realize

/ˈriːˌlaɪz//ˈrɪəlaɪz/

معنی: واقعی کردن، درک کردن، دریافتن، نقد کردن، فهمیدن، تحقق یافتن، پی بردن، تحقق بخشیدن، قوه اوردن
معانی دیگر: (حقوق یا امتیازات و غیره را) تبدیل به پول نقد کردن، به دست آوردن، کسب کردن، واقعیت یافتن، نایل شدن، رسیدن، جامه ی عمل پوشاندن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: realizes, realizing, realized
مشتقات: realizable (adj.), realizably (adv.)
(1) تعریف: become aware of, or clearly perceive or understand.
مترادف: appreciate, comprehend, perceive, understand
مشابه: apprehend, conceive, discern, discover, fathom, gather, get, glean, grasp, know, psych out, recognize, see

- I failed to realize how unhappy she was.
[ترجمه علیرضا رحمتی] موفق به درک میزان ناراحتی او ( مونث ) نشدم
|
[ترجمه Za] متوجه میزان ناراحتی وی نشدم
|
[ترجمه یوسفی] در تشخیص اینکه او چقدر ناراحت بود، ناکام ماندم.
|
[ترجمه sarina] متوجه نشدم به میزان ناراحتی او نشدم
|
[ترجمه Aysan.] من متوجه میزان ناراحتی او ( مونث ) نشدم
|
[ترجمه شان] من موفق نشدم درک کنم که او چقدر غمگین ( ناشاد ) است.
|
[ترجمه گوگل] من متوجه نشدم که او چقدر ناراضی است
[ترجمه ترگمان] نفهمیدم که چقدر بدبخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I just realized that it's past midnight.
[ترجمه شیلان] من تازه فهمیدم که از نصف شب گذشته
|
[ترجمه گوگل] تازه فهمیدم که ساعت از نیمه شب گذشته است
[ترجمه ترگمان] تازه متوجه شدم که ساعت از نیمه شب گذشته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He suddenly realized that nothing was more important to him than his family.
[ترجمه minoo] او ناگهان متوجه شد که هیچ چیز خانواده اش برای او مهم نیست
|
[ترجمه Heliya] او ناگهان متوجی شد هیچ چیز بیشتر از خانواده اش برایش مهم نیست
|
[ترجمه گوگل] او ناگهان متوجه شد که هیچ چیز برای او مهمتر از خانواده اش نیست
[ترجمه ترگمان] ناگهان دریافت که هیچ چیز برایش مهم تر از خانواده اش نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make happen; actualize.
مترادف: actualize, fulfill
مشابه: accomplish, achieve, attain, carry out, compass, consummate, effect, effectuate, execute, materialize, produce, reach

- She realized her dream of success.
[ترجمه الهه] او با موفقیت به رویایش جامه عمل پوشاند
|
[ترجمه محمدرضا] او به رویای موفقیتش دست یافت.
|
[ترجمه شان] او به رویای موفقیتش جامه عمل پوشاند.
|
[ترجمه گوگل] او به رویای موفقیت خود جامه عمل پوشاند
[ترجمه ترگمان] رویای موفقیت او را درک می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to obtain (income or profit).
مترادف: clear, net
مشابه: achieve, acquire, gain, obtain, reap

- The company realized a profit in the first quarter.
[ترجمه گوگل] این شرکت در سه ماهه اول به سود رسید
[ترجمه ترگمان] شرکت در سه ماهه اول سود کسب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to realize a huge profit
سود هنگفتی به دست آوردن

2. i now realize my mistakes with the benefit of hindsight
با استفاده از پس نگری اکنون به اشتباهات خود پی می برم.

3. little did he realize
کم متوجه بود.

4. Only later did she realize her mistake.
[ترجمه امیر] او کمی بعد متوجه اشتباهش شد
|
[ترجمه شان] او بعد ها ( بعدا ) پی به اشتباهش برد.
|
[ترجمه ...] کمی بعد به اشتباهش پی برد
|
[ترجمه گوگل]فقط بعداً متوجه اشتباه خود شد
[ترجمه ترگمان]فقط بعدها متوجه اشتباهش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I don't think you realize how important this is to her.
[ترجمه شاگول] من فکر نمی کنم شما درک کنید که چه چیزی برای او اهمیت داره.
|
[ترجمه Del] فکر نمی کنم تو بفهمی که این چقدر برای او مهم است
|
[ترجمه گوگل]فکر نمی‌کنم متوجه باشید که این چقدر برای او مهم است
[ترجمه ترگمان]فکر نمی کنم فهمیده باشی که این موضوع چقدر برای او اهمیت دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The way to love anything is to realize that it might be lost.
[ترجمه گوگل]راه دوست داشتن هر چیزی این است که بدانی ممکن است از دست برود
[ترجمه ترگمان]هر چیزی که دوست داشته باشد این است که درک کند که آن ممکن است از دست برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Only love influence, and can realize born inspiration.
[ترجمه رحیمی] فقط بزرگان عشق اند که میتوانند بوجود آمدن الهام رادرک کنند
|
[ترجمه گوگل]فقط عشق را تحت تأثیر قرار می دهد و می تواند الهامات متولد شده را درک کند
[ترجمه ترگمان]تنها عشق را دوست دارند و می توانند منبع الهام را تشخیص دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Therefore, if you desire love, try to realize that the only way to get love is by giving love, that the more you give, the more you get.
[ترجمه گوگل]بنابراین، اگر میل به عشق دارید، سعی کنید بفهمید که تنها راه رسیدن به عشق، عشق ورزی است، که هر چه بیشتر ببخشید، بیشتر به دست می آورید
[ترجمه ترگمان]بنابراین، اگر شما عشق را دوست دارید، سعی کنید درک کنید که تنها راه رسیدن به عشق با دادن عشق است، که هرچه بیشتر بدهید، هرچه بیشتر به دست آورید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. We did not realize the magnitude of the problem.
[ترجمه گوگل]ما متوجه بزرگی مشکل نشدیم
[ترجمه ترگمان]ما عظمت این مشکل را درک نکردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Everytime you come to my mind, I realize I'm smiling.
[ترجمه Mrym] هربار که ب ذهنم میای، متوجه میشم ک دارم لبخند میزنم
|
[ترجمه Frnz] هر بار که به ذهن من می آیی متوجه میشوم که دارم لبخند میزنم
|
[ترجمه گوگل]هر وقت به ذهنم میرسی متوجه میشم دارم لبخند میزنم
[ترجمه ترگمان]وقتی به ذهنم خطور کرد متوجه می شوم که دارم لبخند می زنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. As we grow up, we realize it becomes less important to have more friends and more important to have real ones.
[ترجمه Yeganeh] وقتی بزرگ می شویم، متوجه می شویم که داشتن دوستان بیشتر اهمیت کمتری دارد و داشتن یک دوست واقعی مهمتر است
|
[ترجمه گوگل]وقتی بزرگ می شویم، متوجه می شویم که داشتن دوستان بیشتر از اهمیت کمتری برخوردار می شود و داشتن دوستان واقعی مهم تر می شود
[ترجمه ترگمان]وقتی بزرگ می شویم، متوجه می شویم که داشتن دوستان بیشتر و داشتن چیزهای مهم تر، اهمیت کمتری دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Looking back across the years,we come to realize that it takes many birthdays to make us kind and wise. Growing older only means the spirit grows serene. Happy birthday!
[ترجمه گوگل]با نگاهی به سال‌ها، متوجه می‌شویم که برای مهربان و عاقل شدن، تولدهای زیادی لازم است بزرگ شدن تنها به معنای آرام شدن روح است تولدت مبارک!
[ترجمه ترگمان]با نگاه کردن به سال های گذشته، به این نتیجه رسیدیم که بسیاری از تولدها زمان می برد تا ما را مهربان و عاقل کند پیر شدن تنها به این معنی است که روح آرام می شود تولدت مبارک!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Don't you realize we're working to a timetable? We have to have results.
[ترجمه گوگل]آیا متوجه نیستید که ما بر اساس یک جدول زمانی کار می کنیم؟ باید نتیجه بگیریم
[ترجمه ترگمان]متوجه نیستی که ما برای یک برنامه زمانی کار می کنیم؟ ما باید نتایج داشته باشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Don't realize too much which will let you down.
[ترجمه گوگل]زیاد متوجه نشوید که شما را ناامید می کند
[ترجمه ترگمان]خیلی چیزها را نمی فهمی که تو را به زمین خواهد انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. We don't realize what a privilege it is to grow old with someone.
[ترجمه گوگل]ما نمی دانیم که پیر شدن با کسی چه امتیازی است
[ترجمه ترگمان]ما نمی دانیم که این چه امتیازی است که با کسی بزرگ بشود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Everytime you come to mind, I realize I'm smiling.
[ترجمه Nav] هرموقع به ذهنم خطور میکنی، متوجه می شوم درحال لبخند زدنم
|
[ترجمه شان] هرگاه ترا به خاطر می آورم ( یادت می افتم ، به ذهنم خطور میکنی ) ، متوجه می شوم که دارم لبخند می زنم.
|
[ترجمه گوگل]هر وقت به ذهنت میرسه میفهمم دارم لبخند میزنم
[ترجمه ترگمان]وقتی به ذهنت خطور کرد متوجه می شوم که دارم لبخند می زنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

