rude

/ˈruːd//ruːd/

معنی: زشت، تجاوز به عصمت، جسور، ابدار، گستاخ، بی ادب، خشن، زمخت، غلیظ، خشن در رفتار، نا هموار، خام، غیر متمدن
معانی دیگر: ابتدایی، بد ساخت، بد شکل، وحشی، ددسان، نارام، توسن، ددمنش، پررو، وقیح، بی شرم، بی معرفت، جاهل، ناآموخته، گستاخانه، بی ادبانه، بی شرمانه، وقاحت آمیز، ستهم، شدید، خشونت آمیز، دردناک، تکان دهنده، (صدا یا موسیقی) گوشخراش، زننده، بد آوا، بد صدا، ناهنجار، بدوی، آغازین، عقب افتاده، وابسته به انسان های آغازین، نسنجیده، کم سنجیده، تخمینی، غیردقیق، بی دقتانه، با بی دقتی، (نیرو و بنیه و غیره) زورمند، قوی، سالم، خوش بنیه، ستبر، زبر و زمخت، نتراشیده نخراشیده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: ruder, rudest
مشتقات: rudely (adv.), rudeness (n.)
(1) تعریف: unmannerly or impolite.
مترادف: crude, discourteous, disrespectful, ill-bred, impertinent, impolite, impudent, insolent, unceremonious, uncivil, uncouth, ungracious, unmannered, unmannerly
متضاد: chivalrous, civil, civilized, couth, gentlemanly, gracious, polite
مشابه: boorish, coarse, fresh, gauche, gross, inconsiderate, inelegant, rough, short, smart, tactless, vulgar, wise

- She considered it rude for people to interrupt while she was talking.
[ترجمه پرستو] اون اینو بی ادبی میدونست که موقع صحبت کردن، کسی حرفش را قطع کند.
|
[ترجمه گوگل] او بی ادبی می دانست که مردم هنگام صحبت کردن صحبت می کنند
[ترجمه ترگمان] به نظر او این بود که در حین حرف زدن حرفش را قطع کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The cocktail waitress often had to put up with rude comments from customers.
[ترجمه ب ت چ] پیشخدمت کوکتل اغلب مجبور بود نظرات بی ادبانه مشتریان را مطرح کند
|
[ترجمه FS] پیشخدمت اغلب مجبور بود نظرات بی ادبانه مشتریان را تحمل کند
|
[ترجمه زینب سرآمد] پیشخدمت مهمانی اغلب مجبور بود با نظرات بی ادبانه مشتریان کنار بیاید.
|
[ترجمه گوگل] پیشخدمت کوکتل اغلب مجبور بود نظرات بی ادبانه مشتریان را تحمل کند
[ترجمه ترگمان] پیشخدمت کوکتل اغلب مجبور بود نظرات بی ادبانه مشتریان را مطرح کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The men relaxed, enjoying their beer and telling rude jokes.
[ترجمه Eli] مردان استراحت کردند، آنها از نوشیدن آبجو و گفتن جوک های بی مزه لذت میبرند
|
[ترجمه ناشناس] آشغال بازی
|
[ترجمه شیما] مردها استراحت می کردند آها از نوشیدن آبجو گفتن لطیفه های بیمزه لذت میبردند
|
[ترجمه گوگل] مردها آسوده شدند، از آبجوشان لذت می بردند و جوک های بی ادبانه می گفتند
[ترجمه ترگمان] مردها از آبجو لذت می بردند و از آبجو لذت می بردند و شوخی های rude می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: primitive or simple.
مترادف: crude, primitive, simple
مشابه: boorish, rough, rough-and-ready, unsophisticated

- They made a rude shelter out of tree branches.
[ترجمه mahsa] انها از شاخه های درخت ، جان پناهی ساده ساختند
|
[ترجمه گوگل] از شاخه های درخت پناهگاهی بی ادب درست کردند
[ترجمه ترگمان] از شاخه های درخت پناه گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: harsh or rough.
مترادف: harsh, rough, severe, violent
مشابه: boorish, fierce, furious, tempestuous, turbulent

- a rude wind
[ترجمه پرنده] سلام
|
[ترجمه گوگل] یک باد بی ادب
[ترجمه ترگمان] باد تندی می وزید،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: violent and unexpected.
مترادف: jolting, shocking, startling
مشابه: jarring

- a rude awakening
[ترجمه گوگل] یک بیداری بی ادبانه
[ترجمه ترگمان] بیداری تندی بود،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: imprecise; approximate.
مترادف: approximate, crude, proximate, rough
مشابه: gross, imprecise, inexact, vague

- a rude estimate of expenses
[ترجمه گوگل] تخمین بی ادبانه هزینه ها
[ترجمه ترگمان] یک تخمین زننده از هزینه ها
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. rude appraisal
برآورد نسنجیده

2. rude cave drawings
نقاشی های بدوی درون غار

3. rude health
سلامتی کامل

4. rude in speech and demeanor
بی ادب در گفتار و رفتار

5. rude music
موسیقی گوشخراش

6. rude stone tools
ابزار سنگی ابتدایی

7. rude tones
نواهای ناهنجار

8. rude awakening
هر چیز هشیارگر،بیداری ناگهانی،تکان

9. a rude awakening
هشیارسازی (یا پی بری) دردناک

10. a rude hut
کلبه ی بدساخت

11. a rude joke
یک شوخی وقاحت آمیز

12. a rude reminder of his sufferings
یادآور تکان دهنده ی مشقت های او

13. a rude reply
پاسخ بی ادبانه

14. winter's rude winds
بادهای شدید زمستان

15. it was very rude of you to ignore your uncle
محل نگذاشتن تو نسبت به عمویت کمال بی ادبی بود.

16. the introduction of rude remarks into his speech
وارد کردن حرف های بی ادبانه در نطق خودش

17. man has progressed from rude beginnings to civilized society
انسان از آغاز ددسان خود تا مرحله ی (تشکیل) اجتماع متمدن پیشرفت کرده است.

18. he wanted to give a rude answer, but he paused . . .
او می خواست پاسخ دندان شکنی بدهد ولی درنگ کرد . . .

19. You were rude to say that to your father just now.
[ترجمه گوگل]بی ادب بودی که همین الان به پدرت گفتی
[ترجمه ترگمان] تو خیلی گستاخی کردی که اینو به پدرت گفتی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. I don't wish to be rude, but I have another appointment in five minutes.
[ترجمه گوگل]من نمی خواهم بی ادب باشم، اما پنج دقیقه دیگر قرار ملاقات دارم
[ترجمه ترگمان]نمی خواهم بی ادبی کنم، اما پنج دقیقه دیگر وقت دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. He dropped his trousers in a rude gesture.
[ترجمه گوگل]شلوارش را با یک حرکت بی ادبانه پایین انداخت
[ترجمه ترگمان]شلوارش را تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. Why are you so rude to your mother?
[ترجمه Z.z] چرا شما نسبت به مادرتان بسیار گستاخ هستید ؟
|
[ترجمه گوگل]چرا اینقدر با مادرت بی ادبی؟
[ترجمه ترگمان]چرا این قدر نسبت به مادرت گستاخ شده ای؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. 'I'm sure he didn't mean to be rude. ' 'Quite possibly, but the damage has been done. '
[ترجمه گوگل]"مطمئنم که او قصد بی ادبی نداشت کاملاً ممکن است، اما آسیب وارد شده است '
[ترجمه ترگمان]مطمئنم قصد بی ادبی نداشت به احتمال زیاد، اما آسیبی که به من زده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. He made a number of rude remarks about the food.
[ترجمه گوگل]او در مورد غذا چندین اظهارات بی ادبانه کرد
[ترجمه ترگمان]او در مورد غذا اظهارات زننده ای به عمل آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. It is rude to remark upon the appearance of other people.
[ترجمه گوگل]اظهار بی ادبی به ظاهر افراد دیگر
[ترجمه ترگمان]بی ادبی است که درباره ظاهر اشخاص دیگری حرف بزنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. It is rude just to pop off after a dinner at a friend's home.
[ترجمه گوگل]بیرون زدن بعد از شام در خانه دوست، بی ادبی است
[ترجمه ترگمان]بی ادبیه که بعد از شام بریم خونه یه دوست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. It's rude to peep at other people's work.
[ترجمه گوگل]بی ادبی است که به کار دیگران نگاه کنی
[ترجمه ترگمان]بی ادبیه که به کار دیگران نگاه کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

زشت (صفت)
abhorrent, heinous, hideous, nefarious, bawdy, ugly, bad, obscene, abominable, execrable, gross, scurrilous, rude, offensive, awry, nasty, contumelious, awkward, black, unfavorable, flagrant, maladroit, backhand, ungainly, dirty, horrid, gash, unpleasant, fulsome, disgusting, invidious, ham-handed, heavy-handed, homely, ill-favored, ill-favoured, pocky, uncouth, ungraceful, unhandsome

تجاوز به عصمت (صفت)
abusive, rude

جسور (صفت)
wanton, presumptuous, rude, bold, defiant, forward, fresh, insolent, daring, bumptious, cocky, presuming, presumptive, assured, hardy, immodest, malapert, pert, bold-faced, flip, high-spirited, lippy, peart, venturous, pushing

ابدار (صفت)
rude, lush, aqueous, juicy, succulent, hydrous, watery, humid

گستاخ (صفت)
indecent, wanton, presumptuous, rude, perky, bold, forward, insolent, impudent, unshaped, unshapen, arrogant, presumptive, brash, unabashed, immodest, barefaced, flippant, malapert, cheeky, pert, impertinent, bold-faced, jaunty, flip, tumorous, lippy, peart, venturous

بی ادب (صفت)
lowly, coarse, rude, lowbrow, barbaric, impolite, irreverent, uncivil, indecorous, discourteous, brusque, plebeian, ill-bred, uncivilized, ill-mannered, irrespective, unmannered

خشن (صفت)
raucous, rough, harsh, coarse, randy, rude, sore, tough, high, brutish, brute, wooden, blatant, stark, impolite, bearish, churlish, caddish, unkempt, blowsy, blowzy, boorish, indelicate, ragged, brusque, stocky, gruff, hoarse, plebeian, offish, crusty, scabrous, woolly, ungracious, iron-bound, rough-and-ready, rowdy, scraggy, truculent, unmannered

زمخت (صفت)
hard, raucous, rough, coarse, gross, rude, tough, incult, rugged, impolite, churlish, blowsy, blowzy, crude, clumsy, heavyset, hoarse, crass

غلیظ (صفت)
coarse, rude, dense, compact, thick, bombastic, grandiloquent, inspissated

خشن در رفتار (صفت)
rude, brusque

نا هموار (صفت)
rough, rude, rugged, uneven, unfair, scaly, ragged, bumpy, jagged, scabrous

خام (صفت)
rude, simple, naive, rare, green, unripe, crude, naif, raw, unfeasible, half-baked, undone, unequipped, unprepared

غیر متمدن (صفت)
rude, impolite, ill-bred, uncivilized

انگلیسی به انگلیسی

• crude, discourteous, impolite; primitive, simple, unsophisticated; harsh, severe
if someone is rude, they behave in a way that is not polite.
rude words and behaviour are likely to embarrass or offend people, because they relate to sex or other bodily functions.
rude is also used to describe events that are unexpected and unpleasant.

پیشنهاد کاربران

گستاخ، جسور. خشن، زمخت، ناهموار، خام
( صفت ) بی ادبانه، گستاخانه، زشت
مثلا یک رفتار به دور از ادب یا یک جوک بی شرمانه
rude: گستاخ، بی ادب
Someone that uses from bad words is called rude
In every place in word good people go away from rude people
قناس : بدترکیب
dont be rude
۱ - بی ادب، بی تربیت، بی اخلاق
۲ - بی پروا؛ گستاخ
۳ - رک؛ پوست کنده؛ بی ملاحظه
I don't wish to be rude
یعنی نمیخام بی ادبی کنم . . . یا . . . بی ادبی نشه ها!!
وقیح
SYN impolite
بی ادب
How rude she speaks to you, how boldly he is
What dream did you have?
چه گستاخانه با تو صحبت میکند به چه جسارت و جراتی
چه خوابی دیده ؟

insolent
آدم خجالتی نبودن. پررو بودن. داشتن جسارت بیشتر برای انحام کار های غیر خوب و مفید
rough, crude, raw
مترادف و متضاد کلمهrude
خشن

گستاخ
Not polite
بیا ادب
پررو

کثافت
بی ادب
dont get so rude دیگه زیادی پر رو نشو ::::😡
بی ادب
Not polite
گستاخ ، بی ادب
بی ادب، بی نزاکت
گستاخ _بی ادب
نا محترم، بی ادب،
بی ادب. پرویی کردن.
فضول بی ادب ، بازی گوش بی ادب ، بی ادب

گستاخ ٫خشن در رفتار٫پررو
جسارت و پر رویی
گستاخی کردن و بی ادب بودن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس