roommate

/ˈruːˌmet//ˈruːˌmet/

هم اتاقی، هم خانه، هم اطاق، هم اتاق

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: one who shares another's room or lodgings.

جمله های نمونه

1.
هم اتاقی

2. my roommate was a disagreeable, superstitious young man who didn't get along with anyone
هم اتاقی من جوانی بدعنق و خرافاتی بود که با هیچ کس نمی ساخت.

3. Don't haze the new roommate, he's my cousin.
[ترجمه گوگل]هم اتاقی جدید را گیج نکن، او پسر عموی من است
[ترجمه ترگمان]به هم ون خونه جدید نگاه نکن، اون پسر عموی منه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. My dear roommate, thank you for sparing my life.
[ترجمه گوگل]هم اتاقی عزیزم، ممنون که جانم را بخشیدی
[ترجمه ترگمان]هم اتاقی عزیزم ممنون که جونم رو نجات دادی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Jean was my roommate during our first year at university.
[ترجمه گوگل]ژان در سال اول دانشگاه هم اتاقی من بود
[ترجمه ترگمان]جین هم در اولین سالی که در دانشگاه بود، هم اتاق من بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He scrounged a cigarette from his roommate.
[ترجمه گوگل]سیگاری از هم اتاقی اش برداشت
[ترجمه ترگمان]اون یه سیگار از هم اتاقیش درآورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I yelled in my dream, which startled my roommate out of his sleep.
[ترجمه گوگل]در خواب فریاد زدم که هم اتاقی ام را از خواب غافلگیر کرد
[ترجمه ترگمان]در خواب نعره کشیدم، که هم اتاقیم از خواب پرید بیرون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His roommate had been pleasant on a superficial level.
[ترجمه گوگل]هم اتاقی او در سطحی سطحی دلپذیر بود
[ترجمه ترگمان]هم اتاقیش از یه سطح ظاهری لذت برده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I learned from his roommate that he had been in hospital for over a week.
[ترجمه گوگل]از هم اتاقی اش فهمیدم که بیش از یک هفته است که در بیمارستان بستری بوده است
[ترجمه ترگمان]من از هم اتاقیش یاد گرفتم که یه هفته تو بیمارستان بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I came out to my roommate.
[ترجمه گوگل]اومدم بیرون پیش هم اتاقی
[ترجمه ترگمان] من با هم اتاقی ام اومدم بیرون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She wants a roommate, and asked me to move in with her.
[ترجمه گوگل]او یک هم اتاقی می خواهد و از من خواست که با او نقل مکان کنم
[ترجمه ترگمان]، اون یه هم اتاقی میخواد و از من خواست باه اش برم پیشش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I ran into my old college roommate today.
[ترجمه گوگل]امروز به هم اتاقی قدیمی ام برخوردم
[ترجمه ترگمان] من امروز به هم اتاقی قبلیم برخورد کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. After a decent interval the roommate should disappear on an errand or into his room for an extended period.
[ترجمه گوگل]پس از یک فاصله زمانی مناسب، هم اتاقی باید در یک مأموریت یا برای مدت طولانی در اتاق خود ناپدید شود
[ترجمه ترگمان]پس از یک فاصله معین، هم اطاقی باید برای مدت طولانی در اتاق خود ناپدید شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. You never know who you'll get as a roommate. It's just a matter of luck.
[ترجمه گوگل]شما هرگز نمی دانید چه کسی را به عنوان هم اتاقی خواهید گرفت این فقط یک شانس است
[ترجمه ترگمان]تو هیچ وقت نمی دونی به عنوان یه هم اتاقی به کی می رسی فقط مساله خوش شانسی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• one who shares a room with another people
your roommate is the person who you share a rented room or house with.

پیشنهاد کاربران

هم اتاقی هم خونه ای
هم خانه، هم اتاقی
هم اتاقی
هم کلاسی، هم اتاقی، ( همسایه )
A person that you share an apartment or house with
همخانه، همخونه، هم آپارتمانی

بپرس