واقعی کردن (فعل)
actualize, realize

درک کردن (فعل)
comprehend, hear, induct, appreciate, intuit, realize, apperceive, understand, perceive, apprehend, fathom, seize, discern, catch, follow, compass, savvy, cognize, interpret

دریافتن (فعل)
comprehend, sense, discover, realize, apperceive, understand, perceive, find out, apprehend, deduce

نقد کردن (فعل)
realize, cash

فهمیدن (فعل)
comprehend, sense, get, realize, savor, understand, perceive, see, fathom, grasp, figure out, discern, catch, rumble, follow, savvy, conceive, penetrate, plug in

تحقق یافتن (فعل)
realize, come off

پی بردن (فعل)
sense, discover, realize, find out

تحقق بخشیدن (فعل)
realize

قوه اوردن (فعل)
realize

تخصصی

[برق و الکترونیک] تحقق بخشیدن
[حقوق] تبدیل کردن به پول نقد، سود بردن (از سرمایه گذاری)، فروش رفتن (به مبلغ معین)، جامه عمل پوشاندن،  به دست آوردن، دریافتن

انگلیسی به انگلیسی

• understand, comprehend; make real, accomplish, actualize; materialize; convert into cash, liquidate (also realise)
if you realize something, you become aware of it.
when someone realizes a design or an idea, they put it into a physical form, for example by painting a picture or building a machine; a formal use.
if your hopes, desires, or fears are realized, the things that you hope for, desire, or fear actually happen; a formal use.

پیشنهاد کاربران

درک کردن، متوجه شدن
مثال: She didn't realize how much time had passed.
او متوجه نشد چقدر زمان گذشته است.
تفاوت understand و realize:
understand به معنای درک معنا و مفهوم چیزی است که خوانده یا شنیده میشود
اما
realize یعنی آگاه شدن کامل از واقعیت موجود یا به عبارتی به حقیقت چیزی مشرف بودن.
دانستن
realize: فهمیدن
متوجه موقعیت بودن/شدن، به رسم ادب گفتن/انجام دادن ( که حالت تعارف دارد و واقعیت ندارد ) ، رعایت حال کسی را کردن، مراعات کردن.
( این پیشنهادها ماحصل سال ها ترجمه متون داستانی به خصوص دیالوگ است و جنبه تجربی و کاربردی دارد و چه بسا در هیچ فرهنگ واژگانی پیدا نشوند ) .
My wife has realized something
زنم یه چیزایی بو برده
نمود یافتن، جامه عمل پوشاندن، تحقق یافتن، تشخیص دادن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : realize
اسم ( noun ) : reality / realism / realist / realization
صفت ( adjective ) : real / realizable / realistic
قید ( adverb ) : real / really / realistically
محقق کردن
مثال:
. Our novel system realizes a 30% enhancement of drug delivery efficiency
تصور کردن
آگاه بودن از چیزی
تفاوت ها به این صورتند :
1
realize یعنی متوجه شدن یا فهمیدن طی یک تجربه عملی
I realized its importance = من به اهیمت اون پی بردم / اهمیتش رو درک کردم / فهمیدم
2
find out یعنی پی بردن / کشف کردن بر اساس اطلاعاتی که بصورت معمولا یهویی و اتفاقی بدست میاورید
...
[مشاهده متن کامل]

I found out that it was important = من پی بردم / کشف کردم که اون مهمه
3
figure out = یک تلاش هست زمانی که چیزی رو از روی قصد و با تلاش کشف می کنیم استفاده می کنیم.
. The police figured out how the robber was able to bypass the bank’s security
= پلیس پی برد که چطوری دزد میتونستعبور کنه از . . . . . . .
the detective figured out who stole the diamond
4
understand =برای یادگیری استفاده میشود ( understand" is learning information ) مثلا پس از یادگیری درس ریاضی
you can understand math if you start with basic operations"
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
خب حالا به سوال زیر جواب بدیم :باید کدام یک از دو جمله زیر را استفاده کنیم :
( 1 ) I have found out that driving too fast is dangerous
( 2 ) I realise that driving too fast is dangerous.
اینکه کدام یک دو جمبه بالا را بکار ببریم بستگی دارد یعنی:
اگر بر اساس خواندن آمار تصادفات و روی حساب کتاب و منطقی و دقیق حرف بزنیم باید جمله اول را بگوییم ولی اگر آمار تصادفات را نخوانده باشیم و دلی و قلبا بخوایم بگیم مثلا بر اساس این بگیم که قبلا برادرم تصادف کرده پس حس کنیم تو اعماق وجودمون که خطرناکه جمله دوم رو میگیم
Find out is an expression that came from Middle English which means "to discover by scrutiny" ( discover by deep analysis )
فهمیدن با نگاه موشکافانه ودقیق
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
5
DISCOVER=چیزی که هنوز کشف نشده و میخوایم کشفش کنیم

واقعی کردن
درک کردن
درک کردن
درک یا دریافت

فهمیدن، درک کردن
جامه ی عمل پوشاندن
To understand that is seth is true or happen
باور کردن
Realize یعنی درک کردن
You realize how much I love you
If you are happy with my emotional and mental pain, have a smile on your face
متوجه میشی که من تو را تا چه اندازه ای دوست دارم
اگر شما با درد عاطفی و ذهنی من , خوشحال میشود لبخند به لب داشته باشید
تحقق بخشیدن
Realize در متون آمریکن و کانادایی کاربرد داره
Realise در متون بریتیش و استرالیایی و نیوزیلند کاربرد داره
هر دو به یک معنا فقط با تلفظ های متفاوت
پی بردن
متوجه شدن
درک کردن

realize
متوجه شدن
محقق کردن، عینیت بخشیدن
realize meaning understand
آشنا شدن، روبرو شدن
یکدفعه متوجه شدن
به نتیجه رسیدن، به دهن خطور کردن
Know about some things
realize=accomplish
درک کردن کسی، فهمیدن کسی
مثال:
?Do you realize me
ترجمه:مرا درک می کنی؟
هم معنی=understand
پول بدست آوردن
پی بردن
در یک حالت به مفهوم واقعی سازی چیزی همچون یک خواسته است یعنی" تحقق بخشیدن. واقعیت بحشدن. جامه ی عمل پوشاندن"
در یک حالت به مفهوم مقصود و منظور کسی یا چیزی را فهمیدن است یعنی"متوجه شدن. فهمیدن. درک کردن. پی بردن"
تشخیص. تشخیص دادن
know sth
متوجه بودن، توجه کردن، دانستن، تشخیص دادن
پی بردن به حقیقت
باور کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٠)

بپرس