rise

/ˈraɪz//raɪz/

معنی: فراز، پیشرفت، سر بالایی، ترقی، صعود، طلوع، قیام، ترقی خیز، از خواب برخاستن، سربالا رفتن، ترقی کردن، ناشی شدن از، طغیان کردن، بالا آمدن، طلوع کردن، خاستن، طالع شدن، برخاستن، بلند شدن، برامدن، بالا رفتن، صعود کردن
معانی دیگر: به پاخاستن، ایستادن، (از خواب یا بستر) برخاستن، پا شدن، شورش کردن، قیام کردن، (جلسه ی رسمی) پایان دادن، خاتمه دادن یا یافتن، ختم شدن یا کردن، (از عالم مردگان) بازآمدن، رستاخیز کردن، سر به آسمان کشیدن، سر برافراشتن، فرازیدن، (رتبه و مقام و غیره) ارج یافتن، ترفیع گرفتن، موفق بودن، ارتقا یافتن، برآمدن، دمیدن، (رود و دریا و غیره) طغیان کردن، مرتفع شدن، بلند(تر) بودن، به سوی بالا شیب داشتن، به سطح آب آمدن (مثلا زیردریایی یا ماهی)، افزایش یافتن، زیاد شدن، (روحیه و غیره) بهتر شدن، قوی تر شدن، (خمیر و غیره) ورآمدن، سرچشمه گرفتن، به چشم خوردن، به نظر آمدن، پدیدار شدن، به هیجان آمدن، به شور آمدن، تحریک شدن، انگیختن، شدید شدن یا کردن، ساخته شدن، در دست ساخت بودن، (ماه و خورشید و غیره) طلوع، بالا روی، ارج یابی، تعالی، (خودمانی) پرخاش، جواب تند، تلافی خصمانه، (زمین) بلندی، برجستگی، تپه، گریوه، پرندک، کتل، پشته، (رود و دریاچه و غیره) طغیان، (صدا) بلند شدن یا کردن، (قیمت و رتبه و گرما و غیره) افزایش، ازدیاد، فزونی، آغاز، شروع، بنیان گیری، رونق، خیزش، پیدایش، (زبان شناسی) خیز، خیزیدن، شق شدن، سخت شدن، سیخ شدن، روی دادن، رخ دادن، پیش آمدن، (به ویژه پله و پلکان و ساختمان) بلند، ارتفاع پله، فرازش، سر زدن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: rises, rising, risen, rose
(1) تعریف: to move, extend, or project upward.
مترادف: arise, ascend, climb, erect, heighten, lift, mount, stand
متضاد: descend, dip, fall, lower
مشابه: right, scale, surface, upheave, well

- The smoke from the fire rose above the trees.
[ترجمه گوگل] دود آتش از بالای درختان بلند شد
[ترجمه ترگمان] دود بخاری بالای درختان بلند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to stand after lying, kneeling, or sitting.
مترادف: arise, stand up, uprise

- Everyone rose when the judge entered the courtroom.
[ترجمه گوگل] وقتی قاضی وارد دادگاه شد، همه برخاستند
[ترجمه ترگمان] وقتی قاضی وارد دادگاه شد همه از جا برخاستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to get up from bed.
مترادف: arise, rouse, uprise
متضاد: retire
مشابه: awake, bestir, wake

- The farmers' children rose always rose early.
[ترجمه گوگل] بچه های کشاورز همیشه زود برخاستند
[ترجمه ترگمان] پرورش بچه ها همیشه زود بالا می رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to be in armed rebellion; revolt.
مترادف: revolt, uprise
مشابه: mutiny, rebel

- The people endured much suffering before they finally rose in rebellion.
[ترجمه گوگل] مردم قبل از اینکه سرانجام به شورش برخاستند، رنج های زیادی را متحمل شدند
[ترجمه ترگمان] مردم قبل از اینکه سرانجام قیام کنند رنج زیادی متحمل شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to increase in size or level.
مترادف: escalate, grow, mount, swell, uprise
متضاد: fall, lower, sink, subside
مشابه: burgeon, gain, increase, upsurge

- The lake rose four inches over the summer.
[ترجمه گوگل] دریاچه در طول تابستان چهار اینچ افزایش یافت
[ترجمه ترگمان] دریاچه در طول تابستان چهار اینچ قد برافراشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to increase in number, value, or degree.
مترادف: escalate, grow, heighten, mount, swell
متضاد: abate, decrease, dip, fall, lower, sink
مشابه: boom, increase, multiply, upsurge, upswing

- The divorce rate is rising.
[ترجمه گوگل] آمار طلاق در حال افزایش است
[ترجمه ترگمان] میزان طلاق در حال افزایش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to grow from the earth.
مترادف: burgeon, come up, grow, sprout
مشابه: develop, emerge, shoot, swell

- Tomato plants rose from the rich soil.
[ترجمه گوگل] گیاهان گوجه فرنگی از خاک غنی برخاستند
[ترجمه ترگمان] گیاهان Tomato از خاک غنی برخاستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: to ascend upward from behind the horizon.
مترادف: appear, come up, uprise
متضاد: set

- The sun rises in the east.
[ترجمه گوگل] خورشید در شرق طلوع می کند
[ترجمه ترگمان] خورشید در شرق طلوع می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: to come into being.
مترادف: appear, develop, emerge, materialize, originate
مشابه: begin, crop up, spring, surface, swell

- A mood of disquiet was rising among the nobles.
[ترجمه گوگل] حال و هوای ناآرامی در میان بزرگواران بالا گرفته بود
[ترجمه ترگمان] احساس نا آرامی در میان نجبا برپا شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: to originate; issue.
مترادف: arise, grow, spring, surge, swell, well
مشابه: come, emanate, emerge, flow, issue, originate, proceed

- This stream rises deep in the mountains.
[ترجمه گوگل] این نهر در اعماق کوه ها سرچشمه می گیرد
[ترجمه ترگمان] این نهر در اعماق کوه ها بالا می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(11) تعریف: to move upward in rank or importance.
مترادف: advance, ascend, progress
مشابه: climb, develop

- She rose to the position of manager.
[ترجمه گوگل] او به سمت مدیریت ارتقا یافت
[ترجمه ترگمان] از جا برخاست و به طرف رئیس رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(12) تعریف: to become more cheerful or optimistic.
مترادف: cheer up, inflate
مشابه: lift, mount

- His spirits rose.
[ترجمه گوگل] روحیه اش بالا رفت
[ترجمه ترگمان] روحیه اش بالا رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(13) تعریف: of bread and the like, to swell because of the action of yeast or some other ingredient.
مشابه: balloon, puff, swell

- Let the dough rise in a warm place for thirty minutes.
[ترجمه گوگل] خمیر را به مدت سی دقیقه در جای گرم بگذارید
[ترجمه ترگمان] بگذارید خمیر به مدت سی دقیقه گرم شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(14) تعریف: to become alive again after being dead.
مترادف: resurrect

- The Bible says that Lazarus rose from the dead.
[ترجمه گوگل] کتاب مقدس می گوید که ایلعازر از مردگان برخاست
[ترجمه ترگمان] کتاب مقدس می گوید که لازاروس از مرده برمی خاست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: rise above, rise to the occasion
• : تعریف: to cause to move, extend, or project upward.
مترادف: elevate, erect, heighten, lift, mount, raise, right, stand, upright
مشابه: boost, upend, upheave

- The stagehands rose the curtain.
[ترجمه گوگل] دست اندرکاران صحنه پرده را بلند کردند
[ترجمه ترگمان] The پرده را بلند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
عبارات: give rise to
(1) تعریف: an instance or act of rising.
مترادف: ascension, ascent, climb, emergence, growth, increase, raise, uplift
متضاد: decline, descent, fall

- At the rise of the curtain, the audience clapped enthusiastically.
[ترجمه گوگل] با بالا آمدن پرده، حضار مشتاقانه دست زدند
[ترجمه ترگمان] در اوج پرده حضار با شور و شوق کف زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an increase in height or level.
مترادف: boost, escalation, gain, increase
متضاد: decrease
مشابه: growth

- There has been a rise in the water table.
[ترجمه گوگل] سطح ایستابی افزایش یافته است
[ترجمه ترگمان] یک افزایش در سطح آب وجود داشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The river's rise has caused flooding over a wide area.
[ترجمه گوگل] بالا آمدن این رودخانه باعث جاری شدن سیل در منطقه وسیعی شده است
[ترجمه ترگمان] افزایش رودخانه باعث جاری شدن سیل در یک منطقه گسترده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: degree of elevation or increase.
مترادف: gain, increase, lift
متضاد: drop
مشابه: grade, pitch

- The sudden rise in price was shocking.
[ترجمه گوگل] افزایش ناگهانی قیمت تکان دهنده بود
[ترجمه ترگمان] افزایش ناگهانی قیمت تکان دهنده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: appearance of the sun, moon, stars, or planets above the horizon.

- We watched the rise of the sun over the mountain.
[ترجمه گوگل] طلوع خورشید بر فراز کوه را تماشا کردیم
[ترجمه ترگمان] به طلوع خورشید روی کوه نگاه کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: an upward movement in rank or position.
مترادف: advancement, ascent, promotion
متضاد: comedown, descent

- The book detailed the dictator's rise to power.
[ترجمه گوگل] در این کتاب جزئیات به قدرت رسیدن دیکتاتور آمده است
[ترجمه ترگمان] این کتاب به تفصیل ظهور دیکتاتور را به قدرت می رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: an angry or defensive response.
مترادف: reaction, retort

- His criticism got a rise out of her.
[ترجمه گوگل] انتقاد او از او بالا گرفت
[ترجمه ترگمان] انتقاد او از روت بلند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: beginning or source.
مترادف: fountainhead, matrix, origin, source
مشابه: germ

- Scholars have investigated the rise of this legend.
[ترجمه گوگل] محققان پیدایش این افسانه را بررسی کرده اند
[ترجمه ترگمان] دانشمندان ظهور این افسانه را بررسی کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: an increase in number, value, or degree.
مترادف: accrual, escalation, gain, increase, increment
متضاد: decline, slump
مشابه: growth

- The rise in highway accidents could have been prevented.
[ترجمه گوگل] می شد از افزایش تصادفات بزرگراهی جلوگیری کرد
[ترجمه ترگمان] افزایش تصادفات بزرگراه ها را می توان از آن جلوگیری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: an area of ground that slopes upward, esp. a hill.
مترادف: ascent, incline, slope, upgrade, uphill, uprise
متضاد: fall

- There is a beautiful view from the top of the rise.
[ترجمه گوگل] منظره زیبایی از بالای قله وجود دارد
[ترجمه ترگمان] یک نگاه زیبا از بالا به بالا وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. rise and bring furs, for it is spring . . . !
خیزید و خز آرید که هنگام بهار است . . . !

2. rise (or be raised) from the dead
زنده شدن یا کردن،رستاخیز کردن

3. rise to the occasion
از فرصت استفاده کردن،حق چیزی را ادا کردن،خوب از عهده برآمدن

4. rise to the occasion
کار خود را خوب انجام دادن،از عهده ی برخورد با چیزی بر آمدن

5. a rise in production costs could dampen our sales
بالا رفتن هزینه ی تولید ممکن است فروش ما را کساد کند.

6. a rise in the road
سربالایی جاده

7. a rise in the temperature
افزایش دما

8. don't rise your voice at your mother!
سر مادرت داد نزن !

9. his rise to premiership
ارتقا او به نخست وزیری

10. the rise and fall of an empire
پیدایش و اضمحلال یک امپراطوری

11. the rise in the rate of crime is a reflection of the breakdown of the family
افزایش میزان تبهکاری نشانگر فروپاشی خانواده ها است.

12. the rise of the river was two meters
طغیان رودخانه به دو متر رسید.

13. to rise from the ranks
از سربازی ارتقا پیدا کردن

14. to rise heavily from one's seat
با دشواری از صندلی خود بلند شدن

15. to rise in revolt
به شورش پرداختن

16. to rise to fame
نامور شدن،مشهور شدن

17. to rise to fame
به شهرت رسیدن

18. give rise to
به وجود آوردن،موجب شدن

19. a sensible rise in the temperature
افزایش محسوس حرارت

20. menstruation gives rise to a characteristic malaise in some women
قاعدگی در برخی زنان موجب بیمارگونگی ویژه ای می شود.

21. the recent rise in prices
ازدیاد اخیر قیمت ها

22. the spectacular rise in the price of oil
افزایش چشمگیر در قیمت نفت

23. with the rise of nationalism, colonial empires disintegrated
با پیدایش ملیت گرایی،امپراطوری های استعماری از هم پاشیده شدند.

24. he bade them rise
از آنها خواست که برخیزند.

25. their meeting gave rise to many rumors
ملاقات آنها موجب شایعات فراوانی شد.

26. to stay the rise in prices
جلو زیاد شدن قیمت ها را گرفتن

27. and the dead shall rise again
و مردگان دوباره زنده خواهند شد.

28. he stood on a rise and addressed the soldiers
روی بلندی ایستاد و سربازان را مخاطب قرار داد.

29. most of our problems rise out of ignorance
بیشتر مسایل،از نادانی ناشی می شوند.

30. my remarks got a rise out of him
اظهارات من او را به خشم آورد.

31. parvin was unwilling to rise and renew her hike
پروین تمایلی به برخاستن و از سر گرفتن پیاده روی خود نداشت.

32. to make one's temper rise
غیظ کسی را درآوردن

33. government expenditures are on the rise
هزینه های دولتی رو به افزایش است.

34. he has benefited from the rise in prices
او از بالارفتن قیمت ها منفعت برده است.

35. her words made my gorge rise
حرف های او حسابی کلافه ام کرد.

36. last year,my income did not rise at all
پارسال درآمد من اصلا زیاد نشد.

37. please, don't trouble yourself to rise
خواهش می کنم (خود را زحمت ندهید و) از جای خود بلند نشوید.

38. the customers bickered over the rise in prices
مشتریان بر سر ترقی قیمت ها جر و بحث می کردند.

39. early to bed early to rise / makes a man healthy, wealthy, and wise
(زود خوابیدن و زود برخاستن مرد را سالم و ثروتمند و عاقل می کند) سحرخیز باش تا کامروا باشی

40. the crime rate is on the rise
میزان جنایات رو به افزایش است.

41. the immigrant population is on the rise everywhere
در همه جا جمعیت مهاجران رو به افزایش است.

42. this chart has a curve showing the rise in prices
این نمودار منحنی افزایش قیمت ها را نشان می دهد.

43. when wages went up, there was a similar rise in the price of food
وقتی مزدها بالا رفتند قیمت خوراک هم به طور مشابه بالا رفت.

44. the people's resentment of the government was on the rise
ناخشنودی مردم نسبت به دولت رو به افزایش بود.

45. unless sufficient countermeasures are taken, unemployment will continue to rise
اگر تدابیر کافی اتخاذ نشود بیکاری بیشتر خواهد شد.

مترادف ها

فراز (اسم)
ascent, rise, ascendancy, height, altitude, ascendency, loftiness

پیشرفت (اسم)
advance, accession, progress, improvement, development, progression, growth, proceeding, advancement, rise, promotion, lift, furtherance, headway

سربالایی (اسم)
acclivity, uphill, accolade, haughtiness, arrogance, ascent, rise, upgrade

ترقی (اسم)
increase, progress, development, increment, growth, ascent, success, boost, advancement, rise, promotion, lift, pickup, jump, procession

صعود (اسم)
ascent, rise, mount, ascension, bulge, escalade

طلوع (اسم)
blooming, rise, rising, flourishing

قیام (اسم)
rise, insurgency, insurgence, insurrection, uprising, resurrection

ترقی خیز (اسم)
rise

از خواب برخاستن (فعل)
rise, uprise

سربالا رفتن (فعل)
rise

ترقی کردن (فعل)
up, rise, grow, climb, steepen, remunerate

ناشی شدن از (فعل)
proceed, rise, derive

طغیان کردن (فعل)
rise, uprise, rebel, flood, mutiny, overflow

بالا آمدن (فعل)
rise, uprise, surface, go up, upheave

طلوع کردن (فعل)
rise, appear, arise, bloom

خاستن (فعل)
rise, appear, get up

طالع شدن (فعل)
rise, appear

برخاستن (فعل)
up, step up, rise, uprise, arise, get up, levitate

بلند شدن (فعل)
rise, arise, get up, levitate, ascend, mount, upheave, louden, uprear

برامدن (فعل)
rise, arise

بالا رفتن (فعل)
up, boost, rise, lift, ascend, climb, soar

صعود کردن (فعل)
rise, ascend, mount, climb, go up, ramp, soar

تخصصی

[عمران و معماری] بالا رفتن - خیز - خیز پله - ارتفاع پله
[زمین شناسی] چاه زیر زمینی که به سمت بالا زده می شود
[ریاضیات] بالا رفتن، برخاست، نمو، افزودن، افزایش، صعود، نشیب، خیز، فرورفتگی

انگلیسی به انگلیسی

• slope, incline; increase, ascent; degree of ascent; raise in position or status, promotion; angry response
stand up, get into an upright position; get out of bed; climb, ascend, move upward; rebel, revolt; increase, grow; appear over the horizon; come back to life, return from the dead; puff up, swell; originate in, begin in
if something rises, it moves upwards.
when you rise, you stand up; a formal use.
to rise also means to get out of bed; a formal use.
when the sun or moon rises, it appears from below the horizon.
if land rises, it slopes upwards.
if a sound rises, it becomes louder or higher.
if a sound rises from a group of people, it comes from them.
if an amount rises, it increases.
a rise in the amount of something is an increase in it.
if you rise to a challenge or remark, you respond to it, rather than ignoring it.
when the people in a country rise, they start fighting the people in authority there.
if someone rises to a higher position or status, they become more important, successful, or powerful.
someone's rise is the process by which they become more important, successful, or powerful.
if something gives rise to an event or situation, it causes it.
see also risen.
if you rise above a problem, you do not allow it to affect you.
if something rises up, it moves upwards.
when the people in a country rise up, they start fighting the people in authority there.

پیشنهاد کاربران

تفاوت rise و raise:
rise به معنای بلند شدن یا رفتن به یک موقعیت بالاتر از یک موقعیت پایین تر است.
raise به معنای بالا بردن چیزی به سطح / مقام بالاتر است.
rise: برخاستن
سه تا کمله شبیه هم هستند :
rise = go up
افزایش یافتن
Temperatures rarely rise above freezing.
arise= come up
اتفاق افتادن - مشکل یا مسئله پیش بیاد
( نکته این هست که arise مفعول نمیگیره )
...
[مشاهده متن کامل]

A crisis has arisen in the Foreign Office.
raise= lift up, put up
این زیاد معنی داره اما در کل بیشتر مفهوم بالا بردن و بزرگ کردن میده - مثلا بزرگ کردن بچه ، یا فلانی حقوقش بالا رفته - دستت رو بیار بالا
Raise your hand if you know the right answer.
He got a raise.
Akbar was born and raised in Tehran.

بلند شدن
اهنگ Beauty and the beast
As the sun will rise
خیزش
ظهور
اوج گرفتن
پیدایش
پیشرفت کردن
رشد کردن - آگاه شدن - متعالی شدن
راشتن ( راز، راشت ) : To rise
افراشتن ( افراز، افراشت ) : To rise up
Rise
فعل ناگذر به معنای:
بالا آمدن ، بالارفتن
طلوع کردن
ترقی کردن
بلند کردن
Arise
فعل ناگذر به معنای :
به وجود آمدن ( مشکل، فرصت، موقعیت )
rise ( معماری و شهرسازی )
واژه مصوب: اَفراز
تعریف: فاصلۀ عمودی خط پاکار تا بالاترین نقطۀ کمان زیرین قوس یا چَفته
ارتقا، افزایش
موجب
۱. بالارفتن / افزایش پیدا کردن
۲. طلوع کردن
۳. افزایش
EXAMPLE : The sun rises in the east and sets in the west
خورشید در شرق طلوع می کند و در غرب غروب می کند .
مطرح کردن در حقوق
بضی وقتا معنی مواجه شدن هم میده
فاق ( شلوار )
تحریک کردن
پدیدامدن ، به وجود امدن. .
Sunrise=طلوع خورشید
1. افزایش یافتن
2. بلند شدن، ایستادن
3. طلوع کردن
4. افزایش
5. طلوع
6. ترقی کردن ، پیشرفت کردن
7. بالا آمدن
8. بلندکردن یا بلندی صدا
9. قیام کردن
10. تشدید شدن احساسات
11. ور آمدن و پف کردن خمیر
12 . از خواب برخاستن
13. خاتمه یافتن
14. طغیان کردن
raise ::: بالا بردن
rise ::: بالا آمدن
هوایی. . . سربالایی. . . صعود. . .
بعضی وقتا معناى تداعی شدن هم میدهد
مثلا
Flashes of Rhiannon rise in my mind's eye
تصویرى از ریانن جلوى چشم ذهنم تداعی شد
سربرآوردن
پیدایی، پدیدآیی، تکون، تکوین، وقوع
بروز، ظهور
To go up
افزایش
برخاستن
بالا آمدن
برآمدن خمیر
نتیجه، پایان
بَردمیدن ، بَر زدن ، سَر برآوردن ، فراز آمدن
بَر آسمان شدن ، به آسمان پریدن ، به آسمان رفتن ، سر به آسمان گذاشتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٦)

بپرس