smashed

/ˈsmæʃt//smæʃt/

(خودمانی) مست

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: (slang) drunk.
مشابه: tight

جمله های نمونه

1. he smashed a fist in akbar's face
مشت خود را محکم بر صورت اکبر فرود آورد.

2. he smashed into a tree
محکم خورد به یک درخت.

3. german tanks smashed their way into the city
تانک های آلمانی (موانع) مسیر خود را درهم کوبیدند و وارد شهر شدند.

4. his company smashed up during the slump
در دوران کسادی شرکت او دچار ورشکستگی شد.

5. the agents smashed the door in and entered
ماموران درب را درهم کوبیدند و وارد شدند.

6. the bomb smashed all the building's windows
بمب همه ی شیشه های ساختمان را خرد کرد.

7. windows were smashed and the police beaten by the angry mobs
انبوهی از مردم خشمگین پنجره ها را شکستند و پلیس را کتک زدند.

8. germany's mighty army smashed through poland
ارتش نیرومند آلمان لهستان را درهم کوبید.

9. our dreams of peace were smashed for ever
خواب و خیال های ما در مورد صلح برای همیشه تباه شد.

10. we encountered the enemy and smashed them up!
به دشمن برخوردیم و آنان را تار و مار کردیم !

11. He smashed the radio to pieces.
[ترجمه مهدیه] او رادیو را خرد کرد
|
[ترجمه گوگل]رادیو را تکه تکه کرد
[ترجمه ترگمان]رادیو را تکه تکه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The firemen smashed in the doors.
[ترجمه گوگل]آتش نشانان درها را شکستند
[ترجمه ترگمان]آتش نشان توی درها خرد شدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The glass bowl smashed into a thousand pieces.
[ترجمه گوگل]کاسه شیشه ای هزار تکه شد
[ترجمه ترگمان]کاسه شیشه ای به هزار تکه خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. All the crockery had been smashed to bits.
[ترجمه گوگل]تمام ظروف ریز خرد شده بود
[ترجمه ترگمان]تمام ظروف سفالی شکسته و خرد شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The plate smashed into little pieces on the stone floor.
[ترجمه گوگل]بشقاب روی زمین سنگی به قطعات کوچک خرد شد
[ترجمه ترگمان]بشقاب به تکه های کوچک روی زمین سنگی خرد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He smashed a window to get in and nicked a load of silver cups.
[ترجمه گوگل]او یک پنجره را شکست تا وارد شود و یک محموله فنجان نقره‌ای را کوبید
[ترجمه ترگمان]او یک پنجره را خرد کرد تا به داخل بیاید و یک عالمه فنجان نقره ای را سوراخ کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• shattered, broken to pieces; crushed; demolished; defeated utterly; drunk (slang)
someone who is smashed is extremely drunk or under the influence of a powerful drug; an informal word.

پیشنهاد کاربران

در هم شکستن
war has smashed assumptions about israeli palestinian conflict
جنگ فرضیات مربوط به مبارزات اسرائیل و فلسطین را در هم شکسته است.
برخورد شدید با چیزی
شکستن، خرد کردن
مست، کسی که تو حال خودش نیست
ورشکست شده
نابود شده
خورد کردن the thief smashed the window
برخورد شدید
او صورت نوری تاجر را خورد کرد
he smashed Noori tajer's face
غر شده
له شده
مست؛لول
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس