representative

/ˌreprəˈzentətɪv//ˌreprɪˈzentətɪv/

معنی: نماینده، نمایشگر، حاکی از، مشعر بر
معانی دیگر: بازنما، نمایانگر، نشان دهنده، بیانگر، نشانگر، معرف، (طرز حکومت) انتخابی، پارلمانی، دارای نمایندگان مردم، نمونه، مونه، مونه ای، نوع، وکیل (مجلس)، وابسته به نمایندگان مردم

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: one that represents others or another.
مترادف: agent, emissary
مشابه: envoy, factor

- She could not attend the meeting herself, so she asked her brother to be her representative.
[ترجمه گوگل] او خودش نتوانست در جلسه شرکت کند، بنابراین از برادرش خواست که نماینده او باشد
[ترجمه ترگمان] او نمی توانست در این ملاقات شرکت کند، بنابراین از برادرش خواست که نماینده او باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The company sent some of its representatives to negotiate with the property owners.
[ترجمه گوگل] این شرکت تعدادی از نمایندگان خود را برای مذاکره با صاحبان ملک فرستاد
[ترجمه ترگمان] این شرکت تعدادی از نمایندگان خود را برای مذاکره با صاحبان املاک اعزام کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I spoke with a sales representative who was knowledgeable about the product.
[ترجمه گوگل] من با یک نماینده فروش که در مورد محصول آگاه بود صحبت کردم
[ترجمه ترگمان] من با یک نماینده فروش که در مورد محصول مطلع بود صحبت کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a person who speaks for a group, community, or constituency.
مترادف: delegate, deputy, emissary
مشابه: ambassador, exponent

- U.S. citizens vote for their Congressional representatives.
[ترجمه گوگل] شهروندان ایالات متحده به نمایندگان خود در کنگره رأی می دهند
[ترجمه ترگمان] شهروندان آمریکایی به نمایندگان کنگره خود رای می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a typical instance of something.
مترادف: sample, specimen
مشابه: example, mirror

- This hat is a good representative of the styles of the 1930s.
[ترجمه گوگل] این کلاه نماینده خوبی از سبک های دهه 1930 است
[ترجمه ترگمان] این کلاه نماینده خوبی از سبک دهه ۱۹۳۰ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
مشتقات: representatively (adv.), representativeness (n.)
(1) تعریف: serving to represent.
مترادف: representing
مشابه: balanced, sample, varied

(2) تعریف: acting on behalf of others.
مترادف: representing
مشابه: delegated, deputy

(3) تعریف: functioning as an elected or otherwise chosen member to a legislative assembly, and authorized to act on behalf of a constituency.
مترادف: representing
مشابه: deputy, elected

(4) تعریف: pertaining to government by representation.
مشابه: democratic, elective, electoral, republican

(5) تعریف: designated as a delegate or agent.
مترادف: representing
مشابه: ambassadorial, deputy

(6) تعریف: serving as a typical example of a certain class or type.
مترادف: exemplary, illustrative, typical
متضاد: atypical
مشابه: characteristic, emblematic, indicative, symbolic

جمله های نمونه

1. a representative assembly
مجلس نمایندگان

2. a representative democracy
دمکراسی مبتنی برگزینش نماینده

3. a representative form of government
طرز حکومت پارلمانی

4. a representative modern play
یک نمایش مونه ای جدید

5. a representative romantic poem
یک شعر رمانتیک مونه ای

6. an accredited representative
نماینده ی مجاز

7. a fully authorized representative
نماینده ی تام الاختیار

8. this painting is representative of a battle
این نقاشی نمایانگر یک نبرد است.

9. to send a representative to congress
نماینده به کنگره فرستادن

10. If love is the representative of the happiness, that what is happiness.
[ترجمه گوگل]اگر عشق نماینده خوشبختی است، خوشبختی چیست
[ترجمه ترگمان]اگر عشق نماینده شادی است، خوشبختی چیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The task of the union representative is to fight on behalf of the members.
[ترجمه گوگل]وظیفه نماینده اتحادیه مبارزه از طرف اعضاست
[ترجمه ترگمان]وظیفه نماینده اتحادیه مبارزه با طرف اعضا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The tiger is a common representative of the cat family.
[ترجمه گوگل]ببر نماینده رایج خانواده گربه است
[ترجمه ترگمان]ببر یک نماینده عمومی خانواده گربه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The premier accredited Mr. Bush as his representative.
[ترجمه گوگل]نخست وزیر، آقای بوش را به عنوان نماینده خود تایید کرد
[ترجمه ترگمان]نخست وزیر، آقای بوش را به عنوان نماینده خود منصوب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The latest incident is representative of a wider trend.
[ترجمه گوگل]آخرین حادثه نشان دهنده روند گسترده تری است
[ترجمه ترگمان]آخرین رویداد، نماینده یک روند گسترده تر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Exhibits include a widely representative collection of railway rolling stock.
[ترجمه گوگل]نمایشگاه ها شامل مجموعه گسترده ای از وسایل نورد راه آهن است
[ترجمه ترگمان]Exhibits شامل مجموعه گسترده ای از سهام rolling راه آهن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She had a stressful job as a sales representative.
[ترجمه گوگل]او شغل پر استرسی به عنوان نماینده فروش داشت
[ترجمه ترگمان]او به عنوان نماینده فروش شغل پر استرس داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The President nominated me his representative at the meeting.
[ترجمه I] رییس جمهور من را به عنوان نماینده خودش در جلسه معرفی کرد
|
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور من را نماینده خود در جلسه معرفی کرد
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور من را در جلسه معرفی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The UN representative stressed the urgency of an early solution.
[ترجمه گوگل]نماینده سازمان ملل بر ضرورت یک راه حل زود هنگام تاکید کرد
[ترجمه ترگمان]نماینده سازمان ملل بر ضرورت یک راه حل اولیه تاکید کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نماینده (اسم)
proxy, representation, deputation, agent, factor, doer, representative, envoy, delegate, deputy, assignee, envoi, exponent, symptom, indicant, delegacy, indicator

نمایشگر (اسم)
representative, showman

حاکی از (صفت)
significant, representative

مشعر بر (صفت)
representative, indicative

تخصصی

[فوتبال] نماینده
[صنعت] نماینده، وکیل
[حقوق] نماینده، قائم مقام، نمونه
[ریاضیات] عامل، نمایشگر، نماینده، نمایشی، معرف

انگلیسی به انگلیسی

• delegate, agent, one who acts on behalf of another person or organization
typical, characteristic; serving to portray or depict; acting on behalf of another person or organization
a representative is a person who acts on behalf of another person or group of people.
a representative group acts on behalf of a larger group.
if something is representative of a group, it is typical of that group.

پیشنهاد کاربران

مردم گزین
به معنی مورد و نمونه هم هست
1 - نماینده کنگره در امریکا 2 - وکیل سیاسی مردم در کنگره
گویا، مشهود، فراگیر، گسترده، نماینده، معرف، نمونه، حاکی از، وکیل، بیانگر
وقتی همه اپراتورها مشغول هستند این جمله گفته میشه:
All our representative are busy right now,
please hold for the next available representative
1. نماینده برای گروهی از مردم
2. عضو مجلس نمایندگان ( در امریکا )
نمایندگی/نماینده/ عامل
Sales representative یعنی نمایندگی یا عاملیت فروش
( اسم ) یک عضو/نماینده مجلس ( در آمریکا )
( اسم ) نماینده - کسی که به طور رسمی از طرف کسانی دیگر حرف میزند
( صفت ) [سیاست] کار هارو به شیوه غیر مستقیم و از طریق نماینده جلو بردن. مثلا representative democracy یک نوع دموکراسی هست که مردم به جای اینکه خودشون مستقیم نظر بدن عده ای رو به عنوان نماینده خودشون انتخاب میکنند و اون نماینده ها کار هارو جلو میبرن.
...
[مشاهده متن کامل]

ADJECTIVE
[more representative; most representative]
1 : typical of a particular group of people or of a particular thing
◀️a representative example
◀️ The paintings are representative of English art in the early 19th century
...
[مشاهده متن کامل]

2 : including examples of the different types of people or things in a group
The students chosen for the survey are a fairly representative◀️ sample/sampling of college students from across the U. S
3 : having people who are chosen in elections to act or speak for or in support of the people who voted for them
◀️representative government
◀️representative democracy
NOUN
[count]
1 a : someone who acts or speaks for or in support of another person or group
◀️a sales representative [=a salesperson]
◀️the actor's personal representative [=agent]
b : a member of the House of Representatives of the U. S. Congress or of a state government
◀️ ? Do you know who your representatives are
◀️state representatives
◀️The bill was introduced by Representative Smith.
2 : a person or thing that is typical of a group
◀️a representative of her age group
نماینده
نمونه - مبنا
و . . .

جایگزین
بازنمایی
representative ( گردشگری و جهانگردی )
واژه مصوب: نماینده
تعریف: فرد یا مؤسسه‏ای که با اختیارات و مسئولیت های مشخص، انجام بخشی از وظایف فرد یا مؤسسه‏ای دیگر را بر عهده گیرد
فراگیر و گسترده
وکیل الرعایا
نماینده شرکت
تداعی کننده
نمایندگی فروش
Sales rep /representative
نمایانگر
صفت:
حاکی از. . /بیانگر. .
نمونه/مثال بارز و شاخص/
سیستم نمایندگی مجلس دردولت ها که به افرادی اجازه میدهد نماینده گروهی مشخص از افراد دیگر باشند و به نمایندگی مردم رای دهند. /

اسم:
نماینده

مبنا
مثال : representative year سال مبنا
Some members are not favored over others. it's called representatives_ness.
معرف
مظهر. نماد
( در برخی موارد به معنی ) مشهود
حامی
گویا
منتخب
شاخص
نماینده فروش
نمایش
نماینده . نشان دهنده
i did not see the courageous girl more than her. she is a life director and a good teacher
دختر شجاع و دانا تر از او ندیدم. او یک مدیر زندگی و معلم خوبی است
سرآمد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس