specify

/ˈspesəˌfaɪ//ˈspesɪfaɪ/

معنی: تصریح کردن، معین کردن، تعیین کردن، معلوم کردن، ذکر کردن، مشخص کردن، تیین کردن، مخصوصا نام بردن، جنبه خاصی قائل شدن برای
معانی دیگر: نشان دادن، تصریح کردن یا شدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: specifies, specifying, specified
(1) تعریف: to name or otherwise indicate explicitly.
مترادف: define, denominate, designate, name
مشابه: appoint, articulate, assign, call, delineate, denote, detail, enumerate, establish, identify, indicate, itemize, nail down, pin down, point, prescribe, select, spell out, stipulate

- She specified her niece as the heir to her fortune.
[ترجمه گوگل] او خواهرزاده خود را به عنوان وارث ثروت خود مشخص کرد
[ترجمه ترگمان] او خواهرزاده خود را به عنوان وارث ثروت خود تعیین کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Did he specify which brand of coffee he wanted?
[ترجمه گوگل] آیا او مشخص کرده است که کدام مارک قهوه می خواهد؟
[ترجمه ترگمان] آیا او مشخص کرد که کدام برند قهوه را می خواهد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to include in a set of specifications.
مشابه: catalogue, define, detail, enumerate, itemize, list, order, spell out

- The recipe specified a half teaspoon of vanilla.
[ترجمه گوگل] در دستور غذا نصف قاشق چایخوری وانیل مشخص شده است
[ترجمه ترگمان] دستور پخت یک قاشق چای خوری وانیل را مشخص کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to state explicitly as a condition.
مترادف: stipulate
مشابه: condition, covenant, insist, prescribe, provide, qualify, require

- He specified that the agreement contain an escape clause.
[ترجمه گوگل] وی تصریح کرد که این توافق شامل بند فرار است
[ترجمه ترگمان] او تصریح کرد که این توافقنامه شامل یک بند فرار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: specifier (n.)
• : تعریف: to make something explicitly clear.
مشابه: stipulate

جمله های نمونه

1. to specify the time and place
زمان و مکان را مشخص کردن

2. conflicts that specify hostility
تعارض هایی که حاکی از خصومت است

3. Please specify what you will do.
[ترجمه گوگل]لطفا مشخص کنید که چه کاری انجام خواهید داد
[ترجمه ترگمان]لطفا مشخص کنید چه کار خواهید کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He said we should meet but didn't specify a time.
[ترجمه امیر] او گفت باید همدیگر را ملاقات کنیم ولی زمان را مشخص نکرد
|
[ترجمه Djawad] او گفت که باید یک ملاقاتی داشته باشیم ولی مشخصا به زمان ( ساعت ) خاصی اشاره نکرد
|
[ترجمه گوگل]گفت باید همدیگر را ببینیم اما زمانی را مشخص نکرد
[ترجمه ترگمان]او گفت ما باید همدیگر را ملاقات کنیم اما یک زمان مشخص نکردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She did not specify precisely how many people were involved in the incident.
[ترجمه گوگل]او به طور دقیق مشخص نکرد که چه تعداد از افراد در این رویداد دست داشته اند
[ترجمه ترگمان]او دقیقا مشخص نکرد که چند نفر در این حادثه دست داشته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Unless I'm mistaken, he didn't specify what time.
[ترجمه گوگل]مگر اینکه اشتباه کنم ساعت را مشخص نکرده است
[ترجمه ترگمان]مگر اینکه اشتباه کرده باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Remember to specify your size when ordering clothes.
[ترجمه گوگل]یادتان باشد هنگام سفارش لباس سایز خود را مشخص کنید
[ترجمه ترگمان]به یاد داشته باشید زمانی که دستور لباس می دهید اندازه خود را مشخص کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The regulations specify that calculators may not be used in the examination.
[ترجمه گوگل]مقررات مشخص می کند که نمی توان از ماشین حساب در آزمون استفاده کرد
[ترجمه ترگمان]این مقررات مشخص می کنند که از ماشین حساب استفاده نمی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. We should specify a time and a place for the meeting.
[ترجمه گوگل]باید زمان و مکان جلسه را مشخص کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید یک زمان و یک مکان برای جلسه را مشخص کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The rules clearly specify that competitors must not accept payment.
[ترجمه علی] مقررات به روشنی تصریح می کنند که شرکت کنندگان در رقابت نبایستی وجهی دریافت کنند
|
[ترجمه گوگل]قوانین به وضوح مشخص می کند که رقبا نباید پرداخت را بپذیرند
[ترجمه ترگمان]این قوانین به روشنی مشخص می کنند که رقبا نباید پرداخت را بپذیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Regulations specify how long maintenance crews can work.
[ترجمه گوگل]مقررات مشخص می کند که خدمه تعمیر و نگهداری چه مدت می توانند کار کنند
[ترجمه ترگمان]مقررات مشخص می کنند که خدمه پرواز چقدر می توانند کار کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Seagate, a maker of computer-disk drives, would not specify the purchase price of the deal.
[ترجمه گوگل]سیگیت، سازنده درایوهای دیسک کامپیوتر، قیمت خرید این معامله را مشخص نکرده است
[ترجمه ترگمان]Seagate، سازنده درایوهای هارد دیسک، قیمت خرید معامله را مشخص نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Current laws specify parking requirements for new buildings.
[ترجمه گوگل]قوانین فعلی الزامات پارکینگ را برای ساختمان های جدید مشخص می کند
[ترجمه ترگمان]قوانین کنونی الزامات پارکینگ برای ساختمان های جدید را مشخص می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. A condition to specify the maximum rate of house completions for education reasons is required.
[ترجمه گوگل]شرط تعیین حداکثر نرخ تکمیل خانه به دلایل تحصیلی مورد نیاز است
[ترجمه ترگمان]یک شرط برای مشخص کردن میزان حداکثر نرخ خانه ای برای دلایل آموزشی لازم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تصریح کردن (فعل)
affirm, restate, clarify, explain, reiterate, specify, stipulate

معین کردن (فعل)
assign, settle, establish, fix, specify, appoint, designate, determine, ascertain, define, delineate, denominate, cast

تعیین کردن (فعل)
assign, fix, specify, state, appoint, determine, define, assess, slate, locate, delimit, qualify, prescribe, tell off

معلوم کردن (فعل)
specify, reveal, manifest, determine, ascertain, define, locate

ذکر کردن (فعل)
assign, mention, mingle, note, refer, specify, cite, mind, patter

مشخص کردن (فعل)
specify, determine, define, distinguish, characterize

تیین کردن (فعل)
specify

مخصوصا نام بردن (فعل)
specify

جنبه خاصی قائل شدن برای (فعل)
specify

تخصصی

[مهندسی گاز] تعیین کردن، معین کردن، مشخص کردن
[حقوق] تصریح کردن، مشخص کردن، معین کردن
[ریاضیات] مشخص کردن، تعیین کردن، تصریح کردن، تخصیص کردن، تصریح

انگلیسی به انگلیسی

• clearly describe, indicate; itemize; mark, designate; stipulate
if you specify something, you state it precisely.

پیشنهاد کاربران

معادل "دقیقا مشخص کردن" .
specify = stipulate = set down
specify = recognize = identify = determine = control = decide = state = clearly describe
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : specify
✅️ اسم ( noun ) : specification / specificity / specifics
✅️ صفت ( adjective ) : specific / specifiable
✅️ قید ( adverb ) : specifically
۱. مشخصاً نام بردن/قید - اشاره - ذکر کردن
۲. دقیقاً مشخص/معین/تعیین/معلوم کردن
۳. با صراحت تصریح کردن
۴. به وضوح توصیف کردن
۵. بطور روشن مشخص کردن/بیان کردن
۶. بطور شفاف توضیح دادن
verb
...
[مشاهده متن کامل]

[ obj] : to name or mention ( someone or something ) exactly and clearly : to be specific about ( something )
◀️?Can you specify the cause of the argument
◀️Specify the color and quantity when you order.
◀️He clearly specified California wine.
◀️The instructions do not specify what kind of screws to use
All subscriptions are for one year unless otherwise◀️ specified.
◀️At the specified time, we rang the bell.
◀️She agreed to the terms specified in the contract.
◀️ Months ago, my mom asked me a grandchild for Christmas. But she didn't specify from whom it had to come from.
?How so
Cause i have multiple wives

specify the name and description of this rule
نام و شرح این قانون را مشخص کنید
قید کردن
با صراحت گفتن ، با صراحت مشخص کردن
He said we should meet but didn't specify a time
او گفت که باید هم را ببینیم ولی زمانی رو باصراحت مشخص نکرد
The newspaper report did not specify how the men were killed.
گزارش روزنامه، به صراحت نحوه کشته شدن اون مردا رو مشخص نکرد.
مشخصا اشاره کردن
به وضوح توضیح دادن.
خاص کردن، به طورخاص تعیین کردن
مثلا در جمله
Validity is a general concept, which must be specified in order to be of practical use
اعتبار مفهومی عمومی است که به منظور کاربرد عملی، باید خاص شود ( به طور خاص توصیف شود یا نشان داده شود ) .

صریحا توصیف کردن، دقیقا اشاره داشتن یا اشاره کردن، آشکارانشان دادن، بوضوح شرح مفصل دادن ، بطور روشن معین کردن و نام بردن، به دقت بیان کردن،
نمایاندن
معانی:
تصریح کردن ، تخصیص کردن ، تعیین کردن ، مشخّص کردن ، آشکار کردن ؛ تصریح ، ایضاح
مخصوصا نام بردن، مشخص کردن، معلوم کردن، معین کردن، ذکرکردن، تصریح کردن، تعیین کردن، جنبه خاصی قائل شدن برای . . .
...
[مشاهده متن کامل]

در ریاضی به معنای: مشخص کردن، تعیین کردن، تصریح کردن، تخصیص کردن، تصریح
{علوم مهندسی}: ذکر کردن معلوم کردن
{قانون و فقه}: تصریح کردن
{علوم نظامی}: تصریح کردن

مشخص کردن
تبین کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس