reverse

/rɪˈvɜːrs//rɪˈvɜːs/

معنی: پشت، بدبختی، شکست، معکوس، وارونه، معکوس کننده، واژگون کردن، برگشتن، نقض کردن، بر گرداندن، پشت و رو کردن، وارونه کردن
معانی دیگر: پشت به رو، عقب به جلو، بالا پایین، واژگونه، مقلوب، باژگون، برعکس، عکس، نقطه ی مقابل، معکوس کردن یا شدن، وارون کردن یا شدن، پشت و رو کردن یا شدن، واژگونه کردن، مقلوب کردن، برعکس کردن، برگاشتن، طرف مقابل، (سکه) خط، (اتومبیل و غیره - دنده) عقب، لغو کردن، حکم یا رای مخالف دادن، تغییر عقیده دادن، بدبیاری، عدم موفقیت، ناکامی، پس پسکی رفتن، به قهقرا رفتن، عقب عقب رفتن، از عقب رفتن، رجوع شود به: reversal، خلاف، ضد، پاد، (کاملا) عوض کردن یا شدن، تغییر دادن، تغییر یافتن، دگرگون کردن یا شدن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: opposite in direction, position, movement, or the like.
مترادف: antithetic, backward, converse, counter, inverse
مشابه: opposite, polar, topsy-turvy, upside-down

- Sales were way up last year, but we are now seeing a reverse trend in the housing market.
[ترجمه گوگل] فروش در سال گذشته بسیار بالا بود، اما اکنون شاهد روند معکوس در بازار مسکن هستیم
[ترجمه ترگمان] فروش سال گذشته در حال افزایش بود، اما اکنون شاهد یک روند معکوس در بازار مسکن هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The students were called to the stage in reverse alphabetical order.
[ترجمه عابدی اصغر] دانش آموزان از آخر حروف الفباء به ترتیب به روی صحنه فراخوانده شدند
|
[ترجمه گوگل] دانش آموزان به ترتیب حروف الفبا به صحنه فراخوانده شدند
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان به ترتیب الفبایی به روی صحنه فراخوانده شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: causing backward motion.
متضاد: forward
مشابه: backward

- I put the car in reverse gear and backed slowly out of the drive.
[ترجمه ل اسحاقی] من ماشین را در دنده عقب گذاشتم ( دنده عقب زدم ) . به آرامی با دنده عقب از مسیر ورودی بیرون آمدم.
|
[ترجمه گوگل] ماشین را در دنده عقب گذاشتم و به آرامی از درایو خارج شدم
[ترجمه ترگمان] ماشین را در دنده عقب گذاشتم و به آرامی از ماشین پیاده شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: facing away or toward the back.
مترادف: back, posterior, rear
مشابه: opposite

- The price of the painting was marked on the reverse side.
[ترجمه عابدی اصغر] قیمت تابلوی نقاشی در پشت آن درج شده است
|
[ترجمه گوگل] قیمت تابلو در پشت آن مشخص شده بود
[ترجمه ترگمان] قیمت نقاشی روی دنده عقب مشخص شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The song on the reverse side of the record became a hit in 1963.
[ترجمه گوگل] آهنگ پشت صفحه در سال 1963 موفق شد
[ترجمه ترگمان] آهنگ در بخش معکوس این رکورد در سال ۱۹۶۳ به اوج خود رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: contrary.
مترادف: contrary

- Whatever my mother's opinion is, I can always count on my father to take the reverse position.
[ترجمه سهیلا] نظر مادرم هرچی باشه من همیشه میتونم روی پدرم حساب کنم که شرایط رو برعکس کنه.
|
[ترجمه ل اسحاقی] علی رغم اینکه مادرم چه نظری داره ، میتوانم روی این حساب کنم که پدرم نظر مخالف را اتخاذ میکنه.
|
[ترجمه گوگل] نظر مادرم هرچه باشد، من همیشه می‌توانم روی پدرم حساب کنم که موقعیت معکوس را بگیرد
[ترجمه ترگمان] نظر مادرم هر طور که باشد، من همیشه می توانم روی پدرم حساب کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: the contrary or opposite side of something.
مترادف: antipode, back, converse, inverse, rear

- Actually, the reverse of what he said is true.
[ترجمه گوگل] در واقع، برعکس آن چیزی که او گفته درست است
[ترجمه ترگمان] در واقع برعکس اون چیزی که گفت حقیقت داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the opposing motion or direction from that which is normal.
مترادف: reaction, regress, retrocession, reversal, withdrawal

- The driver had missed his exit and was moving in reverse alongside the highway.
[ترجمه گوگل] راننده خروجی خود را از دست داده بود و در کنار بزرگراه به سمت عقب حرکت می کرد
[ترجمه ترگمان] راننده راه خروج خود را از دست داده بود و با دنده عقب به سمت بزرگراه حرکت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a decline in one's fortunes; reversal.
مترادف: difficulty, reversal

- The business suffered a reverse when one of the partners left the firm.
[ترجمه گوگل] وقتی یکی از شرکا شرکت را ترک کرد، کسب و کار دچار معکوس شد
[ترجمه ترگمان] زمانی که یکی از شرکا شرکت را ترک کرد، تجارت معکوس شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the state of a mechanism that brings about reverse movement, esp. a gear of an automobile transmission. (Cf. forward.)

- He put the car into reverse and backed it into a tree.
[ترجمه گوگل] او ماشین را به عقب گذاشت و آن را پشت درختی قرار داد
[ترجمه ترگمان] ماشین را واژگون کرد و آن را به درختی تکیه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: reverses, reversing, reversed
(1) تعریف: to cause to move in an opposite direction.
مترادف: back
متضاد: advance

- Be careful when you reverse the car into the road.
[ترجمه صبا] مراقب باشید زمانی که ماشین را به جاده برمیگردانید
|
[ترجمه رضا خدایاری] مراقب باش وقتی که ماشین رو در جاده عقب و جلو می کنی.
|
[ترجمه سامره] مراقب باشید وقتی که در جاده دنده عقب می روید
|
[ترجمه گوگل] هنگام دنده عقب خودرو به جاده مراقب باشید
[ترجمه ترگمان] زمانی که اتومبیل را به سمت جاده می برید مراقب باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to turn over or inside out.
مترادف: flip, invert
مشابه: overturn, tip over, turn, upend, upset

- This jacket is made so that you can reverse it.
[ترجمه عابدی اصغر] این ژاکت دو رو درست شده شما میتوانید از آنطرف ان هم استفاده کنید
|
[ترجمه گوگل] این ژاکت طوری ساخته شده است که بتوانید آن را برعکس کنید
[ترجمه ترگمان] این کت برای این ساخته شده است که شما می توانید آن را معکوس کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Now reverse the material and iron it on the other side.
[ترجمه گوگل] حالا مواد را برعکس کنید و از طرف دیگر آن را اتو کنید
[ترجمه ترگمان] حالا مواد را معکوس کنید و از طرف دیگر آن را اتو کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to turn in an opposite position or direction.
مترادف: flip, invert, transpose
مشابه: turn

- He reversed his cap so that the visor shielded the back of his neck.
[ترجمه گوگل] کلاهش را برعکس کرد به طوری که گیره پشت گردنش را محافظت کرد
[ترجمه ترگمان] کلاهش را روی سر چرخاند تا نقاب پشت گردنش را بپوشاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The hikers got tired and decided to simply reverse their course.
[ترجمه گوگل] کوهنوردان خسته شدند و تصمیم گرفتند به سادگی مسیر خود را تغییر دهند
[ترجمه ترگمان] راهپیمایان خسته شدند و تصمیم گرفتند که به سادگی مسیر خود را عوض کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in law, to revoke or cancel (a decision such as a verdict).
مترادف: abrogate, annul, nullify, overturn, repeal, rescind, revoke
مشابه: abolish, cancel, countermand, invalidate, overrule, veto, void

- The upper court reversed the lower court's decision.
[ترجمه گوگل] دادگاه عالی تصمیم دادگاه بدوی را لغو کرد
[ترجمه ترگمان] دادگاه عالی تصمیم دادگاه را لغو کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: of a process, to halt (something) and then change (it) so that it becomes the opposite.
مترادف: undo
مشابه: change, redo, turn

- The company is trying to reverse its downward trend in sales.
[ترجمه گوگل] این شرکت در تلاش است تا روند نزولی خود را در فروش معکوس کند
[ترجمه ترگمان] این شرکت می کوشد تا روند رو به پایین خود در فروش را معکوس کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Can we reverse the country's sense of despair?
[ترجمه گوگل] آیا می توانیم حس ناامیدی کشور را معکوس کنیم؟
[ترجمه ترگمان] آیا می توانیم احساس ناامیدی کشور را معکوس کنیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: reversedly (adv.), reversely (adv.), reverser (n.)
(1) تعریف: to turn, move, or point in an opposite direction.
مترادف: back up, invert, retrocede
مشابه: back, backtrack, double, revert, shift, switch, turn

- I saw the car suddenly reverse and hit the car behind it.
[ترجمه ل اسحاقی] دیدم که اتومبیل ناگهان دنده عقب رفت و به اتومبیل پشتی برخورد کرد
|
[ترجمه گوگل] دیدم ماشین یکدفعه عقب رفت و با ماشین پشت سرش برخورد کرد
[ترجمه ترگمان] اتومبیل را دیدم که ناگهان دنده عقب رفت و اتومبیل را پشت سر گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to change to a reverse gear.
مشابه: shift

- I'm new at shifting gears, and I still can't reverse very well.
[ترجمه ل اسحاقی] من در تعویض دنده ها تازه کارم و هنوز نمیتوانم بخوبی دنده عقب بزنم.
|
[ترجمه عابدی اصغر] من دررانندگی مبتدی هستم وهنوز نمیتوانم از دنده معکوس خوب استفاده کنم
|
[ترجمه گوگل] من در تعویض دنده ها تازه کار هستم و هنوز نمی توانم به خوبی دنده عقب بروم
[ترجمه ترگمان] من تازه دنده عوض کردن دنده جدید هستم و هنوز هم نمی توانم درست عکس بگیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. reverse gear
دنده عقب

2. reverse order
ترتیب وارونه

3. reverse gear
دنده عقب

4. reverse the charge
پول تلفن را به حساب گیرنده گذاشتن (آمریکا: call collect هم می گویند)

5. the reverse of a leaf
پشت برگ

6. the reverse of good luck
نقطه ی مقابل خوش بیاری

7. the reverse side of a coin
پشت یک سکه

8. to reverse the flow of a river
جریان رودخانه را معکوس کردن

9. to reverse the turning of the wheels
چرخش چرخ ها را وارونه کردن

10. in reverse
به عقب،وارونه،وارون،معکوس

11. to put the gear in reverse
دنده عقب گرفتن

12. to read the alphabet in reverse
الفبا را از آخر به اول خواندن (وارونه خواندن)

13. she was hoping for a sunny day but the fact was just the reverse
او به امید یک روز آفتابی بود ولی واقعیت درست عکس آن بود.

14. The reverse side of the coin has a picture of a flower.
[ترجمه گوگل]روی پشت سکه تصویر یک گل است
[ترجمه ترگمان]قسمت معکوس سکه یک تصویر از یک گل دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The government has failed to reverse the economic decline.
[ترجمه گوگل]دولت نتوانسته رکود اقتصادی را جبران کند
[ترجمه ترگمان]دولت نتوانسته است کاهش اقتصادی را معکوس کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Please reverse the positions of two pictures.
[ترجمه گوگل]لطفا موقعیت دو تصویر را برعکس کنید
[ترجمه ترگمان]لطفا موقعیت دو عکس را معکوس کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. This problem is the reverse of the previous one.
[ترجمه گوگل]این مشکل برعکس مشکل قبلی است
[ترجمه ترگمان]این مشکل معکوس کردن عکس قبلی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Amis tells the story in reverse, from the moment the man dies.
[ترجمه گوگل]آمیس داستان را برعکس، از لحظه مرگ مرد، روایت می کند
[ترجمه ترگمان]Amis داستان را برعکس می گوید، از لحظه ای که مرد می میرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The garage is open, so you can reverse in.
[ترجمه Amir] گاراژ باز است، پس میتونی ( با دنده عقب ) وارد شی
|
[ترجمه گوگل]گاراژ باز است، بنابراین می توانید به عقب برگردید
[ترجمه ترگمان]گاراژ بازه تا بتونی برگردی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The secret number is my phone number in reverse.
[ترجمه گوگل]شماره مخفی شماره تلفن من برعکس است
[ترجمه ترگمان]شماره سری شماره تلفن من در عکس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. The experiment had the reverse effect to what was intended.
[ترجمه گوگل]آزمایش اثر معکوس نسبت به آنچه در نظر گرفته شده بود داشت
[ترجمه ترگمان]این آزمایش اثر معکوس بر آنچه در نظر گرفته شده بود را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پشت (اسم)
back, rear, support, continuation, sequel, backbone, backside, reverse, dorsum, back part, generation, flesh side, wrong side

بدبختی (اسم)
calamity, adversity, misery, misfortune, disaster, mishap, reverse, misadventure, mischance, ill-being, wrack

شکست (اسم)
fracture, deflection, break, washout, failure, reverse, defeat, setback, losing, breakage, defeasance, defeature, refraction, flunk, fizzle, plumper, unsuccess

معکوس (صفت)
contrary, opposite, reverse, reverberate, inverse, inverted, turned upside down, echoic, reflected, repercussive

وارونه (صفت)
opposite, converse, reverse, inverse, topsy-turvy, upside-down, head over heels, resupinate

معکوس کننده (صفت)
reverse

واژگون کردن (فعل)
upset, reverse, overturn, topple

برگشتن (فعل)
sheer, hark back, change, bend, regurgitate, return, reverse, backslide, rebound, come back, remount, blench, put about, revert, resile, topple, recrudesce

نقض کردن (فعل)
break, breach, gainsay, reverse, violate, quash, contravene, disaffirm, infract

بر گرداندن (فعل)
evoke, upset, turn, avert, regurgitate, refract, return, replicate, reverse, rebut, blench, reflect, distort, convert, vomit, translate, evert, repay

پشت و رو کردن (فعل)
turn, reverse, evert

وارونه کردن (فعل)
turn, cant, reverse, turn out, keel, convert, turn over

تخصصی

[سینما] حرکت معکوس
[کامپیوتر] معکوس، وارون - جایگزینی سفید با سیاه و سیاه با سفید . بلوک معکوس شده از تایپ ممکن است یک عنصر طراحی نمایشی باشد. با این حال، خوانایی هم می تواند یک عامل باشد .خواندن یک بلوک بزرگ از متن معکوس شده مشکل است . شکل حروف با سرکشیهای مویی به خوبی معکوس نمی شوند. هنگام معکوس کردن متن در زمینه های رنگی دقت داشته باشید که بین حروف و زمینه ی متن وضوح کافی وجود داشته باشد.
[برق و الکترونیک] معکوس
[زمین شناسی] معکوس، واژگون - تعلق داشتن به طرف قاعده ای یک کلونی بریوزوآن پوششی یا با رشد آزاد.
[نساجی] پشت - معکوس - وارونه - پشت و رو کردن - پارچه ضخیم و کم تراکم فرانسوی که یکطرف آن پرز داده شده است
[ریاضیات] بر عکس کردن، وارونه، معکوس کردن، معکوس، عوض کردن، وارون کردن، واژگون کردن، پشت و رو کردن، وارون، منعکس

انگلیسی به انگلیسی

• opposite, contrary; back side, rear; setback, misfortune, defeat; gear or mechanism that drives movement in a direction opposite to the normal direction; area printed with a light design on a dark background (printing)
overturn, flip; invert, transpose; cause to move backward; cause to move in the opposite direction; revoke, cancel, annul; change, alter
having the back side exposed to view; opposite, contrary; moving or behaving in a manner opposite to the norm
to reverse a process, decision, or policy means to change it to its opposite.
if you reverse the order of a set of things, you arrange them in the opposite order, so that the first thing comes last.
if you reverse the positions or functions of two things, you change them so that each thing has the position or function that the other one had.
when a car reverses or when you reverse it, you drive it backwards.
if your car is in reverse, you have changed gear so that you can drive it backwards.
reverse means opposite to what has just been described.
the reverse is the opposite of what has just been mentioned.
if you reverse the charges when you make a telephone call, the person you are calling pays for the call.

پیشنهاد کاربران

دنده عقب
پس گََرد
نقض رأی دادگاه پایین
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : reverse
✅️ اسم ( noun ) : reversal / reverse
✅️ صفت ( adjective ) : reverse / reversible
✅️ قید ( adverb ) : _
تغییر رویه دادن
جبران کردن
روند بهبود یا پیشرفت در بیماری معکوس شدن.
زیر و رو کردن
پس گرفتن
بازی برگشت ( فوتبال )
عکس نقیض
opposite
بر خلاف ( جهت - مسیر - راه ) رفتن

بهبود یافتن
رفع شدن
رفع کردن
معکوس سازی
منقلب کردن
you shouldn't reserve when you are driving in freeways
نباید دنده عقب بری وقتی تو آزاد راه ها رانندگی میکنی
🎐🎐
وارونه کردن، معکوس کردن
لغو کردن, نقض کردن
go backward in a car
It seems like the speed of their operationمعکوس
برخلاف
برعکس کردن
دنده عقب رفتن
( ماشین ) با دنده عقب راندن_معکوس رفتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس