remit

/riˈmɪt//rɪˈmɪt/

معنی: خرد شدن، بخشیدن، امرزیدن، معاف کردن، پول رسانیدن، وجه فرستادن
معانی دیگر: (گناه یا جرم) بخشیدن، گذشت کردن، اغماض کردن، عفو کردن، آمرزیدن، (بدهی و مسئولیت و غیره) بخشودن، بازپرداخت کردن، پس دادن، (از نظر مالی) جبران کردن، (درد و بیماری و غیره) فروکش کردن، فرو نشاندن، بهبود یافتن، بهتر شدن، تسکین یافتن یا دادن، کاستن، ارجاع کردن، احاله کردن، (به ویژه پول) فرستادن، حواله کردن، ارسال کردن، عقب انداختن، به تعویق انداختن، به بعد موکول کردن، پس افکندن، رجوع شود به: remand، (قدیمی) تسلیم کردن، صرفنظر کردن، ارسال پول

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: remits, remitting, remitted
(1) تعریف: to send (money) to someone or some place.
مترادف: pay
مشابه: compensate, dispatch, forward, reimburse, remunerate, repay, satisfy, send, settle, transmit, wire

- Please remit payment immediately.
[ترجمه Naweed] لطفا پول را سریعا بپردازید
|
[ترجمه گوگل] لطفا فورا پرداخت را واریز کنید
[ترجمه ترگمان] لطفا سریعا پول رو پرداخت کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to refrain from carrying out; cancel.
مترادف: annul, cancel, countermand, invalidate, nullify, rescind, revoke, void
مشابه: excuse

- The penalty was remitted.
[ترجمه گوگل] پنالتی حذف شد
[ترجمه ترگمان] جریمه پرداخت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to forgive or pardon (a sin or fault).
مترادف: absolve, excuse, forgive, pardon
مشابه: overlook

(4) تعریف: to allow (one's interest, effort, or the like) to abate or relax.
مترادف: relax, slacken
مشابه: abate, ease

(5) تعریف: in law, to send (a case) back to a lower court for further proceedings.
مترادف: remand
مشابه: transfer
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to send money, usu. in payment of a debt.
مترادف: pay, pay off, repay

(2) تعریف: to lessen or diminish; abate.
مترادف: abate, decrease, diminish, ease up, lessen, subside
مشابه: dwindle, ebb, moderate, relax, slacken, wane

- She's requiring less medication now as the pain is remitting.
[ترجمه گوگل] او اکنون به داروی کمتری نیاز دارد زیرا درد در حال کاهش است
[ترجمه ترگمان] حالا که درد ارسال می شود، او نیاز به دارو کمتری دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: remittable (adj.)
• : تعریف: in law, the transfer of a case or action to a usu. lower jurisdiction.
مترادف: remand

جمله های نمونه

1. please remit promptly by check or money order
لطفا وجه را فورا از طریق چک یا حواله ی بانکی ارسال دارید.

2. we must not remit our efforts
نباید کوشش های خود را کم کنیم.

3. the priests had the power to remit sins
کشیشان قادر بودند که گناهان را ببخشند.

4. Such decisions are outside the remit of this committee.
[ترجمه گوگل]چنین تصمیماتی خارج از صلاحیت این کمیته است
[ترجمه ترگمان]چنین تصمیماتی خارج از ارسال این کمیته هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. To forgive is not to forget, nor remit, but let it go; to be lonely is not because you have no friends, but no one is living in your heart.
[ترجمه گوگل]بخشیدن به معنای فراموش کردن و بخشش نیست، بلکه آن را رها کرد تنها بودن به این دلیل نیست که دوستی ندارید، بلکه هیچکس در قلب شما زندگی نمی کند
[ترجمه ترگمان]عفو کردن این است که فراموش نکنید، نه پول را رها کنید، بلکه تنها به این جهت است که دوست ندارید، اما کسی در قلب شما زندگی نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The group has been given a remit to examine ways of improving the local transport system.
[ترجمه گوگل]این گروه مأموریت یافته است تا راه های بهبود سیستم حمل و نقل محلی را بررسی کند
[ترجمه ترگمان]این گروه به منظور بررسی راه های بهبود سیستم حمل و نقل محلی به آن ها مهلت داده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. To forgive is not to forget. nor remit. but let it go.
[ترجمه ریحانه حسن آبادی] بخشیدن، فراموش کردن نیست و نه آمرزیدن. اما اجازه بده بره
|
[ترجمه گوگل]بخشیدن، فراموش نکردن است و نه حواله اما بگذار برود
[ترجمه ترگمان]عفو کردن، فراموش کردن نیست و هم خونه رو آنتن نمیده … اما بذار بره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I hope you will remit me the desks in time.
[ترجمه گوگل]امیدوارم به موقع میزها را به من بفرستید
[ترجمه ترگمان]امیدوارم به موقع میز را به من بدهی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. We must not remit our efforts.
[ترجمه گوگل]ما نباید زحمات خود را کاهش دهیم
[ترجمه ترگمان]ما نباید تمام تلاشمون رو بکنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The government tried to remit the urban residents into stability.
[ترجمه گوگل]دولت سعی کرد ساکنان شهری را به ثبات بسپارد
[ترجمه ترگمان]دولت می کوشد تا ساکنان شهر را به ثبات برساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Remit the interest to her new address.
[ترجمه گوگل]علاقه را به آدرس جدید او حواله کنید
[ترجمه ترگمان]با توجه به آدرس جدیدش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Kindly remit us the balance without delay.
[ترجمه گوگل]لطفا موجودی را بدون معطلی به ما بپردازید
[ترجمه ترگمان]لطفا بدون معطلی پول را به ما بدهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The remit of this official inquiry is to investigate the reasons for the accident.
[ترجمه گوگل]وظیفه این استعلام رسمی، بررسی دلایل این حادثه است
[ترجمه ترگمان]ارسال این پرسش رسمی، بررسی دلایل این حادثه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Please remit payment by cheque.
[ترجمه گوگل]لطفا پرداخت را با چک واریز کنید
[ترجمه ترگمان]لطفا پرداخت را با چک پرداخت کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خرد شدن (فعل)
abate, diminish, wane, dwindle, slacken, relent, pass off, shrink, crush, decrease, lessen, decline, remit, narrow, flag, lower, de-escalate, crack up, depopulate, relax, fall away, grow away, grow down, pink, shrink away

بخشیدن (فعل)
give, vouchsafe, present, absolve, forgive, donate, remit, give away, assoil, portion, dispense, grant, privilege, pardon, gift, spare, bestow, betake, condone, endue, indue

امرزیدن (فعل)
absolve, forgive, remit, beatify

معاف کردن (فعل)
remit, frank, excuse, dispense, dismiss, exempt, enfranchise

پول رسانیدن (فعل)
remit

وجه فرستادن (فعل)
remit

تخصصی

[حقوق] بگرداندن پرونده به دادگاه نخستین برای ادامه رسیدگی، عفو کردن، بخشیدن، لغو کردن، فرستادن پول، برگرداندن چک

انگلیسی به انگلیسی

• act of forgiving; discharging; dispatching
forgive, absolve; release, discharge; abate, relax, slacken; send, dispatch
if you remit money to someone, you send it to them as payment for something; a formal word.
the remit of a person, an official committee, a piece of research, and so on is the area of activity or information that they are expected to deal with or that they have authority to deal with; a formal word.

پیشنهاد کاربران

محول کردن. انتقال دادن
observe and report, that is your remit : meaning - - > the area that a person in
authority has responsibility
peaky blinders season 1, episode 3
رسالت
موضوع کار
عملکرد
نقش
Function
فروکش - بهبود
( حقوق ) عودت یا بازگردانیدن پرونده ( مورد دعوا یا شکایت ) به دادگاه بدوی یا مرجع رسیدگی اولیه به دلیل نقص یا کمبود دلیل
حوزه فعالیت
( در حالت اسم ) ( بریتانیایی ) محدوده کاری
ارسال پول یا حواله
حدود وظایف، مسئولیتها، اختیارات
وظیفه شغلی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس