self

/ˈself//self/

معنی: شخصیت، حالت، جنبه، حال، وضع، نفس، نفس خود، خود، خویش، خویشتن
معانی دیگر: ضمیر، نهاد، سرشت، (عامیانه) خودم، خودش، خودت، خودتان، خودشان، خودمان، پسوند به نشان تاکید، رجوع شود به: self-colored، از یک نوع یا رنگ یا جنس یا خاصیت، پیشوند:، خویشتن [self-restraint]، خودبه خود [self-loading یا self-acting]، درخود، به تنهایی [self-evident]، به خود [self-addressed]، عین، لقاح کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: selves
(1) تعریف: one's own being, personality, and nature.
مشابه: person, psyche

(2) تعریف: an individual thing or person considered as separate and complete.
ضمیر ( pronoun )
حالات: selves
• : تعریف: myself, himself, herself, or yourself.

- I fought for self and country.
[ترجمه \vts,v] من برای خودم و کشورم مبارزه کردم
|
[ترجمه گوگل] من برای خود و کشور جنگیدم
[ترجمه ترگمان] من برای خود و کشور مبارزه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
پیشوند ( prefix )
(1) تعریف: self; oneself or itself.

- self-taught
[ترجمه گوگل] خود آموخته
[ترجمه ترگمان] خود آموز
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- self-centered
[ترجمه گوگل] خود محور
[ترجمه ترگمان] خود محور
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- selfsame
[ترجمه گوگل] خود همان
[ترجمه ترگمان] درست است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: automatic.

- self-loading
[ترجمه گوگل] خود بارگیری
[ترجمه ترگمان] خود بارگذاری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. obsessed with self
همه اش در فکر خود

2. the conscious self
ضمیر آگاه

3. tickets for self and wife
بلیط برای خودم و خانم

4. analysis of the self
تجزیه و تحلیل خویشتن

5. she always puts self first
او همیشه خویشتن را ارجح می شمارد.

6. today, i feel like my old self again
امروز احساس می کنم که دوباره خودم شده ام.

7. by doing that, he showed his true self
با آن عمل نهاد واقعی خود را نشان داد.

8. after the illness, he was a mere shadow of his former self
پس از بیماری او فقط سایه ای از شکل سابقش بود.

9. A friend is a second self.
[ترجمه گوگل]دوست، تن دوم تو است
[ترجمه ترگمان]دوستی یک نفس دوم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She has become the self - appointed guardian of the nation's conscience.
[ترجمه گوگل]او خود منصوب نگهبان وجدان ملت شده است
[ترجمه ترگمان]اون تبدیل به محافظ وجدان مردم شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Easy to hurt others and self, always to the edge of the distance unclear person.
[ترجمه گوگل]آزار دادن به دیگران و خود آسان است، همیشه تا لبه فاصله فرد نامشخص است
[ترجمه ترگمان]به راحتی آسیب زدن به دیگران و خود، همیشه به لبه یک فرد نامعلوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He put his whole self into the job, working night and day.
[ترجمه گوگل]او تمام وجودش را در این کار گذاشت و شب و روز کار کرد
[ترجمه ترگمان]تمام حواسش به کار بود و شب و روز کار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She allowed herself only a few moments'indulgence in self - pity.
[ترجمه گوگل]او فقط چند لحظه به خود اجازه داد تا به خود ترحم کند
[ترجمه ترگمان]فقط چند لحظه گذشت و به خودش رحم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He's not his usual happy self this morning.
[ترجمه گوگل]او شادی همیشگی اش امروز صبح نیست
[ترجمه ترگمان]امروز صبح، او مثل همیشه خوشحال نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. These truths were by no means self - evident when Galileo first suggested them.
[ترجمه گوگل]این حقایق زمانی که گالیله برای اولین بار آنها را پیشنهاد کرد به هیچ وجه آشکار نبود
[ترجمه ترگمان]این حقایق به هیچ وجه معلوم نبود که گالیله اولین بار آن ها را پیشنهاد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Sid was not his usual smiling self.
[ترجمه گوگل]سید خندان همیشگی او نبود
[ترجمه ترگمان]سید مثل همیشه لبخند بر لب نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شخصیت (اسم)
identity, character, being, self, amour-propre, self-esteem, personality, personage, individuality, individuation, selfhood, selfdom

حالت (اسم)
speed, case, grain, situation, status, disposition, trim, temper, temperament, pose, condition, self, fettle, state, estate, attitude, mood, expression, posture, predicament, stance, standing

جنبه (اسم)
attribute, quality, self, feature, characteristic, trait

حال (اسم)
circumstance, situation, status, pep, condition, self, fettle, health, state, mood

وضع (اسم)
deduction, stand, speed, action, gesture, behavior, demeanor, situation, status, position, disposition, imposition, trim, stick, pose, self, aspect, setup, ordonnance, bearing, poise, station, footing, deportment, lie, mien, posture, phase, situs, stance

نفس (اسم)
air, wind, breath, self, ego, oneself, snuff

نفس خود (اسم)
self

خود (ضمير)
self, oneself, himself, itself

خویش (ضمير)
self

خویشتن (ضمير)
self

تخصصی

[برق و الکترونیک] خود، خودی

انگلیسی به انگلیسی

• one's own person, one's own body; personality, character, identity; self-interest, personal interests of a particular individual
uniform, homogeneous
one's own individual person; one's own individual identity or personality (myself, yourself, etc.)
to one's own body or person; of one's own body or person; by one's own body or person; from one's own body or person
your self is your basic personality or nature, considered in terms of what you are like as a person.
a person's self is the essential part of their nature which makes them different from other people; a formal use.
self- combines with nouns to form new nouns or with past and present participles to form adjectives. words formed in this way describe something that people or things do to or by themselves. for example, `self-government' is the government of

پیشنهاد کاربران

وجدان
self
آلمانی : selb , selbst , selber
همریشه ی دیگر پارسی ، واژه ی به نمایان اَرَبی : سَلَف و برگرفته های آن : اَسلاف ، سَلَفی . . . به مونه ی : نیایِ/
نیاکانِ مَن / خود / خودَم / خودِ من
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : self / selfishness / selflessness
✅️ صفت ( adjective ) : selfish / selfless
✅️ قید ( adverb ) : selfishly / selflessly
self
واژه ای ایرانی - اوروپایی ، همریشه با :
آلمانی : selbst
پارسیِ اَرَبیده : سَلب
self ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: خود
تعریف: کلیت فرد، شامل همۀ ویژگی های آگاهانه و ناآگاهانه و جسمی و ذهنی او
خود
Him self:برای خودش
And the frog has the big pond to him self:و اون قورباغه برای خودش یه دریاچه ی بزرگ داره
شخص
خود //خود انسان
خویش، خویشتن، خود

بپرس