط کردن

3. education and experience qualify him for this job
تحصیلات و تجربه او را شایسته ی این شغل می کند.

4. I am trying to qualify for the job which is now vacant.
[ترجمه گوگل]من سعی می کنم برای شغلی که اکنون خالی است واجد شرایط باشم
[ترجمه ترگمان]من تلاش می کنم برای شغلی که در حال حاضر خالی است واجد شرایط شوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Since Pauline can't carry a tune, she is sure that she will never qualify for the Girls' Chorus.
[ترجمه گوگل]از آنجایی که پولین نمی تواند آهنگی را اجرا کند، مطمئن است که هرگز واجد شرایط گروه کر دختران نخواهد بود
[ترجمه ترگمان]از آنجا که پولین نمی تواند یک آهنگ داشته باشد، او مطمئن است که او هرگز برای یک گروه دخترانه تعیین نخواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. You have to be over 5'5" to qualify as a policeman in our town.
[ترجمه گوگل]برای اینکه در شهر ما به عنوان یک پلیس واجد شرایط باشید باید بیش از 5/5 اینچ سن داشته باشید
[ترجمه ترگمان]شما باید بیش از ۵ ۵ سال داشته باشید تا به عنوان یک پلیس در شهر ما انتخاب شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. You qualify for a tax exemption on the loan.
[ترجمه گوگل]شما واجد شرایط معافیت مالیاتی برای وام هستید
[ترجمه ترگمان]شما واجد شرایط معافیت مالیاتی از وام هستید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I won't qualify until next year.
[ترجمه گوگل]من تا سال آینده واجد شرایط نمی شوم
[ترجمه ترگمان]من تا سال آینده صلاحیت نخواهم داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Do you qualify for the vote?
[ترجمه گوگل]آیا شما واجد شرایط رای هستید؟
[ترجمه ترگمان]آیا شما صلاحیت رای دادن را دارید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. You will automatically qualify for a pension.
[ترجمه گوگل]شما به طور خودکار واجد شرایط بازنشستگی خواهید بود
[ترجمه ترگمان]شما به طور خودکار برای یک مستمری واجد شرایط هستید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Long - term savers qualify for a cash bonus.
[ترجمه گوگل]پس انداز های بلند مدت واجد شرایط دریافت پاداش نقدی هستند
[ترجمه ترگمان]savers بلند مدت برای یک پاداش نقدی واجد شرایط هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She hopes to qualify at the end of the year.
[ترجمه گوگل]او امیدوار است که در پایان سال واجد شرایط باشد
[ترجمه ترگمان]او امیدوار است که در پایان سال به المپیک راه یابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His skills qualify him for the work.
[ترجمه گوگل]مهارت های او او را واجد شرایط کار می کند
[ترجمه ترگمان]توانایی های او او را برای این کار واجد شرایط کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. How long does it take to qualify?
[ترجمه گوگل]چقدر طول می کشد تا واجد شرایط شوید؟
[ترجمه ترگمان]چه مدت طول می کشد تا واجد شرایط باشید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I would qualify that by putting it into context.
[ترجمه Shiva] من آن را با قرار دادن در متن واجد شرایط می کنم.
|
[ترجمه گوگل]من آن را با قرار دادن آن در متن واجد شرایط می کنم
[ترجمه ترگمان]من آن را با قرار دادن آن در متن انتخاب می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The basic course does not qualify you to practise as a therapist.
[ترجمه Shiva] دوره پایه شما را واجد شرایط نمیکند که به عنوان یک درمانگر کار کنید.
|
[ترجمه گوگل]دوره اولیه شما را واجد شرایط نمی کند که به عنوان یک درمانگر تمرین کنید
[ترجمه ترگمان]درس ابتدایی باعث نمی شود که شما به عنوان درمانگر تمرین کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. You should qualify for help with the costs of running a car.
[ترجمه گوگل]شما باید واجد شرایط کمک در مورد هزینه های راه اندازی خودرو باشید
[ترجمه ترگمان]شما باید برای کمک به هزینه های راه اندازی یک اتومبیل واجد شرایط باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Account holders with the bank qualify for a discount on loans.
[ترجمه گوگل]دارندگان حساب در بانک واجد شرایط تخفیف در وام هستند
[ترجمه ترگمان]دارندگان حساب بانکی برای تخفیف در مورد وام ها واجد شرایط هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تعیین کردن (فعل)
assign, fix, specify, state, appoint, determine, define, assess, slate, locate, delimit, qualify, prescribe, tell off

کنترل کردن (فعل)
control, bridle, govern, qualify

توصیف کردن (فعل)
qualify, portray, characterize, describe

واجد شرایط شدن (فعل)
qualify

صلاحیت داشتن (فعل)
qualify

قدرت را توصیف کردن (فعل)
qualify

از بدی چیزی کاستن (فعل)
qualify

تخصصی

[حقوق] محدود کردن، مقید کردن، مشروط کردن، توصیف کردن، حائز شرایط شدن (یا بودن)

انگلیسی به انگلیسی

• train, certify; meet the minimum standards; limit, restrict; attribute a quality or characteristic; moderate, modify
when someone qualifies, they pass the examinations that they need to pass in order to work in a particular profession.
if you qualify a statement, you add a detail or explanation to it to make it less strong or less generalized.
if someone qualifies for something, they have the right to have it.
if you qualify in a competition, you are successful in one part of it and go on to the next stage.
see also qualified.

پیشنهاد کاربران

واجد شرایط شدن/ صلاحیت داشتن.
مترادف:
Sitpulate
Dispose
صلاحیت داشتن، واجد شرایط بودن
شناخته شدن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : qualify
✅ اسم ( noun ) : qualification / qualifier / quality
✅ صفت ( adjective ) : qualified / quality / qualitative
✅ قید ( adverb ) : qualitatively
۱ - صلاحیت پیدا کردن
۲ واجد شرایط بودن
۳واجدشرایط شدن
۴صلاحیت داشتن
۵واجد شرایط کردن
۶کیفیت را تعیین کردن
۷ ( خصوصیات را ) تعیین کردن
۸بیان کردن
۹توصیف کردن
انتخاب بر اثر رقابت
Qualify
( V ) صلاحیت داشتن_شایستگی داشتن
( N ) صلاحیت_شایستگی
Quality=کیفیت
Quantify=تعیین کمیت کردن_اندازه گیری کردن
Quantity=کمیت
Pass exam or coursz
صلاحیت به دست آوردن
به دست آوردن صلاحیت
ویژگی پردازی_ ویژگی پردازی کردن
اَزدَریدَن.
در زمره . . . قرارگدفتن
در زمره . . . قرارگرفتن
لایقیدن.
می تواند معنی واژه جدید ( معیار سنجی ) هم بدهد البته بهترین همان ٫ تعیین صلاحیت ٫ سنجش و اندازه گیری میزان کیفیت است. تقریبأ معادل استاندارد.
محدود کردن ( GRE Verbal )
تعیین صلاحیت کردن
eligible
برگزیدن
کسب صلاحیت کردن
مهارت پیدا کردن
صلاحیت بدست آوردن
تخصص پیدا کردن

this city qualifies as the first world city = این شهر می تواند نخستین شهر جهان باشد
The performance qualifies as one of the best I've ever seen = این نمایش می تواند یکی از بهترین هایی باشد که تا به حال دیده ام
کیفیت یابی، کیفیت سنجی، سنجش کیفیت، کیفیت را تعیین کردن
شایستگی داشتن
capable
شایستگی
مترادف
Become fit
Pass
Be certified
صلاحیت داشتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس