salty

/ˈsɒlti//ˈsɔːlti/

معنی: شور، نمکین، نمکی
معانی دیگر: نمک دار، (از نظر بو و شوری) دریامانند، دریاوار، دریایی، (مجازی) بامزه، دارای لطافت طبع، بذله گو، بانمک، تند و تیز، سوزان، شدید

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: saltier, saltiest
مشتقات: saltiness (n.)
(1) تعریف: containing salt as a flavor.
متضاد: saltless, unsalted

(2) تعریف: sharp, witty, or sexually suggestive, as a joke or story.

جمله های نمونه

1. the salty air of chamkhalleh beach
هوای دریایی کرانه ی چمخاله

2. sweat tastes salty
عرق شورمزه است.

3. the new teacher's salty humour
شوخ طبعی بامزه ی معلم جدید

4. this food is too salty
این خوراک خیلی شور است.

5. she became a bit too salty in her criticisms
در انتقادات خود قدری تندی به خرج داد.

6. you seem to have been a bit too lavish with the salt, it's too salty
مثل این که قدری در نمک زیاده روی کرده ای،خیلی شور شده.

7. The very salty water buoyed him up as he swam.
[ترجمه امیر] آب خیلی شور او را شناور نگه داشته بود که توانست شنا کند
|
[ترجمه گوگل]آب بسیار شور او را در حالی که شنا می‌کرد، بالا می‌برد
[ترجمه ترگمان]همان طور که شنا می کرد، آب شور او را در آب شناور کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The very salty water buoyed her as she swam.
[ترجمه گوگل]آب بسیار شور او را در حالی که شنا می کرد، به خوبی جذب می کرد
[ترجمه ترگمان]وقتی شنا می کرد، آب شور دریا او را در آب انداخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. They gave her salty water to make her vomit.
[ترجمه گوگل]به او آب شور دادند تا استفراغ کند
[ترجمه ترگمان]به او آب شور دادند تا استفراغ کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Steel tends to corrode faster in a salty atmosphere, such as by the sea.
[ترجمه گوگل]فولاد در یک جو شور، مانند دریا، سریعتر خورده می شود
[ترجمه ترگمان]فولاد تمایل به خورده شدن سریع تر در یک جو نمکی مانند دریا دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Go easy on salty foods such as bacon.
[ترجمه گوگل]به راحتی از غذاهای شور مانند بیکن استفاده کنید
[ترجمه ترگمان]غذاهای salty مثل چربی خوک را آسان کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The resulting salty water will be discharged at sea.
[ترجمه گوگل]آب شور حاصل در دریا تخلیه می شود
[ترجمه ترگمان]آب شور حاصل در دریا تخلیه خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The soup had a very salty taste.
[ترجمه نهال] تست این سوپ شور بود
|
[ترجمه روشنک] سوپ مزه خیلی شوری داشت.
|
[ترجمه گوگل]سوپ طعم بسیار شوری داشت
[ترجمه ترگمان]این سوپ طعم شور فراوان داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She has a salty sense of humour.
[ترجمه گوگل]او یک حس شوخ طبعی دارد
[ترجمه ترگمان]او حس شوخ طبعی فراوان دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The fire flared up with salty blue flames and the driftwood crackled and spat.
[ترجمه گوگل]آتش با شعله‌های آبی شور شعله‌ور شد و چوب‌های ریزش‌تر می‌ترقید و تف می‌خورد
[ترجمه ترگمان]آتش با شعله های آبی آتشین زبانه کشید و چوب آب آورده از آب بیرون آمد و تف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Salty water Negi says the 1819 earthquake created a 100-kilometre-long fissure that diverted the river.
[ترجمه گوگل]آب شور نگی می گوید زمین لرزه 1819 شکافی به طول 100 کیلومتر ایجاد کرد که رودخانه را منحرف کرد
[ترجمه ترگمان]به گفته Negi آب شور، زلزله سال ۱۸۱۹ یک شکاف ۱۰۰ کیلومتری ایجاد کرد که رودخانه را منحرف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شور (صفت)
briny, saline, salty

نمکین (صفت)
briny, saline, salty

نمکی (صفت)
salty

انگلیسی به انگلیسی

• (slang) hostile and tough sailor
having the taste of salt; having salt added; sharp, shrewd; pertaining to the sea or life at sea
salty things contain salt or taste of salt.

پیشنهاد کاربران

When someone is “salty, ” they are feeling upset or angry about something. This term is often used to describe someone who is being overly sensitive or bitter.
وقتی کسی "salty" است، از چیزی ناراحت یا عصبانی است. این اصطلاح اغلب برای توصیف شخصی که بیش از حد حساس یا حسی آمیخته از عصبانیت و تنفر دارد، استفاده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

Don’t be so salty about it.
Wow, someone’s feeling salty.
Why are you so salty all the time?

salty
منابع• https://fluentslang.com/slang-for-youth/
Salty ( میتواندقیدی در زبان عامیانه باشد ) :
واکنش شدید، احساساتی برخورد کردن به جای منطقی بودن، زودرنج بودن، ناراحت شدن. مثال
He got so salty after I didn’t text back right away
بعد از اینکه من بلافاصله جواب پیامش را ندادم، خیلی ناراحت شد.
واکنش بیش از حد نشان دادن.
شور غذاى پر نمک.
feeling or showing resentment towards somebody or a situation
bitter or argumentative because of being upset
annoyed or upset when this is unreasonable
angry, upset, or hostile due to embarrassment or failure
مثلا چیه چرا ناراحتی؟ میخای بپری پاچه بگیری. دلخور و عصبانی
شور
Are you salty bro ?
اینجا معنی mad میده
شوخ طبع
ناراحت
عصبانی
کینه گرفتن
بد شدن
تو دل برو
ناراحت , عصبانی ( عامیانه _slang )
نمکی ، بانمک
شخصی که زیادی مزه میریزد و دلقک بازی میکند و یا جوک میگوید
مثال:
She is so salty
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس