respite

/ˈreˌspɪt//ˈrespaɪt/

معنی: مهلت، فرجه، استراحت، امان، تمدید مدت، فرجه دادن
معانی دیگر: (به ویژه انجام حکم اعدام) تاخیر، پس افکنی، تعویق، به بعد موکول سازی، امان (reprieve هم می گویند)، (به ویژه برای استراحت هنگام کار) وقفه، مکث، ساعت تنفس، زمان استراحت، فراغت، اجازه ی دیرآمدن (به هیات منصفه ی دادگاه)، (به ویژه حکم اعدام) به تعویق انداختن، پس افکند کردن، به بعد موکول کردن، عقب انداختن، استراحت دادن، ساعت تنفس دادن، وقفه دار کردن، رخصت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a period of rest, esp. from something difficult or unpleasant.
مترادف: breather, intermission, letup, rest
مشابه: letdown, lull, relaxation

- She needed a day of respite after spending so much time tending to her mother in the hospital.
[ترجمه گوگل] او پس از صرف زمان زیادی برای مراقبت از مادرش در بیمارستان، به یک روز استراحت نیاز داشت
[ترجمه ترگمان] او به یک روز مهلت پس از گذشت زمان برای رسیدگی به مادرش در بیمارستان نیاز داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a temporary reprieve from a death sentence.
مترادف: abeyance, reprieve

- During his respite, he wrote letters to his wife asking for forgiveness.
[ترجمه گوگل] در طول مهلت، نامه هایی به همسرش نوشت و از او طلب بخشش کرد
[ترجمه ترگمان] در مدت استراحت، نامه ای به همسرش نوشت و تقاضای بخشش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: respites, respiting, respited
مشتقات: respiteless (adj.)
(1) تعریف: to put off; delay.
مترادف: delay
مشابه: defer, postpone

(2) تعریف: to give a reprieve from.
مترادف: reprieve
مشابه: delay, release, remit, suspend

جمله های نمونه

1. a short respite
یک تنفس (استراحت) کوتاه

2. work without respite
کار بدون وقفه

3. he was granted a respite
اعدام او را عقب انداختند.

4. The tablets brought temporary respite from the excruciating pain.
[ترجمه گوگل]قرص ها مهلت موقت از درد طاقت فرسا به ارمغان آوردند
[ترجمه ترگمان]این قرص ها از درد شدید رنج می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The trip was a welcome respite from the pressures of work.
[ترجمه گوگل]این سفر یک استراحت خوشایند از فشارهای کاری بود
[ترجمه ترگمان]این سفر تفریحی خوشایند از فشار کار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. We worked for hours without respite.
[ترجمه گوگل]ساعت ها بدون مهلت کار کردیم
[ترجمه ترگمان]ساعت ها بدون وقفه کار می کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The director gave the cast a short respite before the next scene.
[ترجمه گوگل]کارگردان قبل از صحنه بعدی مهلت کوتاهی به بازیگران داد
[ترجمه ترگمان]مدیر جلسه کوتاهی را پیش از صحنه بعدی برگزار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. We have a few days' respite before we have to pay them.
[ترجمه گوگل]چند روز مهلت داریم تا آنها را پرداخت کنیم
[ترجمه ترگمان] ما چند روز استراحت داریم قبل از اینکه بهشون پول بدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. They had no respite from the demands of their children.
[ترجمه گوگل]آنها هیچ مهلتی در برابر خواسته های فرزندان خود نداشتند
[ترجمه ترگمان]آن ها از خواسته های فرزندان خود استراحتی نداشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The pain went on without respite.
[ترجمه گوگل]درد بدون مهلت ادامه داشت
[ترجمه ترگمان]درد بدون وقفه ادامه یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. There was no respite from the suffocating heat.
[ترجمه گوگل]از گرمای خفه کننده مهلتی نداشت
[ترجمه ترگمان]هیچ وقفه ای در گرمای خفه کننده نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The judge granted the condemned man a respite to enable his attorneys to file an appeal.
[ترجمه گوگل]قاضی به مرد محکوم مهلت داد تا وکلای او بتوانند درخواست تجدیدنظر کنند
[ترجمه ترگمان]قاضی به مرد محکوم فرصتی داد تا وکلای او را قادر سازد درخواست استیناف بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The drug brought a brief respite from the pain.
[ترجمه گوگل]دارو مهلت کوتاهی از درد به ارمغان آورد
[ترجمه ترگمان]دارو مهلت کوتاهی را از درد آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Devaluation would only give the economy a brief respite.
[ترجمه گوگل]کاهش ارزش فقط یک مهلت کوتاه به اقتصاد می دهد
[ترجمه ترگمان]Devaluation تنها به اقتصاد یک مهلت کوتاه می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مهلت (اسم)
break, term, timeout, respite, leeway, moratorium, reprieve

فرجه (اسم)
break, interval, value, period, hole, slot, respite, interspace, slit

استراحت (اسم)
rest, relaxation, breather, respite, repose, recumbency, surcease

امان (اسم)
security, mercy, respite

تمدید مدت (اسم)
respite

فرجه دادن (فعل)
respite

تخصصی

[حقوق] مهلت دادن، به بعد موکول کردن، مهلت، استمهال، تعلیق مجازات، قرارداد ارفاقی، تمدید مهلت پرداخت بدهی

انگلیسی به انگلیسی

• temporary delay, cessation, intermission; reprieve, suspension of an execution, delay or cancellation of a death sentence
suspend temporarily, grant an intermission; suspend an execution, delay or cancel a death sentence
respite is a short period of rest from something unpleasant; a formal word.

پیشنهاد کاربران

فرجه کوتاه ، مجال مختصر ، تاخیر کوتاه مدت
( درمورد چیزهای سخت و ناخوشایند به کار برده میشه )
relief
وقفه، فرجه، مهلت اضافه
استراحت
تاخیر ( اعدام )
به تاخیر انداختن
a break from something that's difficult or unpleasant
آسایشگاه

بپرس