rotten

/ˈrɑːtn̩//ˈrɒtn̩/

معنی: ضایع، فاسد، خراب، پوسیده، چروک، زنگ زده، روبفساد
معانی دیگر: گندیده، گندزده، گندومند، تبست، پوده (رجوع شود به: rot)، (از نظر اخلاقی) فاسد، بدسگال، بدکار، خبیث، نابکار(انه)، ناخوشایند، لوس، (شیشه و یخ) زود شکن، نرم

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: rottener, rottenest
مشتقات: rottenly (adv.), rottenness (n.)
(1) تعریف: in the process of rotting or the state of being rotted; decaying or decayed.
مترادف: bad, corrupt, decayed, decomposing, foul, moldy, putrid, spoiled
متضاد: fresh, sweet
مشابه: carious, mortified

- We had to throw out several of the apples because they were rotten.
[ترجمه گوگل] ما مجبور شدیم چند تا از سیب ها را بیرون بیاندازیم زیرا آنها پوسیده بودند
[ترجمه ترگمان] مجبور بودیم چندین سیب را از هم جدا کنیم، چون پوسیده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: foul-smelling; putrid.
مترادف: fetid, foul, musty, putrid, rancid, rank, stinking
مشابه: bad, disgusting, loathsome, obnoxious, repulsive, sickening, sour

- His rotten breath was hard to bear.
[ترجمه گوگل] تحمل نفس گندیده اش سخت بود
[ترجمه ترگمان] نفس گندیده او سخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: morally corrupt or degenerate.
مترادف: corrupt, degenerate, degraded, depraved, foul, rank
متضاد: decent, honorable, nice
مشابه: bad, noxious, polluted, putrid, tainted, warped

- We've had enough of these rotten politicians.
[ترجمه Cyrus] ما از این سیاستمداران فاسد زیاد داشته ایم
|
[ترجمه گوگل] به اندازه کافی از این سیاستمداران فاسد خورده ایم
[ترجمه ترگمان] به اندازه کافی از این سیاستمداران فاسد داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: very unpleasant or unsatisfactory.
مترادف: bad, foul, terrible
متضاد: delightful, good
مشابه: degrading, disgusting, putrid, sickening, unacceptable, unpleasant

- Their pay is low and they work under rotten conditions.
[ترجمه حسام] حقوقشان کم است و تحت شرایط داغونی کار می کنند
|
[ترجمه گوگل] حقوق آنها کم است و در شرایط پوسیده کار می کنند
[ترجمه ترگمان] دستمزدشان کم است و آن ها تحت شرایط پوسیده کار می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Don't make me sing; I'm a rotten singer!
[ترجمه Ainy] منو مجبور نکن اهنگ بخونم من خواننده ی ضایعی ام.
|
[ترجمه گوگل] مرا مجبور نکن آواز بخوانم؛ من یک خواننده فاسد هستم!
[ترجمه ترگمان] کاری نکن که من آواز بخوانم، من یک خواننده فاسد هستم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: very unfavorable; very negative.
مترادف: bad, unfavorable

- This restaurant got rotten reviews in the newspaper.
[ترجمه گوگل] این رستوران نقدهای فاسدی در روزنامه دریافت کرد
[ترجمه ترگمان] این رستوران نقده ای بدی را دریافت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. rotten apples
سیب های پوسیده

2. rotten egg
تخم مرغ گندیده

3. rotten food stinks
خوراک گندیده بوی بد می دهد.

4. rotten meat
گوشت فاسد

5. rotten meat gives off a bad smell
گوشت فاسد بوی بدی می دهد.

6. rotten to the core
کاملا فاسد

7. rotten wood
چوب پوسیده

8. a rotten child
پسر لوس (بد بار آمده)

9. a rotten rainy day
یک روز بد بارانی

10. a rotten tomato
گوجه فرنگی پوسیده

11. his rotten corpse was horrible
جسد پوسیده ی او وحشتناک بود.

12. parviz' rotten luck
بخت بد پرویز

13. a rotten apple spoils the barrel
یک بز گر گله را گر می کند

14. one rotten apple spoils the barrel
(یک سیب گندیده جعبه ی سیب را فاسد می کند) یک بز گر گله را گر می کند

15. . . . something rotten in the state of denmark
(شکسپیر) . . . چیزی فاسد در حکومت دانمارک

16. a mat of rotten jungle undergrowth
لایه ی به هم فشرده ای از گیاهان زیر درختی پوسیده ی جنگلی

17. his heart went rotten with vanity
غرور قلب او را فاسد کرد.

18. the smell of rotten corpses
بوی گند اجساد پوسیده

19. upon seeing that rotten corpse his stomach heaved
با دیدن آن جسد گندیده اق زد (حال تهوع به او دست داد).

20. grave digging is a rotten job
قبر کنی شغل ناخوشایندی است.

21. those who are dead and rotten in their graves
کسانی که مرده و در گور پوسیده اند

22. as soon as he saw the rotten corpse he recoiled with disgust
تا جسد فاسد شده را دید از شدت تنفر یکه خورد.

23. i caught a cold and felt rotten
سرما خوردم و حالم بد بود.

24. The wood was so rotten you could put your finger through it.
[ترجمه گوگل]چوب آنقدر پوسیده بود که می توانستی انگشتت را در آن فرو کنی
[ترجمه ترگمان]چوب آن قدر فاسد بود که می توانستی انگشت خود را در آن فرو کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Police corruption is not just a few rotten apples.
[ترجمه گوگل]فساد پلیس فقط چند سیب گندیده نیست
[ترجمه ترگمان]فساد پلیس تنها چند سیب گندیده نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. The fruit is starting to go rotten.
[ترجمه گوگل]میوه شروع به پوسیدگی می کند
[ترجمه ترگمان]میوه ها شروع به فاسد شدن می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. Some of the wood was completely rotten.
[ترجمه گوگل]مقداری از چوب ها کاملاً پوسیده شده بود
[ترجمه ترگمان]بعضی از چوب ها کاملا فاسد شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. The pear is rotten to the core.
[ترجمه گوگل]گلابی تا هسته پوسیده است
[ترجمه ترگمان]گلابی به هسته فاسد شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. Soon ripe, soon rotten.
[ترجمه گوگل]زود رسیده، زود پوسیده
[ترجمه ترگمان]خیلی زود، خیلی زود، خیلی زود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. There is a nauseating smell of rotten food.
[ترجمه گوگل]بوی تهوع آور غذای فاسد می آید
[ترجمه ترگمان]بوی تهوع آوری از غذاهای فاسد به مشام می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ضایع (صفت)
addle, spoiled, damaged, decayed, rotten

فاسد (صفت)
perverse, bad, vile, evil, naught, reprobate, addle, decayed, rotten, corrupt, vicious, immoral, wicked, villainous, peccant, dissolute, rancid, gamy, sinister, depraved, rakish, putrid, jadish, virtueless

خراب (صفت)
desolate, bad, spoiled, rotten, ill, ruined, devastated, impaired, ruinous, miscreant, depraved, rotten-hearted, tumble-down, wasted

پوسیده (صفت)
rotten, rusty, carious, corroded, frowsty, frowsy, musty, frowzy

چروک (صفت)
rotten, wizen, puckery

زنگ زده (صفت)
rotten, rusty

روبفساد (صفت)
rotten

انگلیسی به انگلیسی

• decayed, decomposed, putrid, spoiled; extremely bad, very unpleasant; despicable, mean (slang)
if food, wood, or other substances are rotten, they have become bad or they have fallen apart through decay, and can no longer be used.
if you say that something is rotten, you mean that it is bad, unpleasant, or unfair; an informal use.
if you feel rotten, you feel ill; an informal use.

پیشنهاد کاربران

پوست کلفت
A rotten heart
قلب فاسد
قلب خبیث
شانس گوه
ادم گوه
بوی گوه ( خرابی )
مزه ی گوه ( خرابی فاسد )
افتضاح
گندیده و فاسد
One rotten apple spoils a barrel
متعفن ، بوی متعفن
خیلی بد
What rotten luck!
She's a rotten singer.
I've had a rotten day!
1. گندیده، پوسیده
2. نابکار، ملعون
3. کوفتی، لعنتی

بپرس