remark

/rəˈmɑːrk//rɪˈmɑːk/

معنی: اظهار، تذکر، توجه، بیان، ملاحظه، فرمایش، عرضه داشت، تبصره، اظهار نظریه دادن، اظهار داشتن، ملاحظه کردن، سخن گفتن
معانی دیگر: متوجه شدن، مشاهده کردن، پی بردن، نمیدن، (پس از توجه یا به عنوان تفسیر) اظهار کردن، گفتن، نوشتن، اظهار نظر کردن، پشدید، روی آوری، گفته، باز نمود، نشان کردن، تشخیص دادن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: remarks, remarking, remarked
(1) تعریف: to casually comment.
مترادف: comment on, mention, note, notice, observe
مشابه: opine, say, speculate

- She remarked that her nephew looked so grown up now.
[ترجمه گوگل] او خاطرنشان کرد که برادرزاده اش اکنون بسیار بزرگ به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان] او اظهار داشت که برادرزاده او حالا بزرگ شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to perceive or notice.
مترادف: behold, heed, mark, note, notice, observe, perceive, see, take note of
مشابه: mind, regard, view

- We could not help remarking that the room had been repainted.
[ترجمه Fateme] نمی تونستیم جلوی اشاره کردن به اینکه اون اتاق دوباره رنگ شده بود رو بگیریم
|
[ترجمه گوگل] نمی‌توانستیم توجه نکنیم که اتاق دوباره رنگ شده است
[ترجمه ترگمان] بی اختیار متوجه شدیم که اتاق دوباره نقاشی شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make a comment, observation, or statement (used with on or upon).
مترادف: comment, observe
مشابه: say

- She was embarrassed when he remarked on the length of her dress.
[ترجمه مرجان] زن خجالتزده شد وقتی مرد به قد لباسش اشاره کرد
|
[ترجمه گوگل] وقتی به بلندی لباسش اشاره کرد خجالت کشید
[ترجمه ترگمان] وقتی به طول لباسش گفت خجالت می کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a comment or casual statement of opinion.
مترادف: observation
مشابه: comment

- I wanted to make some fascinating remark, but I couldn't think of anything to say.
[ترجمه گوگل] می خواستم نکته جالبی بگویم، اما چیزی به ذهنم نمی رسید که بگویم
[ترجمه ترگمان] می خواستم حرف جالبی بزنم، اما نمی توانستم چیزی برای گفتن پیدا کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He is still upset about that remark she made about his weight.
[ترجمه محمد] هنوز از تذکر او در مورد وزنش ناراحت است.
|
[ترجمه گوگل] او هنوز از اظهاراتی که او در مورد وزنش زده است ناراحت است
[ترجمه ترگمان] هنوز از این اظهار نظر ناراحت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The professor wrote some remarks on her paper next to her grade.
[ترجمه گوگل] استاد نکاتی را روی کاغذش کنار نمره اش نوشت
[ترجمه ترگمان] استاد چند تا حرف روی کاغذی که کنار کلاسش بود نوشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a remark that cuts
حرفی که برنده است

2. a remark that was illustrative of his attitude toward life
گفته ای که نشان دهنده ی نگرش او نسبت به زندگی بود

3. her remark was unexpected and altogether extraneous
اظهار او غیر منتظره و کاملا نامربوط بود.

4. his remark was a signal for a storm of weeping
اظهار او انگیزه ای بود برای توفانی از گریه و زاری.

5. that remark evoked nothing but suspicion
آن گفته هیچ چیز جز سوظن را برنیانگیخت.

6. a dubious remark
اظهار شک برانگیز

7. a random remark
اظهار بدون منظور خاص

8. a sidelong remark
حرف کنایه آمیز

9. a slighting remark
اظهار توهین آمیز

10. a snide remark
حرف کنایه آمیز

11. an apt remark
اظهار بجا

12. an ill-timed remark
گفته ی نابهنگام

13. an impulsive remark
اظهار نظر بدون پیش اندیشی

14. an inane remark
گفته ی احمقانه

15. an intrusive remark
اظهارنظر مداخله گرانه

16. an ironic remark
اظهارنظر طعنه آمیز

17. an untimely remark
حرف بی جا،گفته ی بی موقع

18. an untoward remark
یک حرف بیجا

19. did you remark how he was walking?
ملاحظه کردی چگونه راه می رفت ؟

20. i didn't remark any changes in her looks
متوجه تغییری در قیافه ی او نشدم.

21. a hasty unconsidered remark
حرف شتاب آمیز و نسنجیده

22. he took your remark as a slight to his book
او فکر کرد که منظور شما خوار شمردن کتابش بود.

23. to repeat a remark
گفته ای را تکرار کردن

24. a man worthy of remark
مردی که شایان توجه است

25. the infelicity of that remark by mansureh
بی موقع بودن آن اظهارنظر توسط منصوره

26. to smile at a remark
در جواب گفته ای لبخند زدن

27. to grasp the sense of a remark
مفهوم اظهاری را درک کردن

28. His humorous remark made everyone laugh.
[ترجمه فاطیماه] سخن طنزامیز او، همه را به خنده دراورد
|
[ترجمه گوگل]سخنان طنز او باعث خنده همه شد
[ترجمه ترگمان]این حرف خنده دار او همه را به خنده انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. The remark was only made in play.
[ترجمه گوگل]این تذکر فقط در بازی مطرح شد
[ترجمه ترگمان]این حرف فقط در بازی ساخته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. I felt quite deflated by your nasty remark.
[ترجمه گوگل]من از سخنان زشت شما کاملاً بی حال شدم
[ترجمه ترگمان]با این تذکر زننده کاملا خالی شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اظهار (اسم)
signification, statement, avouchment, declaration, saying, utterance, remark, say, adduction, adductor, testimony, allegation, proposal, showing, predication, say-so

تذکر (اسم)
mention, hint, remark, admonition, reminder, notification, remembrance

توجه (اسم)
attention, tendency, remark, tent, advertence, consideration, regard, care, notice, advertency, favor, keep, notation, assiduity, tendance, heed, attendance

بیان (اسم)
pronunciation, explanation, exposition, statement, declaration, display, quotation, remark, presentation, interpretation, mouth, presentment, averment, expression, lip, recitation, diction, wording, locution, say-so

ملاحظه (اسم)
remark, consideration, regard, reservation, caution, prudence, observation, chariness, tact

فرمایش (اسم)
order, wish, word, remark, command

عرضه داشت (اسم)
statement, declaration, remark, petition, memorial

تبصره (اسم)
remark, note, footnote

اظهار نظریه دادن (فعل)
remark

اظهار داشتن (فعل)
express, declare, remark, say, state

ملاحظه کردن (فعل)
remark, consider, note, regard, notice, perceive, observe, heed

سخن گفتن (فعل)
address, discourse, speak, talk, remark, say, converse

تخصصی

[حسابداری] اظهار نمودن ـ ملاحظات
[کامپیوتر] نکته ؛ توضیح ؛ تذکر ؛ ملاحظه
[برق و الکترونیک] تبصره، اظهار
[نساجی] ملاحظه - اظهار کردن
[ریاضیات] تذکر، نکته، ملاحظه، یادداشت، تبصره

انگلیسی به انگلیسی

• comment, observation; notice
notice, observe; comment, state, say
if you remark that something is the case, you say that it is the case.
a remark is something that you say, often in a casual way.

پیشنهاد کاربران

توجه کسی را به موضوعی جلب کردن
شبیه سازی کردن
هم بیان کردن معنی میده و هم بازسازی کردن
لحاظ کردن ، ملاحظه
اشاره کردن
remark ( verb ) = mention ( verb )
به معناهای : ذکر کردن، اشاره کردن، عنوان کردن، متذکر شدن
متوجه شدن
a spoken opinion or thought
تبصره
اظهار داشتن
خاطر نشان ساختن
فوکو خاطر نشان ساخت که. . . Foucault remarked that
فعل:
say something as a comment; mention. چیزی را به عنوان یک نظر گفتن؛ اشاره.
"‘Tom's looking peaky, ’ she remarked"
regard with attention; notice. نگاه با دقت. توجه کردن
"he remarked the man's inflamed eyelids"
...
[مشاهده متن کامل]

اسم:
a written or spoken comment. یک نظر نوشته شده یا سخنرانی
"I decided to ignore his rude remarks""من تصمیم گرفتم اظهارات دروغ او را نادیده بگیرم
"notice or comment. خبر یا نظر
"the landscape, familiar since childhood, was not worthy of remark""

صحبت، اظهارنظر
گفتن
اشاره
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس