sufficient

/səˈfɪʃənt//səˈfɪʃnt/

معنی: شایسته، صلاحیت دار، کافی، بسنده، قانع
معانی دیگر: بسند

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: sufficiently (adv.)
• : تعریف: enough; adequate.
مترادف: adequate, enough, satisfactory
متضاد: deficient, inadequate, insufficient, wanting
مشابه: acceptable, all right, ample, comfortable, competent, passable, plenty

- They didn't have sufficient evidence to convict him of the crime.
[ترجمه گوگل] آنها شواهد کافی برای محکوم کردن او به جرم نداشتند
[ترجمه ترگمان] آن ها مدرک کافی برای محکوم کردن او از جنایت نداشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Have you packed sufficient clothing for your trip?
[ترجمه کیوانی] لباس کافی برای سفر برداشتی؟
|
[ترجمه محمود قنبری] لباس به اندازه کافی برای سفر پیچیده ای؟
|
[ترجمه گوگل] آیا لباس های کافی برای سفر بسته بندی کرده اید؟
[ترجمه ترگمان] آیا لباس کافی برای سفر خود بسته بندی کرده اید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. sufficient sleep settled his nerves
خواب کافی اعصاب او را آرام کرد.

2. unless sufficient countermeasures are taken, unemployment will continue to rise
اگر تدابیر کافی اتخاذ نشود بیکاری بیشتر خواهد شد.

3. good and sufficient bail
ضامن معتبر

4. his lack of sufficient education and experience disqualified him for this job
نداشتن تحصیلات و تجربه ی کافی موجب سلب صلاحیت او از این شغل گردید.

5. his thoughts lack sufficient coherence
افکار او از انسجام کافی برخوردار نیست.

6. production is not sufficient to satisfy people's requirements for drugs
تولید برای رفع نیاز مردم به دارو کافی نیست.

7. testimony that is sufficient to endamage anyone's reputation
شهادتی که برای صدمه زدن به شهرت هر کسی کافی است.

8. his income is not sufficient
در آمد او کافی نیست.

9. what the company lacks is sufficient money to invest in modern machinery
آنچه که شرکت کم دارد عبارتست از پول کافی برای سرمایه گذاری در ماشین آلات نوین

10. a word to the wise is sufficient
عاقل را اشارتی کافیست.

11. A few brief comments are sufficient for present purposes.
[ترجمه گوگل]چند نظر مختصر برای اهداف حاضر کافی است
[ترجمه ترگمان]چند نظر مختصر برای اهداف حاضر کافی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Life is the art of drawing sufficient conclusions form insufficient premises.
[ترجمه اسحاقی] زندگی عبارت است از هنر استخراج نتایج کافی از فرضیات غیر کافی
|
[ترجمه گوگل]زندگی هنر نتیجه گیری کافی از مقدمات ناکافی است
[ترجمه ترگمان]زندگی هنر کشیدن نتایج کافی و شکل ناکافی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Gas was detected in sufficient quantity to warrant careful monitoring.
[ترجمه گوگل]گاز به مقدار کافی برای نظارت دقیق تشخیص داده شد
[ترجمه ترگمان]گاز به مقدار کافی شناسایی شد تا نظارت دقیق را تضمین کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The alarm is usually sufficient to deter a would-be thief.
[ترجمه گوگل]زنگ هشدار معمولاً برای جلوگیری از یک دزد احتمالی کافی است
[ترجمه ترگمان]این هشدار معمولا برای ترساندن یک دزد کافی کافی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. These shots were not sufficient to fetch the bear down.
[ترجمه حسن افشار] این تیرها برای از پا درآوردن خرس کافی نبود.
|
[ترجمه گوگل]این عکس ها برای پایین آوردن خرس کافی نبود
[ترجمه ترگمان]این شات کافی نبود تا خرس را به زمین بیاورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. A 40 watt bulb would be quite sufficient and would not obtrude.
[ترجمه گوگل]یک لامپ 40 وات کاملاً کافی است و مزاحم نمی شود
[ترجمه ترگمان]یک لامپ ۴۰ وات به طور کامل کافی است و باعث روشن شدن شما نخواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Cheap goods are available, but not in sufficient quantities to satisfy demand.
[ترجمه گوگل]کالاهای ارزان در دسترس هستند، اما به مقدار کافی برای برآوردن تقاضا نیستند
[ترجمه ترگمان]کالاهای ارزان در دسترس هستند، اما نه به مقدار کافی برای برآورده کردن تقاضا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شایسته (صفت)
able, good, qualified, apt, fit, worthy, competent, proper, sufficient, suitable, meet, apropos, befitting, intrinsic, seemly, becoming, deserving, meritorious

صلاحیت دار (صفت)
able, capable, adequate, sufficient

کافی (صفت)
adequate, sufficient, enough

بسنده (صفت)
adequate, sufficient, enough

قانع (صفت)
sufficient

تخصصی

[زمین شناسی] بسنده
[ریاضیات] کافی، بسنده
[آمار] بسنده

انگلیسی به انگلیسی

• enough, adequate
if something is sufficient for a particular purpose, there is as much of it as is necessary.

پیشنهاد کاربران

sufficient ( adj ) ( səˈfɪʃnt ) =enough for a particular purpose, e. g. Is sufficient sleep the key to successful antidepressant response. sufficiently ( adv ) , sufficiency ( n )
sufficient
sufficient: کافی
به طور کافی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : suffice
اسم ( noun ) : sufficiency
صفت ( adjective ) : sufficient
قید ( adverb ) : sufficiently
قانع کننده ( مثال: دلیل قانع کننده )
معتبر ، قابل قبول
بی نیاز
کافی، مناسب
1. Fifty francs was not sufficient to cancel this debt.
پنجاه فرانک برای لغو این بدهی کافی نبود.
2. because I told my master, that his help would be sufficient.
چون به استادم گفتم که کمک او کافی خواهد بود.
...
[مشاهده متن کامل]

3. At the time this difference was sufficient to preclude the union being pursued.
در آن زمان این اختلاف برای جلوگیری از پیگیری اتحادیه کافی بود.
Sufficient= کافی، بس
sufficient ( adj ) = ample ( adj )

به خوبی

رضایت بخش، مطلوب
مکفی
موثر
[Insufficient=enough, adequate کافی. قانع]
Self - sufficient خود کفا. مستقل
Insufficient ناکافی
بسنده کردن
تامین کردن
کفایت
کافی بودن
مطلوب
قابل قبول
بسنده
استاندارد
قابل قبول
کافی
مطلوب
دارای صلاحیت
بسنده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس