round

/ˈraʊnd//raʊnd/

معنی: نوبت، چنبری، مدور، دایره وار، گرد، گردی، مهره مانند، بی خرده، بیخرده کردن، کامل کردن، دور زدن، گرد کردن
معانی دیگر: گوی سان، کروی، دایره مانند، پرهونسان، استوانه ای شکل، قوسدار، منحنی، چمچاچ، کمانی، کوژ، کژ، خمیده، پخ، چاق و چله، گرد و قلمبه، (معمولا با: out) چاق و تپل کردن، گرد و قلمبه کردن یا شدن، دارای حرکت یا مسیر دورانی، چرخان، چرخسان، دور، کامل، تمام و کمال، کامل شده، به پایان رسیده، دو سره، رفت و برگشتی، (مبلغ یا اندازه) زیاد، بزرگ، معتنابه، هنگفت، تند، پرحرارت و اشتیاق، فرز، رک، بی رو در بایستی، صریح، صاف و پوست کنده، (آوا شناسی) گرد، (ادا شونده) با لبان گرد (rounded هم می گویند)، با لب های گرد کرده ادا کردن، دوره، گردش، چرخش، دوره ی کامل (از چیزی)، همه، کلیه، گستره، (معمولا جمع) مدت کار، دوره ی خدمت، ساعت کار، گشت، (توپ و تفنگ و غیره) یک آتش تیر (از یک سلاح یا چند سلاح در آن واحد)، یک تیراندازی، یک گلوله، یک بار کف زدن و تحسین، (به ویژه نان) یک برش، یک گرده، یک قطعه، قاچ، (بازی با ورق و غیره) یک دور، یک دست، (مشت بازی و غیره) رند، (معمولا با: off) گرد کردن، (معمولا با: off) رند کردن (عدد)، تبدیل به عدد صحیح کردن، (معمولا با: off یا out) تمام کردن، به پایان رساندن، ختم کردن، دور چیزی گشتن، به یک طرف چرخیدن، خم یا زاویه ی چیزی را پیمودن، (در مسیر مدور) گشتن، یک دور کامل زدن، چرخیدن، قوس زدن، تبدیل شدن (به)، انجامیدن (به)، منجر شدن، برای همه، برای هر نفر یکی، از پیرامون، از دور تا دور، از هرسو، از هر طرف، از اطراف، تقریبا، حدودا، در حدود، نزدیک، اینجا و آنجا، گوشه و کنار، (عدد) صحیح، شمار درست، غیر اعشاری، (عدد) رند، سرراست، راسته، (صدا) پرطنین، رسا و گیرا، رجوع شود به: rung، (چوبی که پایه های صندلی و غیره را از پایین به هم وصل و محکم می کند) بست، پشت بند، (گوشت گاو) ران (رجوع شود به: beef)، (جمع) به صدا درآوردن پشت سرهم چند ناقوس یا زنگ (از کوچکتر به بزرگتر)، (لبه ی چیزی را) پخ کردن، (نادر) محاصره کردن، احاطه کردن، (در مسیر مدور) به حرکت یا جریان در آوردن، حرکت خود را معکوس کردن، برگشتن، وارون رفتن، (ناگهان) حمله کردن، یورش بردن، (حین عقب نشینی) برگشتن و تک کردن، در جهت مخالف، (مهجور) نجوا کردن، در گوشی گفتن، گرد gerd کردن، تکمیل کردن، مبلغ زیاد

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: rounder, roundest
(1) تعریف: having a circular or spherical shape.
مترادف: circular, cycloid, orbicular, oval, spherical
مشابه: discoid, elliptical, globular, ovoid, rotund

- a round tray
[ترجمه گوگل] یک سینی گرد
[ترجمه ترگمان] یک سینی گرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a round ball
[ترجمه Moon] یک توپ گرد
|
[ترجمه Amir] یک عدد توپ گرد
|
[ترجمه گوگل] یک توپ گرد
[ترجمه ترگمان] یک مجلس رقص گرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: having a curved surface or outline that approximates the curve of a ball or circle.
مترادف: convex, curved, rounded
مشابه: arced, bent

- the round tip of an eraser
[ترجمه گوگل] نوک گرد یک پاک کن
[ترجمه ترگمان] نوک مداد پاک کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: relatively curved; not angular.
مترادف: curved, curvy, rounded
مشابه: chubby, convex, curvaceous, plump, rotund

- round hips
[ترجمه گوگل] باسن گرد
[ترجمه ترگمان] باسن گرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: entire; exact; full.
مترادف: complete, entire, even, exact, full, whole
مشابه: perfect, precise, square, total

- a round hundred dollars
[ترجمه گوگل] صد دلار
[ترجمه ترگمان] صد دلار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: sufficiently great; ample.
مترادف: ample, generous, large
مشابه: abundant, bountiful, liberal, plenteous, plentiful, sufficient

- a round sum
[ترجمه گوگل] یک جمع گرد
[ترجمه ترگمان] مبلغ زیادی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: full-sounding; sonorous, as a voice.
مترادف: orotund, resonant, rich, rotund, sonorous
متضاد: reedy
مشابه: consonant, harmonious, mellifluous, melodious, plangent, vibrant

(7) تعریف: forceful or direct; unequivocal.
مترادف: blunt, direct, straightforward, unequivocal, unreserved
متضاد: evasive
مشابه: blatant, candid, forceful, frank, outspoken, plain

- She gave him a round answer.
[ترجمه Aydin Jz] اون جواب رک و پوست کنده ای بهش داد
|
[ترجمه گوگل] او پاسخی گرد به او داد
[ترجمه ترگمان] زن جواب round به او داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
عبارات: make the rounds
(1) تعریف: anything that is round, circular, or spherical.
مترادف: ball, circle, orb, ring, roundel, sphere
مشابه: roll

(2) تعریف: (often pl.) a complete succession of stops or visits.
مترادف: route

- The doctor made the rounds to see all his patients.
[ترجمه گوگل] دکتر برای دیدن همه بیمارانش گردش کرد
[ترجمه ترگمان] دکتر دستور داد که تمام بیمارانش را ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a guard's rounds
[ترجمه گوگل] دور یک نگهبان
[ترجمه ترگمان] گلوله نگهبانی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a completed game, series, or course.
مشابه: ballot, bout, deal

- a round of social activities
[ترجمه گوگل] دور فعالیت های اجتماعی
[ترجمه ترگمان] یک دور از فعالیت های اجتماعی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a round of golf
[ترجمه گوگل] یک دور گلف
[ترجمه ترگمان] یک دور گلف
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a serving of drinks to all the members of a party or group.

- Let's have another round.
[ترجمه گوگل] بیایید یک دور دیگر داشته باشیم
[ترجمه ترگمان] بیا یک دور دیگر بزنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: an outburst, as of applause.
مترادف: burst, outburst

(6) تعریف: a single shot from a firearm or larger weapon, or the ammunition for such a shot.
قید ( adverb )
(1) تعریف: throughout a specified period.
مترادف: through
مشابه: throughout

- She works the year round.
[ترجمه Aydin Jz] او تمام سال را کار میکند
|
[ترجمه گوگل] او در تمام طول سال کار می کند
[ترجمه ترگمان] او سال را دور می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: around.
مترادف: around
مشابه: about
حرف اضافه ( preposition )
(1) تعریف: during the entire specified period of time.
مترادف: around
مشابه: for, through, throughout

- It snowed round the clock.
[ترجمه گوگل] شبانه روز برف بارید
[ترجمه ترگمان] در حوالی ساعت برف می بارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: around.
مترادف: about, around, near
مشابه: at, by

- He will leave round midnight.
[ترجمه Aydin Jz] نزدیک نیمه شب اینجا رو ترک میکنه
|
[ترجمه گوگل] او نیمه شب را ترک خواهد کرد
[ترجمه ترگمان] نصف شب از اینجا می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: rounds, rounding, rounded
(1) تعریف: to make round in shape.
مترادف: ball, sphere
مشابه: bend, curve

(2) تعریف: to go around; pass around.
مترادف: turn
مشابه: follow, rim, skirt, take

- We rounded the corner too fast.
[ترجمه گوگل] خیلی سریع گوشه را گرد کردیم
[ترجمه ترگمان] به سرعت به گوشه ای رسیدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to bring to completion; finish.
مترادف: turn
مشابه: cap, follow, skirt, take

(4) تعریف: to express as a round or whole number (sometimes fol. by off).

- Would you round this number off to the nearest ten?
[ترجمه گوگل] آیا این عدد را به ده نزدیک می کنید؟
[ترجمه ترگمان] این شماره رو به نزدیک ترین ده تا ده می دی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: roundish (adj.), roundness (n.)
عبارات: round out, round up
(1) تعریف: to become round or curved in shape.
مترادف: ball
مشابه: bend, curve

(2) تعریف: to arrive at completion or perfection.
مترادف: close, conclude, end, finish
مشابه: stop, terminate

(3) تعریف: to move on a circular course.
مترادف: circle, circuit
مشابه: bend, orbit, revolve, rotate, turn

جمله های نمونه

1. round the country
در گوشه و کنار کشور

2. round about
1- در جهت مخالف 2- در مسیر غیر مستقیم یا قوس دار

3. round in
(کشتیرانی) طناب ها را به درون کشتی کشیدن

4. round peg in a square hole
(آدم یا چیز) ناباب،ناجور،نامناسب

5. round the bend
(انگلیس - عامیانه) خل،دیوانه،مجنون

6. round to
(کشتیرانی) سینه ی کشتی را به سوی جریان باد چرخاندن

7. round up
1- (احشام) گردآوری کردن 2- (عامیانه) فراخواندن،جلسه کردن

8. a round dance
رقص چرخان

9. a round dozen
یک دوجین تمام

10. a round of bread
یک برش نان

11. a round of norooz parties
یک دوره مهمانی های نوروز

12. a round of poker
یک دور بازی پوکر

13. a round pace
گام برداری تند

14. a round square does not subsist
دایره ی مربع به عقل نمی گنجد.

15. a round sum of money
مبلغ زیادی پول

16. a round table
یک میز گرد

17. a round table
میزگرد

18. a round trip ticket
بلیط رفت و برگشت

19. a round tube
یک لوله ی استوانه ای شکل

20. a round vowel
واکه ی گرد

21. perfectly round
کاملا گرد

22. that round dingus at the end of the antenna
آن چیز گردی که در انتهای آنتن قرار دارد

23. the round of human beliefs
گستره ی اعتقادات بشری

24. the round of seasons
گردش فصل های سال

25. year round
تمام سال

26. bring round
1- به هوش آوردن (از بیهوشی) 2- هم عقیده کردن،موافق کردن

27. close round
محاصره کردن،احاطه کردن

28. drop round
(خودمانی) بدون دعوت و به طور خودمانی به منزل کسی رفتن

29. roll round
دوباره آمدن،مراجعت کردن،بازگشتن

30. send round
منتشر کردن،دست به دست گرداندن

31. swing round
چرخیدن،چرخ زدن،دور گشتن

32. it happened round four o'clock
حدود ساعت چهار رخ داد.

33. the baby's round red cheeks
گونه های گوشتالود سرخ کودک

34. the final round of the match
دور پایانی مسابقه

35. the second round of championship games
دوره ی دوم مسابقات قهرمانی

36. they scrounged round for edible roots
در اطراف دنبال ریشه های خوراکی می گشتند.

37. to circle round something
دور چیزی چرخیدن

38. we sell round bars and squares
میله های گرد و چهار گوش می فروشیم.

39. all year round
در تمام سال،سرتاسر سال

40. go the round (or rounds)
1- شایع بودن 2- (پلیس یا مامور گشت و غیره) گشت زدن،دور زدن

41. in the round
1- (سالن تئاتر و غیره) دارای صندلی در چهار طرف صحنه 2- (مجسمه) سه بعدی (نه حک شده روی صفحه) 3- واقعی نما

42. out of round
غیر کروی،آنچه که کاملا گرد نیست

43. swings and round abouts
سود و زیان،موفقیت و ناکامی،نکات مثبت و منفی

44. 500 is a round number for 498. 546
500 عدد رند 498/546 است

45. her eyes grew round with surprise
چشمانش از شگفتی گرد شد.

46. in the last round the egyptian runner spurted ahead of every one else
در دور آخر دونده ی مصری از همه جلو زد.

47. masses of fat round the kidneys
توده های چربی دور تا دور کلیه ها

48. she has a round face
صورت او گرد است.

49. the log twiddles round and round in the water
الوار در آب مرتبا چرخ می خورد.

50. the road arcs round the south of the city
راه جنوب شهر را دور می زند.

51. to shoot a round of gulf
یک دور گلف بازی کردن

52. a black hat bound round with a blue ribbon
کلاه سیاه با حاشیه ای از نوار آبی

53. his argument fetched hassan round
استدلال او حسن را مجاب کرد.

54. push square pegs into round holes
میخ های چوبی چهارگوش را در سوراخ های گرد فروکن.

55. the snake wreathed itself round the branch
مار خود را دور شاخه پیچید.

56. to work the year round
در تمام سال کار کردن

57. an old man with a round back
پیرمردی با پشت خمیده

58. his neck is thirty-five centimeters round
دور گردن او سی و پنج سانتی متر است.

59. i am going to be round with you
می خواهم با تو رک صحبت کنم.

60. the dial of her watch is round
صفحه ی ساعت او گرد است.

61. the shaft of a well is round
سوراخ چاه گرد است.

62. he was knocked out in the third round
در رند سوم ناک اوت شد.

63. we don't have enough apple to go round
آنقدر سیب نداریم که به همه برسد.

64. all our wrestlers were eliminated in the third round
همه ی کشتی گیران ما در دور سوم (مسابقات) حذف شدند.

65. the whole realm of nonentities such as "the round square"
سرتاسر خطه ی توهمات مثلا ((مربع گرد))

66. we were slowed down by the inequality of the round
ناهمواری زمین از سرعت ما کاست.

مترادف ها

نوبت (اسم)
shift, period, round, turn, alternation, periodicity, intermittence, innings, heat, tour, reprise

چنبری (صفت)
round, bandy, curved, circular, toric

مدور (صفت)
round, circular, spherical, roundish, orbicular, terete

دایره وار (صفت)
round, circular

گرد (صفت)
round, orbicular, terete, globular

گردی (صفت)
round, heroic, farinose, pulverulent

مهره مانند (صفت)
round, marble-like

بی خرده (صفت)
round, whole

بیخرده کردن (فعل)
round

کامل کردن (فعل)
complete, totalize, mature, round, complement, integrate

دور زدن (فعل)
twinge, round, circle, skirt, environ, orbit, revolve, recur, compass, perambulate, wamble, send round

گرد کردن (فعل)
gather, agglomerate, round, round off, conglobate, globe, roll

تخصصی

[کامپیوتر] بی خرده کردن ؛ نوبت گرد کردن ؛ گرد بی خرده ؛ گرد کردن ؛ گرد
[فوتبال] دورزدن
[زمین شناسی] مدور،،منحنى ،دایره وار،عدد صحیح - در زمین شناسی ؛ لگوی طراحی شده سوراخ های حفاری که در سکانس تونل سازی، حفر چاه یا استخراج پلکانی آتش زده می شود
[نساجی] اصطلاح انگلیسی برای تعدادنخ های پود در یک بافت پارچه معمولی
[ریاضیات] میل گرد، گرد کردن، سرراست کردن، رُند کردن، گرد

انگلیسی به انگلیسی

• cycle, revolution, rotation; any circular object; series of actions; series of games in a competition; shots fired from a gun or combat weapon; serving of alcoholic drinks (informal)
make round, become round
circular, ring-shaped, rounded
around, circum-
around, at approximately
something that is round is shaped like a ball or a circle.
round also means curved.
if something or a group of things is round or around something else, it is situated on every side of it. the form around can be used instead of round when it is a preposition or an adverb.
if one thing moves round or around another, the first thing keeps moving in a circle, with the second thing at the centre of the circle. the form around can be used instead of round when it is a preposition or an adverb.
if something is going round and round, it is spinning or moving in circles.
if you turn or look round or around, you turn so that you are facing in a different direction. the form around can be used instead of round when it is a preposition or an adverb.
if you go round or around something, you move in a curve past it. the form around can be used instead of round when it is a preposition or an adverb.
when you round something, you move in a curve past it.
if something happens or exists in many parts of a place, you can say that it happens or exists round or around that place. the form around can be used instead of round when it is a preposition or an adverb.
if you go round or around a place, you go to several different parts of it. the form around can be used instead of round when it is a preposition or an adverb.
when you ask people round or when someone comes round, they visit your house to see you. the form around can be used instead of round when it is a preposition or an adverb.
a round of events is a series of connected events that is part of a longer series.
a round of a competition is a set of games or turns within it.
a round of golf is one game.
in a boxing match or a wrestling match, a round is one of the periods during which the boxers or wrestlers fight.
if you buy a round of drinks, you buy a drink for each member of the group of people that you are with.
a round of ammunition is the bullet or bullets that are released when a gun is fired.
when people such as doctors go on their rounds, they make a series of visits as part of their job.
see also rounded.
if something has been rounded off or if you round something off, it has been completed in a satisfactory way.
if you round on someone who is criticizing you, attacking you, or causing you difficulties, you respond angrily by criticizing or attacking that person yourself.
if you round up animals or people, you gather them together.

پیشنهاد کاربران

دور / گرد
مثال: Let's sit around the table and discuss the plan.
بیایید دور میز بنشینیم و برنامه را بررسی کنیم.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
نیمه
در مسابقات نیمه هم معنی میده
Third round نیمه ی سوم ، دور سوم
تمام ( به منظور از همه )
گرد - گردلی
∆ How the ancient Greeks proved Earth was round over 2000 years ago
دیدن ، سرزدن ، بربالین بیمار رفتن ( درپرستاری ) , بازدید یا دیدن کردن از شرکت یا کارخانه یا بیمار
گردش، nocturnal rounds یعنی گردش های شبانه
مثالی از معنی گلوله که دوستان ذکر کرده اند
Of the approximately 142 rounds the attacker fired inside the building, it is almost certain that he rapidly fired over 100 of those rounds before any officer entered
...
[مشاهده متن کامل]

از حدود 142 گلوله ای که مهاجم در داخل ساختمان شلیک کرد، تقریباً مطمئن است که او بیش از 100 گلوله را قبل از ورود هر افسری به سرعت شلیک کرده است.

گرد
اصلاح میکنم
round اینجا یعنی گلوله
hollow charge round
یعنی گلوله ای که خرج انفجاری را حمل میکند مثل موشک آر پی جی و . . .
من چن ماه پیش تو یه کلیپ نظامی با عبارت
hollow charge round
مواجه شدم
هر جور این سه تا لغتو با معانی مختلفشون کنار هم میذاشتم معنیش جور در نمیومد تو دیکشنری هم چیزی ندیدم
تا این که متوجه شدم منظور از hollow charge همون قسمت خرج انفجاری هستش یعنی نوک انفجاری آر پی جی و . . . . که بهش shaped charge هم میگن
...
[مشاهده متن کامل]

منظور از round اینجا آتش ( ناشی از انفجار ) هستش
در واقع hollow charge round
یعنی آتش ناشی از انفجار موشک آر پی جی و موشک و . . �

hollow charge round
آتش ناشی از خرج انفجار ( قسمت انفجاری ار پی جی و . . . . )
اطرف
round ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: بالاران
تعریف: بخشی از لاشۀ دام که از پایین به ران و از پهلو به قلوه گاه محدود میشود
برای اِشارِهیدَن به مفهوم گردینگی و گرد بودگی.
گویال.
گردال.
گُوال ( از گُلو ) .
گِردیس ( گرد دیس )
گویدیس.
گلودیس.
گلودیز
گلودیزه. ( شکلِ دیگر دیس )
گردیز.
گردیزه.
...
[مشاهده متن کامل]

گلویز.
گلویزه.
گردینه.
گوینه .
گلوینه.
گِردواره.
گویواره.
گُلواره.
گوینا.
گردنا.
گلونا.
گویک.
گلوک.
گردک.
گویچه.
گویژه.
گردچه.
گردژه.
گلوچه.
گلوژه.
گردگون.
گلوگون.
گویگون.
گویوش ( پسوند وش )
گردوش.
گلوش.
گویفش ( پسوند فش )
گردفش.
گلوفَش.
گویو ( پسوند "او" )
گلویو.
گردو.
گلوسان ( پسوند سان )
گردسان.
گویسان.
*مکان گرد.
گردستان.
گویستان.
گلوستان.
گویکده.
گلوکده.
گردکده.
گویسرا.
گلوسرا.
گردسرا.
. . . . . . . . . . . .
. . . . . . . . . .

یک دست بازی و مترادف آن hand است.
مرحله ( در مسابقات ) مثلا :
Semi_final round مرحله نیمه نهایی
گلوله - تیر - فشنگ
گلوله، فشنگ ( علوم نظامی )
یه معنی مهمش میشه "دست"
نه اون دستی که الان به کمکش گوشیتو گرفتی دستت
دست مسابقه ای رو میگن. مثلا : بیا یه دست دیگه pes بزنیم
یا به قول شوکان
Round 2, Fight
چرخه، دوره
چرخاندن، چرچیدن، اطراف، دور زدن
make ( one's ) /the rounds ( redirected from making their rounds )
make ( one's ) /the rounds
1. Of a doctor or nurse in a hospital, to visit each hospitalized patient assigned to them. In this usage, "the" or a pronoun has to be used between "make" and "rounds. "
...
[مشاهده متن کامل]

Dr. Murphy is making her rounds right now. I think she's with the patient in room 21.
2. To circulate through a group or place.
Oh, I'm just making my rounds, but I'll be back to chat some more before the night is over.
All the big news makes the rounds after homeroom, and everyone has the most current gossip by lunch.
3. To go from place to place.
While working on my novel, I've been making the rounds through all the coffee shops in town.
See also: make, round

[فعل] ندیده گرفتن، چشم بستن بر ( چیزی ) ، بی اعتنایی، دور زدن چیزی با تظاهر به ندیدن آن،
Harms we don’t see as resources as we are usually trying to get round them.

یکی از معنی های این کلمه در نقش اسمی"گلوله - فشنگ" است
GUN SHOT : a single shot from a gun, or a bullet for one shot:
I’ve only got ten rounds of ammunition left.
فقط ده تا گلوله دارم
Richards fired a few rounds.
ریچارد چند گلوله شلیک کرد
( لانگمن )

همان لغت راند است که در بازی های رزمی مثل بوکس به کار می رود.
دور - ست - نوبت
دور ( بازی ) - نوبت ( بازی )
نی نی
مدت
بسته به جمله می تونه متغییر باشه
صفت باشه: دور - گرد
فعل باشه: گرد کردن - دور زدن
Year round طول سال
All year round تمام طول سال
دایره ای
سراسر
stethoscope = گوشی پزشکی
ابزار گرد [بتن مسلح] ، میلگرد
داو!
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس