repeatedly

/rəˈpiːtədli//rɪˈpiːtɪdli/

معنی: مکرر، مکررا
معانی دیگر: مکررا

بررسی کلمه

قید ( adverb )
• : تعریف: again and again; many times in a row.

- He was fired for being repeatedly late for work.
[ترجمه امیرمحمد قربانی] او به دلیل دیر کردن های مکرر از کار اخراج شد
|
[ترجمه Elnaz] او به خاطر اینکه بارها دیر کرده بود اخراج شد
|
[ترجمه گوگل] او به دلیل تأخیر مکرر سر کار اخراج شد
[ترجمه ترگمان] او به خاطر اینکه چندین بار برای کار دیر شده بود، اخراج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. she was repeatedly snubbed by other nurses
سایر پرستاران مکررا به او کم محلی می کردند.

2. enemy positions were attacked repeatedly
مواضع دشمن مکررا مورد حمله قرار گرفتند.

3. the drunken man tripped repeatedly
مرد مست مرتبا سکندری می خورد.

4. to provoke jamshid, he kept on coughing repeatedly
او برای برانگیختن خشم جمشید پی درپی سرفه می کرد.

5. the smoke forced him to wink his eyelids repeatedly
دود او را مجبور کرد که مکررا پلک هایش را برهم بزند.

6. the relations between those two men had been patched up repeatedly
روابط میان آن دو مرد مکررا اصلاح شده بود.

7. My father repeatedly impressed on me the value of hard work.
[ترجمه گوگل]پدرم بارها و بارها ارزش کار سخت را بر من تأثیر گذاشت
[ترجمه ترگمان]پدرم به طور مکرر ارزش کار سخت مرا تحت تاثیر قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She claimed she was repeatedly passed over for promotion.
[ترجمه گوگل]او ادعا کرد که بارها برای ارتقاء از او عبور کرده اند
[ترجمه ترگمان]او ادعا کرد که بارها به خاطر ترفیع مقام خود را از دست داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The loudspeakers blared the speech repeatedly.
[ترجمه هانیه زاهدی] بارها و بارها؛ به طور مکرر
|
[ترجمه گوگل]بلندگوها مکرراً این سخنرانی را بلند کردند
[ترجمه ترگمان]صدای بلندگوها بارها به گوش می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She violated the terms of the contract repeatedly.
[ترجمه گوگل]او مکرراً مفاد قرارداد را نقض کرد
[ترجمه ترگمان]او بارها شرایط قرارداد را نقض کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He repeatedly pushed his own claim forward.
[ترجمه گوگل]او بارها ادعای خود را جلو انداخت
[ترجمه ترگمان]او بارها ادعای خود را به جلو راند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The boat was dashed repeatedly against the rocks.
[ترجمه گوگل]قایق بارها به صخره ها برخورد کرد
[ترجمه ترگمان]قایق بارها و بارها به صخره ها برخورد کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The victim had been stabbed repeatedly in the chest.
[ترجمه گوگل]مقتول بارها از ناحیه قفسه سینه مورد اصابت چاقو قرار گرفته بود
[ترجمه ترگمان]قربانی بارها مجروح شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He repeatedly pushed forward his own claim.
[ترجمه گوگل]او بارها ادعای خود را مطرح کرد
[ترجمه ترگمان]او بارها ادعای خود را مطرح کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He repeatedly mispronounced words and slurred his speech.
[ترجمه گوگل]او بارها و بارها کلمات را اشتباه تلفظ می کرد و صحبت هایش را با ابهام می زد
[ترجمه ترگمان]او مکررا کلماتی را ادا می کرد و جملات خود را بیان می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He was repeatedly attacked by other inmates, who accused him of grassing.
[ترجمه گوگل]او بارها مورد حمله سایر زندانیان قرار گرفت و او را به علف زدن متهم کردند
[ترجمه ترگمان]او چندین بار توسط افراد دیگر مورد حمله قرار گرفت که او را به grassing متهم کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مکرر (قید)
again, repeatedly, bis

مکررا (قید)
repeatedly, frequently

انگلیسی به انگلیسی

• repetitively, again and again, recurrently
if you do something repeatedly, you do it many times.

پیشنهاد کاربران

به طور مکرر، بارها و بارها
مثال: He repeatedly asked her not to call him again.
او بارها و بارها از او خواست که دوباره به او زنگ نزند.
time after time
بارها و بارها
مرتبا، دائم
به دفعات
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : repeat
اسم ( noun ) : repeat / repetition / repetitiousness / repetitiveness
صفت ( adjective ) : repeatable / repeated / repetitious / repetitive
قید ( adverb ) : repeatedly / repetitiously / repetitively
مکرر، پیوسته، پشت سر هم
1 - بطور تکراری
again and again
مکررا - چندین و چندبار - به کرات - بیشتر از دو بار - دفعات زیاد
repetitively, again and again, recurrently
if you do something repeatedly, you do it many times
I've told mohsen repeatedly to talk politely to talk politely to his teachers. .
معنی: مکرر
twice, once again
پی در پی - بارها و بارها
مکرر، مکرراً، متداوم، تکرار شونده
مدّت زیاد، مکرراً
مُدام، بصورت مُداوم
many times
چندین بار
repeated:تکراری، پی درپی، متوالی
پشتِ سر هم !
به کرات
مکرراً، بارها، بارهاتکرارشده
پیوسته
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس