ring

/ˈrɪŋ//rɪŋ/

معنی: محفل، میدان، طوق، حلقه، عرصه، گود، گروه، ناقوس، طنین صدا، زنگ اخبار، طنین، چنبر، طوقه، انگشتر، صحنه ورزش، جسم حلقوی، صدای زنگ تلفن، چرخ خوردن، زنگ زدن، حلقه زدن، احاطه کردن، گرد امدن
معانی دیگر: (زنگ یا ناقوس و غیره) به صدا درآوردن یا درآمدن، صدا کردن، طنین افکن شدن، صدای بلند کردن، پژواک کردن یا شدن، (صدا) پیچیدن، جرنگیدن، (زنگ زدن و) سفارش دادن، خواستن، پر بودن یا کردن، مملو کردن یا بودن، (مجازی) بوق و کرنا کردن، (با صدای بلند) تکرار کردن، اعلام کردن، تلفن زدن یا کردن (معمولا با: up یا give)، (صندوق دریافت فروشگاه و غیره) زنگ زدن و ثبت کردن، به کار انداختن (صندوق)، (صدای) زنگ، دینگ، به نظر آمدن، (چنین) نمودن، نمود، ویژگی، حالت، کچه، هرچیز حلقه مانند که برای نگهداشتن به کار می رود:، طوقی، چنبره، چرخ، غل، گردی، برنجن، رزه، زرفین، دایره، پرهون، (با تداعی منفی) دسته، جرگه، باند، هنکه، زمره، (سیرک و غیره) پهنه، صحنه، نمودگاه، ناوردگاه، محوطه، (مجازی) مسابقه، رقابت، همداوی، (نجوم) حلقه، پیراگیر، (ریاضی) حلقه، (با حلقه) احاطه کردن، گرداگرد گرفتن، محاصره کردن، (در بینی جانور) حلقه گذاشتن، دور زدن، مسیر دایره وار داشتن، واشر حلقوی، (در تنه ی درخت) دایره (هر دایره نمایشگر یک سال است)، رجوع شود به: annual ring، (در پیچه helix و مارپیچ spiral) پیچ، تاب، چرخه، مسیر مدور، گرد راه، گردونه، (مشت زنی) رینگ، (با: the) مشت زنی، (جمع - با: the - ورزش های ژیمناستیک) حلقه، (شیمی) رجوع شود به: closed chain، (هندسه) باریکه یا سطح میان دو دایره ی متحدالمرکز، تبدیل به حلقه کردن، حلقه دار کردن، چر  خوردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the outer boundary of a circle; circular line or shape.
مترادف: circle
مشابه: band, rim, round

(2) تعریف: a small circular band of metal or other hard material worn on the finger as an ornament or symbol.
مشابه: band

- a wedding ring
[ترجمه Shahrzad] حلقه عروسی
|
[ترجمه هلنا ] انگشتر ازدواج
|
[ترجمه Motahareh] حلقه ی ازدواج
|
[ترجمه Nagin] حلقه پیوند زوج ها
|
[ترجمه Sonic] حلقه، انگشتر
|
[ترجمه گوگل] یک حلقه ازدواج
[ترجمه ترگمان] یه حلقه ازدواج
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a circular band used to surround or hold something.
مترادف: hoop, loop
مشابه: circle

- curtain rings
[ترجمه گوگل] حلقه های پرده
[ترجمه ترگمان] rings
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a circular or surrounding mark.
مشابه: circle

- dark rings around the cat's tail
[ترجمه گوگل] حلقه های تیره دور دم گربه
[ترجمه ترگمان] حلقه های تیره ای اطراف دم گربه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a circular arrangement.
مترادف: circle, whorl

- a ring of stones
[ترجمه گوگل] حلقه ای از سنگ
[ترجمه ترگمان] یه حلقه سنگ ها
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a circular course.
مترادف: circuit, gyre, loop, orbit
مشابه: circle

- They rode in a ring around the village.
[ترجمه گوگل] آنها در یک حلقه در اطراف روستا سوار شدند
[ترجمه ترگمان] آن ها در یک حلقه دور دهکده به راه افتادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: an enclosure or partition for a sports event, contest, or exhibition; arena.
مترادف: arena

(8) تعریف: the sport of prizefighting; boxing (usu. prec. by the).
مترادف: boxing, fisticuffs, prizefighting

(9) تعریف: a network of people cooperating in a private or illegal activity.
مترادف: gang

- a ring of smugglers
[ترجمه گوگل] حلقه ای از قاچاقچیان
[ترجمه ترگمان] حلقه ای از قاچاقچیان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: rings, ringing, ringed
(1) تعریف: to enclose in a ring; encircle.
مترادف: circle, compass, encircle, gird, girdle, hoop, surround
مشابه: belt, circuit, circumscribe, enclose, encompass, loop, orbit, rim

(2) تعریف: to shape into a ring or rings.
مترادف: curl, loop
مشابه: coil, wind
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: ringlike (adj.)
عبارات: ring off
(1) تعریف: to form a ring or rings.
مترادف: coil, curl, loop

(2) تعریف: to move in a circular, spiral, or curving course.
مترادف: circle, circuit, coil, curl, gyrate, orbit, revolve, rotate, wind
مشابه: loop, roll, spin, spiral
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: rings, ringing, rang, rung
(1) تعریف: to give out a clear, resonant sound.
مترادف: chime, clang, peal
مشابه: bong, clink, ding, jingle, plink, sound, tinkle

- The doorbell, alarm, and telephone all rang at once.
[ترجمه بهنام اسحاقی] زنگ در خانه و زنگ هشدار و تلفن همگی با هم همزمان به صدا در امدن
|
[ترجمه گوگل] زنگ در، آلارم و تلفن به یکباره به صدا درآمد
[ترجمه ترگمان] زنگ در زنگ زد و زنگ تلفن فورا به صدا درآمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause a bell to emit a sound as a signal or summons.
مترادف: chime, knell
مشابه: buzz, call, phone, sound, telephone, toll

(3) تعریف: to seem clearly as specified.
مشابه: feel, seem, sound

- Her words rang true.
[ترجمه گوگل] حرف های او درست بود
[ترجمه ترگمان] صدایش واقعی به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to sound loudly; resound (often fol. by out).
مترادف: blare, peal, resonate, resound
مشابه: sound

- Her voice rang out in the empty hall.
[ترجمه گوگل] صدایش در سالن خالی پیچید
[ترجمه ترگمان] صدایش در سالن خالی طنین انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to be filled with sound; vibrate.
مترادف: hum, resonate, resound, reverberate, vibrate
مشابه: buzz, drone, echo

- The building rang with the sound of typewriters.
[ترجمه گلی افجه] صدای ماشین تحریر ها در ساختمان طنین انداخت
|
[ترجمه گوگل] ساختمان با صدای ماشین تحریر به صدا درآمد
[ترجمه ترگمان] ساختمان با صدای ماشین تحریر زنگ زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: of the ears, to hum, buzz, or echo with sound.
مترادف: buzz, hum, reverberate
مشابه: echo

- After the concert his ears were ringing.
[ترجمه *] بعداز کنسرت گوش هایش داشتند زنگ میزدند
|
[ترجمه گوگل] بعد از کنسرت گوش هایش زنگ می زد
[ترجمه ترگمان] بعد از کنسرت گوش هایش زنگ زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to cause (a bell or other device) to make a clear, resonant sound.
مشابه: chime, clang, clink, ding, plink, toll

(2) تعریف: to make (a sound) by striking a bell or by similar means.
مترادف: chime
مشابه: buzz, clang, clink, jingle, sound, tinkle, vibrate

(3) تعریف: to summon or proclaim with the sound of a bell or similar device.
مترادف: knell, peal, toll
مشابه: blare, buzz, call, chime, phone, signal, sound, telephone, trumpet

(4) تعریف: (chiefly British) to call (someone) on the telephone.

- I'll ring you in the morning.
[ترجمه گوگل] صبح بهت زنگ میزنم
[ترجمه ترگمان] صبح به تو زنگ می زنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: the sound of a ringing bell.
مترادف: bong, chime, ding, ding-dong, dong, toll
مشابه: bell

(2) تعریف: a clear, vibrating sound like that of a bell.
مترادف: clang, clink, jingle, plink, tinkle

(3) تعریف: the act of sounding a bell.
مترادف: toll

(4) تعریف: any loud or constant sound.
مترادف: clamor, echo, peal, resonance, reverberation

(5) تعریف: a telephone call.
مترادف: buzz, call

(6) تعریف: the suggestion of a specified quality.
مترادف: sound, tone, vibrations

- Her statements had an ironic ring.
[ترجمه گوگل] اظهارات او طنین کنایه ای داشت
[ترجمه ترگمان] اون statements یه حلقه کنایه دار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. ring isomorphism
یکریختی حلقوی

2. ring me up again, o. k. ?
دوباره به من تلفن بزن،خب ؟

3. ring theory
نظریه ی حلقه،نگره ی چنبر

4. ring up beforehand to reserve a table
برای رزرو کردن میز از پیش تلفن بزنید.

5. ring a bell
1- زنگ را زدن 2- خاطره ای را زنده کردن،به یاد آوردن،به نظر آشنا آمدن

6. ring down the curtain
1- (تئاتر) دستور پایین آوردن پرده را دادن 2- به پایان رساندن

7. ring in (or out)
1- (با مهر زدن یا punch کردن) ورود یا خروج خود را ثبت کردن 2- (با سلام و صلوات) آوردن (یا بردن)

8. ring road
(انگلیس) جاده ی کمربندی (امریکا: beltway)

9. ring the bell
(خودمانی) موفق شدن،به کامیابی رسیدن

10. ring the changes
1- (موسیقی - آلت زنگوله ای) زنگوله ها را با آواهای گوناگون به صدا درآوردن 2- به طرق گوناگون گفتن یا انجام دادن

11. ring true
راست به نظر آمدن،بوی حقیقت را دادن

12. ring up
(در صندوق فروشگاه و غیره) ثبت کردن،وارد کردن

13. ring up the curtain
1- (تئاتر) دستور بالا بردن پرده را دادن 2- آغاز کردن

14. a ring encircled his little finger
یک انگشتر بر انگشت کوچکش قرار داشت.

15. a ring of mountains in which the town is pocketed
حلقه ای از کوه که شهر را احاطه کرده است

16. a ring of smugglers
باند قاچاقچیان

17. a ring of white feathers around the neck of a pigeon
طوق پرهای سفید دور گردن کبوتر

18. annual ring
چنبر سالیانه،حلقه ی سالیانه

19. i'll ring you up in the morning
فردا صبح به تو تلفن خواهم زد.

20. the ring around saturn
حلقه ی دور زحل

21. the ring had fallen under the sofa's cushion
انگشتر زیر تشک کاناپه افتاده بود.

22. the ring of a bell
صدای زنگ

23. the ring of a thin wineglass
صدای جرنگ یک لیوان شراب خوری نازک

24. the ring of hammer upon anvil
صدای دینگ چکش بر روی سندان

25. the ring of the horizon
دایره ی افق

26. the ring of the phone
زنگ تلفن

27. the ring of their laughter
طنین خنده ی آنها

28. to ring a bell
زنگ زدن

29. to ring a sale
فروش را (با دریافت پول و قرار دادن در صندوق) ثبت کردن

30. to ring a time clock
با ساعت ویژه (ورود و خروج کارمندان را) ثبت کردن

31. to ring denunciations on somebody
باران تکذیب و تقبیح را برسر کسی فرود آوردن

32. to ring for a maid
(با زنگ زدن) مستخدمه را احضار کردن

33. to ring for breakfast
(با زنگ زدن یا تلفن کردن) صبحانه سفارش دادن

34. to ring in the new year
سال نو را با شادی استقبال کردن

35. to ring the alarm
زنگ خطر (آژیر) را زدن

36. to ring the doorbell
زنگ در را زدن

37. a circus ring
صحنه ی سیرک

38. a diamond ring
انگشتر الماس

39. a gold ring
انگشتر طلا

40. a key ring
حلقه (برای نگهداری) کلیدها

41. a napkin ring
حلقه برای نگهداری دستمال سفره

42. an engagement ring
حلقه ی نامزدی

43. buying that ring was utter madness
خریدن آن انگشتر حماقت محض بود.

44. his statements ring true
اظهارات او به نظر راست می آید.

45. sherry's engagement ring
انگشتر نامزدی شری

46. the selfsame ring
عینا همان انگشتر

47. this diamond ring is an expensive piece of jewelry
این انگشتر الماس،جواهر پر قیمتی است.

48. he offered his ring as a pledge for the loan
او انگشتر خود را به عنوان وثیقه ی وام ارائه داد.

49. her story doesn't ring true to me
داستان او به نظر من راست نمی نماید.

50. i heard a ring
صدای زنگ شنیدم.

51. sea nymphs hourly ring his knell
(شکسپیر) پریان دریایی هر ساعت برایش ناقوس می زنند.

52. she hurled the ring i had given her in my face
انگشتری را که به او داده بودم به صورتم پرتاب کرد.

53. she pinched the ring but was caught
او انگشتر را بلند کرد ولی گیر افتاد.

54. the very same ring
عینا همان انگشتر

55. there was a ring of truth in her words
از حرف هایش بوی حقیقت می آمد.

56. to put a ring in pawn
یک انگشتر را گرو گذاشتن

57. give someone a ring
به کسی تلفن زدن

58. make the welkin ring
صدای بسیار بلند ایجاد کردن،آسمان را به غرش در آوردن

59. i found a gold ring
یک انگشتر طلا پیدا کردم.

60. i'll give you a ring tomorrow
فردا به تو تلفن خواهم کرد.

61. she claimed that the ring was hers
او ادعا کرد که انگشتر مال اوست.

62. the search for the missing ring
جستجو برای (یافتن) انگشتر گمشده

63. throw one's hat into the ring
وارد مبارزه شدن،خود را نامزد انتخاباتی کردن

64. a diamond implanted in a gold ring
الماسی که در انگشتر طلا کار گذاشته شده است

65. meaningful computer sounds still lack the ring of natural human speech
صداهای معنی دار کامپیوتر هنوز حالت صحبت طبیعی انسان را ندارند.

66. our vain search to find the ring
جستجوی بیهوده ی ما برای یافتن انگشتر

67. mohammad ali made his comeback in the ring
محمد علی دوباره به عرصه ی مشت بازی رجعت نمود.

68. we were waiting for the telephone to ring
ما گوش به زنگ تلفن بودیم.

69. a new candidate threw his hat in the ring
نامزد انتخاباتی دیگری وارد مبارزه شد.

مترادف ها

محفل (اسم)
society, agora, circle, clique, ring

میدان (اسم)
amplitude, ground, place, field, plaza, ring, scope, square, battlefield, forum, band, purview

طوق (اسم)
circle, ring, necklace, anadem, collar, torque, dog collar

حلقه (اسم)
loop, ring, segment, annulus, reel, chain, hoop, vortex, wicket, gird, girdle, hank, volute, wisp, curl, cincture, convolution, earring, gyre, eyelet, facia, fascia, ferrule, grummet, handfast, whorl

عرصه (اسم)
field, ring, square, arena, court

گود (اسم)
ring, arena

گروه (اسم)
many, school, section, outfit, mass, heap, cohort, kind, flock, society, assembly, clique, ring, troop, team, pack, army, host, corps, group, company, platoon, folk, crowd, class, gang, clinch, cluster, bunch, ensign, fry, shoal, bevy, concourse, swarm, throng, congregation, covey, herd, multitude, horde, legion, rout, skulk, squad

ناقوس (اسم)
ring, bell, gong

طنین صدا (اسم)
ring, bong, echo

زنگ اخبار (اسم)
ring, buzzer

طنین (اسم)
resonance, clamor, ring, noise, echo, ting, chirm, reverberation

چنبر (اسم)
loop, circle, ring, hoop, tore, collarbone, clavicle

طوقه (اسم)
ring, torque, gorget, strake

انگشتر (اسم)
ring, hoop

صحنه ورزش (اسم)
ring

جسم حلقوی (اسم)
ring

صدای زنگ تلفن (اسم)
ring

چرخ خوردن (فعل)
ring, turn, wamble

زنگ زدن (فعل)
smut, ring, stain, corrode, rust, hang up, oxidize

حلقه زدن (فعل)
ring, wind, encircle, encompass

احاطه کردن (فعل)
envelop, circle, ring, sphere, skirt, beset, hoop, orb, hedge, encircle, beleaguer, hem, corral, encompass, girdle, environ, pale, cincture, circuit, clip, whelm, ensphere, impale, insphere, laager

گرد امدن (فعل)
assemble, gather, agglomerate, constringe, convene, flock, forgather, ring, rally, gam, herd

تخصصی

[عمران و معماری] حلقه
[کامپیوتر] احاطه کردن ؛زنگ زدن ؛ حلقه
[دندانپزشکی] بند، رینگ -حلقه ای فلزی که دور دندان قرار می گیرد و بر روی آن باکال تیوب، براکت، هوک و... لحیم یا جوش داده می شود
[برق و الکترونیک] حلقه
[مهندسی گاز] حلقه
[زمین شناسی] حلقه، زنگ زدن، احاطه کردن، محفل، گروه - سکانس بسته و محصور زنجیرها، رشتهها یا قوسهایی که همدیگر را قطع نمی کنند
[نساجی] رینگ - حلقه - حلقوی- ماشین تمام تاب رینگ - عینکی
[ریاضیات] حلقه (ها)

انگلیسی به انگلیسی

• sound of a bell; telephone call; circle of metal worn on the finger; circle; circular object or course; tone, sound; group of people engaged in a particular activity; enclosed area for sports competitions (i.e. bullring, boxing ring); bookies at a race track; place where bets are made at a race track
call on the telephone (british); bid, call, summon; encircle, surround; form into a ring; sound a bell; seem, appear; resound, be filled with sound; reverberate, echo

پیشنهاد کاربران

به نظر رسیدن
طنین داشتن ( طنین چیزی را داشتن )
بیشتر در معانی حلقه و زنگ خوردن و. . . . به کار میره ولی به معنی مدار هم هستش
بیشتر در معانی حلقه ازدواج و زنگ خوردن و. . . . . به کار میره ولی معنی �مدار� هم میده
ring 3 ( n ) =a closed area in which animals or people perform or compete, with seats around the outside for the audience, e. g. a boxing ring.
ring
ring 2 ( n ) =an object in the shape of a circle with a large hole in the middle, e. g. a key ring.
ring
ring 1 ( n ) ( rɪŋ ) =a piece of jewelry that you wear on your finger, consisting of a round band of gold, silver, etc. , sometimes decorated with precious stones
ring
طنین
Ring rang rung
زنگ زدن
زنگ خوردن
گاهی می‎تواند به معنای عقال که جزئی از لباس رسمی اعراب هست نیز به کار رود
( مجازاً ) وجهه
They removed the word "cushion - maker" from the firm's sign and substituted "decorator" for it. It had a better ring
آنها عنوان "کوسن ساز" را از تابلوی دفترشان حذف کردند و جایش را به "دکوراتور" دادند، چرا که وجهه ی بهتری داشت
در کتاب زبان دهم . معنی حلقه ای که به دور سیارات هست معنی میده
ring ( ریاضی )
واژه مصوب: حلقه 4
تعریف: مجموعه‏ای با دو عمل دوتایی شرکت‏پذیر موسوم به جمع و ضرب که با عمل جمع یک گروه آبلی است و ضرب نسبت به جمع از چپ و راست توزیع‏پذیر است
شعله گاز
A lit ring on a gas hob at a home
یک شعله روشن روی یک اجاق گاز در خانه
زنگ خوردن، محوطه ای با طناب محصور شده به اندازه 6 متر مربع، ناقوس
.
a small circular band, typically of precious metal and often set with one or more gemstones, worn on a finger as an ornament or a token of marriage, engagement, or authority.
انگشتر😚
ring
حلقه ( یک ساختار جبری در ریاضیات )
اسم = حلقه - انگشتر
فعل =زنگ زدن
Example
there was a ring in her hand
حلقه ای در دست او بود
saturn has a ring around it
سیاره زحل حلقه ای در دور خود دارد

A ring is a privacy for communication
A link for a request from me and inseparable
I want a ring from your brother
نشان انگشتر از برادرتان میخواهم
مورد آقا/خانم سجاد نادرست است زیرا زنگ ردن در شیمی corrode است
حلقه زدن، گرد آمدن، دور چیزی دایره کشیدن
ring with something:
If a place rings with a sound, it is full of it
"The room rang with his screams. "
اتاق از فریادهایش پر شده بود.
مدور
هو
حلقه
باند ، دسته افرادی که کارهای نامشروع و غیر قانونی انجام میدهند.
انگشتر
her grandmother gave her a beautiful silver ring
مادربزرگش به او یک انگشتر خوشگل نقره ای داد 🗒
انگشتر

زنگ زدن ، حلقه، گاهی مواقع هم حلقه زدن
حلقه های دور سیاره زحل
حلقه انگشتر
انگشتر
اسم:حلقه
فعل:زنگ زدن
Ring - an object in the shap of acircle with a large hole in the middle
حلقه
مدار
خبر کردن . صدا کردن
( شیمی ) زنگ زدن
زنگ خوردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٧)

بپرس