seeing

/ˈsiːɪŋ//ˈsiːɪŋ/

معنی: دید، بینش، مشاهده، رویت، قوه دید، بینا
معانی دیگر: باصره، بینایی (vision هم می گویند)، دیدن، چون، به خاطر اینکه، نظر به اینکه، دارای بینایی

بررسی کلمه

حرف ربط ( conjunction )
• : تعریف: in view of the fact that; considering.

- Seeing we only have two people, we can't play bridge.
[ترجمه مهدی زروندی] با توجه به اینکه دو نفریم نمیتونیم کارت بازی کنیم
|
[ترجمه گوگل] با دیدن ما فقط دو نفر، نمی توانیم بریج بازی کنیم
[ترجمه ترگمان] ما فقط دو نفر رو داریم که نمی تونیم با پل بازی کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of one who sees.
مشابه: observation

(2) تعریف: the faculty of sight.

جمله های نمونه

1. seeing as he was late, i went home
چون او دیرآمد من رفتم منزل.

2. seeing her after ten years was quite a treat
دیدن او پس از ده سال فیض بزرگی بود.

3. seeing her child gladdened the mother's heart
دیدن فرزندش قلب مادر را شاد کرد.

4. seeing is believing
دیدن همان و باور کردن همان

5. seeing mehri at that moment was a tonic for me
دیدن مهری در آن لحظه برایم نیروبخش بود.

6. seeing that movie gave me a blah feeling
دیدن آن فیلم مرا خسته و دلزده کرد.

7. seeing that you are ill, we can meet later
چون بیمار هستید می توانیم بعدا ملاقات کنیم.

8. seeing the coins, his eyes gleamed
از دیدن سکه ها چشمانش برق زد.

9. seeing the conditions of the prison revolted him
دیدن وضع زندان حال او را به هم زد.

10. seeing the corpse gave me goose flesh
با دیدن جسد مو بر تنم راست شد.

11. seeing the snake made her shiver
دیدن مار لرزه بر اندام او افکند.

12. seeing those orphans made me sick at heart
دیدن آن یتیمان مرا قلبا متاسف کرد.

13. seeing as (or seeing that)
چون،به خاطر اینکه،نظر به اینکه

14. after seeing the corpses, i could not hide my abhorrence
پس از دیدن اجساد نتوانستم انزجار خود را پنهان کنم.

15. upon seeing blood, he fainted away
با دیدن خون غش کرد.

16. upon seeing blood, she swooned
بادیدن خون از هوش رفت.

17. upon seeing her son, she spoke with greater animation
به محض دیدن پسرش با حرارت و اشتیاق بیشتری صحبت کرد.

18. upon seeing him, princes knelt and quaked
شاهزادگان با دیدن او زانو زدند و لرزه بر اندامشان افتاد.

19. upon seeing his master, the dog began wagging its tail
با دیدن صاحبش،سگ شروع کرد به دم تکان دادن.

20. upon seeing land, the sailors rejoiced
با دیدن خشکی ملوانان شادی کردند.

21. upon seeing me, he drew his gun
تا مرا دید هفت تیرش را کشید.

22. upon seeing that rotten corpse his stomach heaved
با دیدن آن جسد گندیده اق زد (حال تهوع به او دست داد).

23. upon seeing the body, he removed his hat
با دیدن جسد کلاه خود را برداشت.

24. upon seeing the corpse she collapsed
تا جسد را دید غش کرد.

25. upon seeing the fat lady he grimaced
به محض دیدن خانم چاق قیافه ی خود را درهم کشید.

26. upon seeing the female dog, the male dog became very excited
سگ نر با دیدن سگ ماده سخت هیجان زده شد.

27. upon seeing the hearse, they doffed their hats
با دیدن تابوت کلاه های خود را از سر برداشتند.

28. upon seeing the horse's corpse she paled
با دیدن جسد اسب رنگش پرید.

29. be seeing things
(خودمانی) اشباح و ارواح را دیدن،دچار وهم و خیال بودن

30. her euphoria at seeing her lost child was indescribable
شادی او از دیدن فرزند گمشده اش در وصف نمی گنجید.

31. her shudder at seeing the putrid corpse
چندش او از دیدن نعش گندیده

32. nowadays he is seeing a blonde
این روزها با یک زن مو طلایی معاشر است.

33. people rejoiced at seeing their leader
مردم با دیدن رهبر خود شادمانی کردند.

34. the gift of seeing
موهبت بینایی

35. the pleasure of seeing one's lost child
لذت دیدار فرزند گمشده

36. her amazed look after seeing the crown jewels
حالت شگفت زده ی او پس از دیدن جواهرات سلطنتی

37. his eloquent sigh upon seeing his lover
آه گویای او هنگام دیدن معشوق

38. naheed appeared aghast at seeing all those uninvited guests
ناهید از دیدن آن همه مهمان ناخوانده بهت زده به نظر می رسید.

39. she became ecstatic upon seeing her long-lost child
با دیدن فرزند گم گشته ی خود از خود بی خود شد.

40. she despaired of even seeing her son again
او امیدی نداشت که هرگز دوباره پسر خود را ببیند.

41. the double gift of seeing and hearing
نعمت های دوگانه ی دیدن و شنیدن

42. the inexpressible joy of seeing my grandchild for the first time
مسرت توصیف ناپذیز دیدن نوه ام برای اولین بار

43. he is keenly interested in seeing you
او خیلی مشتاق دیدار شماست.

44. he took malicious pleasure in seeing me suffer
او از دیدن رنج من لذت بدجنسانه ای می برد.

45. he uses the mornings for seeing patients and the afternoons for visiting the hospital
او پیش از ظهرها بیماران را می بیند و بعدازظهرها به بیمارستان می رود.

46. there was small prospect of seeing him again
احتمال دیدن دوباره ی او کم بود.

47. my greatest enjoyment in life is seeing my children
بزرگترین خوشی من در زندگی دیدن فرزندانم است.

مترادف ها

دید (اسم)
vision, sight, eyesight, view, viewpoint, perspective, point of view, seeing, visibility, look-out

بینش (اسم)
intelligence, intuition, insight, sight, eyesight, seeing, ken

مشاهده (اسم)
perception, observation, seeing, witnessing

رویت (اسم)
seeing

قوه دید (اسم)
seeing

بینا (صفت)
perspicacious, discerning, seeing

انگلیسی به انگلیسی

• considering that, since, forasmuch
act of seeing, act of perceiving through the eyes; vision, sense of sight
looking, viewing, perceiving with the eyes

پیشنهاد کاربران

seeing ( that )
( informal seeing as ) ; ( not standard seeing as how )
considering or accepting the fact that; as
با در نظر گرفتن یا پذیرش این واقعیت که
We may as well go to the concert, seeing as we've already paid for the tickets.
...
[مشاهده متن کامل]

Seeing ( that ) you’re so tired, why don’t you take a nap?
Seeing as how it’s raining, we should cancel our picnic.
I’ll give you a lift, seeing as you missed the bus.
Seeing ( that ) he’s your friend, you should trust him more.
Seeing as you’re here, you might as well help me with this.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/seeing-that• https://www.collinsdictionary.com/dictionary/english/seeing-as-that
آشنایی
گاهی seeing به معنی ملاقات یا دیدار عاشقانه هم معنی میشه، مثلاً وقتی از یکی میخوایم بپرسیم تو رابطه عاشقانه با یکی هستی، میتونیم بگیم:
Are you seeing anyone at the moment?
گاهی میتونه �پذیرش� معنا بده
"تلقی کردن" هم میشه
در نظر گرفتن
بررسی کردن
شاهد بودن
با ملاحظه بر
نگاه مستقیم
seeing ( نجوم رصدی و آشکارسازها )
واژه مصوب: دید 1
تعریف: معیاری برای اندازه گیری میزان آشفتگی تصویر به دست آمده از تلسکوپ براثر تلاطم جوّ
با توجه به اینکه
حرف ربط
ویزیت
ملاحظه
درک کردن، پی بردن، فهمیدن، متوجه شدن، ملاقات کردن
Watch something
دیدار
بینا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس