show

/ˈʃoʊ//ʃəʊ/

معنی: اثبات، نشان، نمایش، جلوه، نشان دادن، ارائه، مظهر، نمودن، نشان دادن، فهماندن، نمایاندن، ابراز کردن
معانی دیگر: نمایان کردن، به نمایش گذاشتن، نمایش دادن، نمودار شدن یا کردن، عیان شدن یا کردن، ظاهر کردن یا شدن، پیدا بودن، هویدا بودن، پدیدار شدن یا کردن، بروز دادن، از خود نشان دادن، (به رای العین) ثابت کردن، روشن کردن (مطلب)، فاش کردن، برملا کردن، راهنمایی کردن، (طرز انجام کاری را) نشان دادن، یاد دادن، آمدن، شو، هنرنمایی، نمایشگاه، تظاهر، وانمود، صحنه سازی، ابراز، هویدا سازی، تجلی، جلوه گری، پز، به رخ کشی، ادا، تفاخر، فیس، زرق و برق، خودنمایی، بالیدن، (عامیانه) قضیه، موضوع، عمل، کار، (کان شناسی - نشانه ی وجود فلز یا نفت و غیره در خاک) نشانه

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: shows, showing, showed, shown
(1) تعریف: to cause or allow to be seen.
مترادف: exhibit, present, reveal
متضاد: conceal, hide
مشابه: bare, demonstrate, disclose, display, expose, indicate, produce, register, uncover

- He showed me his new watch.
[ترجمه گوگل] ساعت جدیدش را به من نشان داد
[ترجمه ترگمان] ساعت جدیدش را به من نشان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She showed her portfolio to all the best agencies.
[ترجمه گوگل] او نمونه کارهای خود را به بهترین آژانس ها نشان داد
[ترجمه ترگمان] او کیف خود را به بهترین سازمان ها نشان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The children showed the teacher what they were making.
[ترجمه Kamand e] بچه ها به معلم نشان دادند که چه چیزی ساختند.
|
[ترجمه گوگل] بچه ها به معلم نشان دادند که چه چیزی درست می کنند
[ترجمه ترگمان] بچه ها معلم را به معلم نشان دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to clarify, as by example; explain.
مترادف: clarify, demonstrate, explain, explicate, illustrate
مشابه: elucidate, get across, indicate, inform, instruct, spell out, teach

- She showed me how to use the new printer.
[ترجمه گوگل] او به من نشان داد که چگونه از چاپگر جدید استفاده کنم
[ترجمه ترگمان] اون بهم نشون داد که چطور از پرینتر جدید استفاده کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to direct.
مترادف: guide, lead
مشابه: conduct, direct, escort, pilot, steer, usher

- The usher will show you to your seat.
[ترجمه گوگل] گرداننده شما را به صندلی خود نشان می دهد
[ترجمه ترگمان] حاجب شما را به صندلی خود نشان خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to demonstrate or reveal.
مترادف: demonstrate, disclose, evince, manifest, reveal
متضاد: disguise, suppress
مشابه: confirm, denote, display, document, evidence, exhibit, express, indicate, point, prove, reflect, register, substantiate, uncover, write

- His remark showed his ignorance.
[ترجمه گوگل] سخنان او نشان از جهل او داشت
[ترجمه ترگمان] حرف او جهل او را آشکار ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The tests showed that the man had died of poisoning.
[ترجمه گوگل] آزمایشات نشان داد که این مرد بر اثر مسمومیت جان خود را از دست داده است
[ترجمه ترگمان] آزمایش نشان می داد که آن مرد دچار مسمومیت شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to reveal to, inform, or prove to through tangible evidence.

- Making all these mistakes on the test showed him that he needed to study more.
[ترجمه گوگل] انجام تمام این اشتباهات در آزمون به او نشان داد که باید بیشتر مطالعه کند
[ترجمه ترگمان] تمام این اشتباه ات در آزمون به او نشان داد که باید بیشتر مطالعه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to display or exhibit.
مترادف: display, exhibit
مشابه: expose, offer, present, unveil

- She is showing her paintings at the new gallery next week.
[ترجمه گوگل] او هفته آینده نقاشی های خود را در گالری جدید به نمایش می گذارد
[ترجمه ترگمان] او هفته آینده نقاشی هایش را در گالری جدید نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: show off, show up
(1) تعریف: to be seen.
مشابه: appear, loom, stick out

- Does the stain on my shirt show?
[ترجمه گوگل] آیا لکه روی پیراهن من مشخص می شود؟
[ترجمه ترگمان] لکه روی لباسم لکه داره؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to become evident or visible.
مترادف: come across
مشابه: appear, tell

- Did the hard work show in his presentation?
[ترجمه گوگل] آیا کار سخت در ارائه او نشان داد؟
[ترجمه ترگمان] آیا کار سخت در ارائه او انجام شد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to exhibit what one has produced.
مترادف: exhibit

- Some new artists will be showing next month at the gallery.
[ترجمه گوگل] تعدادی از هنرمندان جدید ماه آینده در گالری نمایش داده می شوند
[ترجمه ترگمان] چند هنرمند جدید در ماه آینده در گالری نمایش داده خواهند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in horse racing, to finish in third place.
مشابه: place

- I hoped the horse would win, but it only showed.
[ترجمه گوگل] من امیدوار بودم که اسب برنده شود، اما این فقط نشان داد
[ترجمه ترگمان] امیدوار بودم که اسب پیروز شود، اما این فقط نشان می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
عبارات: get the show on the road
(1) تعریف: a performance, display, or demonstration, usu. public.
مترادف: display, exhibition, presentation
مشابه: act, fair, flash, performance, program

- Will you be attending the annual flower show?
[ترجمه گوگل] آیا در نمایشگاه گل سالانه شرکت خواهید کرد؟
[ترجمه ترگمان] آیا در نمایشگاه سالانه گل شرکت خواهید کرد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a movie, drama, or other public presentation of entertainment or art.
مترادف: performance, presentation
مشابه: display, drama, production

- Let's see a show on Broadway when we go into the city.
[ترجمه گوگل] وقتی وارد شهر می شویم، یک نمایش در برادوی ببینیم
[ترجمه ترگمان] وقتی وارد شهر می شویم، یک نمایش برادوی را تماشا کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a television or radio program.
مترادف: program
مشابه: broadcast, performance

- I watched an interesting show on TV last night.
[ترجمه گوگل] دیشب یه برنامه جالب از تلویزیون دیدم
[ترجمه ترگمان] دیشب یه برنامه جالب تو تلویزیون دیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: an act of making something clear or manifest.
مترادف: demonstration, display, expression, manifestation
مشابه: flash

- Some town leaders joined the picket line as a show of solidarity with the workers.
[ترجمه گوگل] برخی از رهبران شهر برای نمایش همبستگی با کارگران به صف اعتراض پیوستند
[ترجمه ترگمان] برخی از رهبران شهر به عنوان یک نمایش همبستگی با کارگران به خط زنجیر پیوستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: an appearance or indication.
مترادف: appearance, evidence, indication

- There was a show of blood on his sleeve.
[ترجمه گوگل] روی آستینش موجی از خون بود
[ترجمه ترگمان] اثری از خون در آستین داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: falseness or pretense.
مترادف: affectation, pretense, sham
مشابه: act, acting, masquerade, pose

- His bold declaration was nothing but show.
[ترجمه گوگل] اعلامیه جسورانه او چیزی جز نمایش نبود
[ترجمه ترگمان] این اظهار bold چیزی جز نمایش نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. show biz
کار نمایش و فیلم

2. show me your hand
دستت را به من نشان بده.

3. show me your tickets!
بلیط های خود را به من نشان بدهید!

4. show respect for your parents
نسبت به والدین خود احترام بگذار.

5. show your support by deeds, not words!
پشتیبانی خود را با عمل نشان بدهید نه با حرف

6. show (somebody) a clean pair of heel
(خودمانی) فرار کردن (از گیر کسی)،زدن به چاک

7. show a leg
(انگلیسی - خودمانی) از بستر خواب برخاستن

8. show enthusiasm for something
شورنمایی کردن برای چیزی،ذوق و شوق نشان دادن برای چیزی،اشتیاق نشان دادن

9. show in (or out)
به داخل (یا خارج از محلی) راهنمایی کردن

10. show off
به رخ کشیدن،پز دادن،(به چیزی) نازیدن،خودنمایی کردن،بالیدن،جولان دادن،شکوهیدن

11. show one's (or clean pair of) heels
پا به فرار گذاشتن،فلنگ را بستن

12. show one's (true) colors
ماهیت (یا طینت یا نهاد) خود را آشکار کردن

13. show one's face
ظاهر شدن (در میان جمع)،رخ نمایی کردن

14. show one's face
درملا عام ظاهر شدن،در میان جمع آمدن

15. show one's hand
1- (بازی ورق) دست خود را رو کردن 2- منظور خود را آشکار کردن

16. show one's teeth
دندان قروچه رفتن،تهدید کردن،نیش نشان دادن

17. show pity (for)
ترحم کردن،رحم نشان دادن

18. show somebody the door
کسی را بیرون کردن (از اتاق یا خانه و غیره)،عذر کسی را خواستن

19. show somebody the way
کسی را (دریافتن راه یا آدرس) راهنمایی کردن

20. show somebody up
ماهیت کسی را نشان دادن،آشکار کردن کسی،فاش کردن

21. show someone the door
کسی را (از جایی) بیرون کردن،مرخص کردن

22. show the white feather
(انگلیس - عامیانه) ترس از خود نشان دادن

23. show the white feather
ترس از خود بروز دادن،بزدلی خود را ظاهر کردن

24. show up
(عامیانه) 1- وارد شدن،آمدن،(سروکله ی کسی) پیدا شدن 2- چشمگیر شدن،نمایان شدن

25. show willing
(انگلیس - عامیانه) علاقه نشان دادن،خود را علاقه مند نشان دادن

26. a show of friendship
تظاهر به دوستی

27. a show of his sincere love
تجلی عشق صادقانه ی او

28. a show of sympathy
ابراز همدردی

29. a show that lacked sparkle
نمایشی که حرارت نداشت

30. friends show their true nature at a time of crisis
هنگام سختی دوستان ماهیت واقعی خود را نشان می دهند.

31. his show of grief was nothing but a farce
تظاهر او به اندوه،چیزی جز مسخره بازی نبود.

32. please show this gentleman out
لطفا این آقا را به خارج راهنمایی کنید.

33. that show was a box-office smash
آن نمایش از نظر فروش بلیط بسیار موفق بود.

34. that show was a scream from start to finish
آن نمایش از اول تا آخر آدم را روده بر می کرد.

35. the show carried audiences everywhere
نمایش همه جا حضار را خشنود کرد.

36. the show drew many viewers
نمایش تماشاگران فراوانی را جلب کرد.

37. the show flopped
نمایش با شکست روبرو شد.

38. the show lasted four mortal hours
نمایش چهار ساعت طاقت فرسا ادامه داشت.

39. the show stars two young actors
دو بازیگر جوان ستاره های این نمایش هستند.

40. the show was a box office smash
نمایش از نظر فروش بلیط خیلی موفق بود.

41. the show was a killer
نمایش معرکه بود.

42. the show was a sellout
بلیط های نمایش تماما به فروش رفته بود.

43. the show was very hilarious
نمایش بسیار فکاهی بود.

44. the show went on without a hitch
نمایش بدون اشکال اجرا شد.

45. this show spoofs gangster movies
این نمایش فیلم های گانگستری را مورد طنز قرار می دهد.

46. to show consideration for others
ملاحظه ی دیگران را کردن

47. to show off, he had framed his doctorate diploma
برای پز دادن دانش نامه ی دکتری خود را قاب کرده بود.

48. to show one's frank distaste
انزجار آشکار خود را بروز دادن

49. to show that something is right
صحت چیزی را اثبات کردن

50. to show the effect of the window light, he highlighted half of the face
برای نشان دادن اثر نور پنجره،نیمی از چهره را روشن تر کشید.

51. a show of hands
(رای دادن) بلند کردن دست،دست بالا کردن

52. for show
به منظور تظاهر،برای نمایش

53. the show must go on
(علیرغم مشکلات و غیره) کار را باید ادامه داد

54. a flower show
نمایشگاه گل

55. a musical show
نمایش دارای موسیقی (خنیایی)

56. a musical show
یک نمایش موزیکال

57. a nifty show
نمایش خوب

58. a sidesplitting show
نمایش که آدم را از خنده روده بر می کند

59. a spectacular show of military might
نمایش شکوهمندی از قدرت نظامی

60. a t. v. show
نمایش تلویزیونی

61. an agricultural show
نمایشگاه کشاورزی

62. an entertaining show
نمایشی سرگرم کننده

63. an external show of politeness
اظهار ادب ظاهری

64. an hour-long show that dramatizes the dissolution of a family
برنامه ی یک ساعته ای که فروپاشی خانواده ای را به تصویر می کشد.

65. an installment show
نمایش سریالی

66. his stories show a surprising poverty of imagination and inventiveness
داستان هایش حاکی از این است که او به طور تعجب آوری فاقد قوه تخیل و ابتکار است.

67. our investigations show that . . .
بررسی های ما نشان می دهد که . . .

68. she didn't show an iota of compassion!
ذره ای مروت نشان نداد!

69. these phenomena show the existence of a single god
این پدیده ها وجود خدایی یگانه را ثابت می کند.

70. this television show has a large following
این نمایش تلویزیونی بسیار خواهان دارد.

مترادف ها

اثبات (اسم)
affirmation, assertion, proof, show, demonstration, proving, substantiation, argument, ascertainment, positivity, predication

نشان (اسم)
trace, attribute, tally, score, slur, benchmark, indication, token, aim, show, sign, seal, stamp, target, mark, marking, insignia, signal, emblem, symptom, brand, presage, track, banner, badge, clue, standard, ensign, vexillum, impress, hallmark, plaque, caret, chalk, cicatrix, symbol, vestige, medal, memento

نمایش (اسم)
amusement, performance, play, display, show, appearance, demonstration, ostentation, histrionics, representation, presentation, exhibition, portrayal, parade, presentment, staging, showing, exposure, drama, flare, spectacle

جلوه (اسم)
display, sight, show, seeming, parade, flourish, luster, flaunt, bravery, flash, showing, resplendence, resplendency

نشان دادن (اسم)
adumbration, show

ارائه (اسم)
show, offer, representation, presentation, exhibition, presentment, showing, exposure, offering

مظهر (اسم)
show, symbol

نمودن (فعل)
show, seem

نشان دادن (فعل)
introduce, point, display, represent, run, illustrate, show, index, demonstrate, evince, exert, register, indicate

فهماندن (فعل)
show, explain, cause to understand, give to understand, inculcate

نمایاندن (فعل)
display, represent, show

ابراز کردن (فعل)
express, display, exhibit, show

تخصصی

[فوتبال] نشان دادن
[حقوق] اثبات کردن، مدلل کردن، ارائه دلیل
[ریاضیات] نشان دادن، نمایاندن، صریح کردن، نمایش دادن

انگلیسی به انگلیسی

• performance; display; demonstration; spectacle; radio or television program; film, movie; exhibition; disclosure; pretense; appearance, impression; venture, undertaking
exhibit, display; reveal, disclose; explain; prove, demonstrate; guide, instruct; present; appear, be seen
if something shows that a state of affairs exists, it proves it or makes people aware of it.
if a picture shows something, it represents it.
if you show something to someone, you give it to them, take them to it, or point to it, so that they can see it.
if you show someone to a room or seat, you lead them to it.
if you show someone how to do something, you do it yourself so that they can watch and learn how to do it.
if something shows, it is visible or noticeable.
if something shows a quality or characteristic, you can see that it has it.
if you show a particular attitude towards someone or something, people can see that you have it from the way you behave.
when you make a show or put on a show of having a feeling or attitude, you try to make people think that you have it.
a show is an entertainment at the theatre or on television.
when a film or television programme is shown, it appears in a cinema or is broadcast on television.
a show is also an exhibition of things, often involving a competition to judge which of them is the best.
see also showing, shown.
if something is on show, it has been put in a place where it can be seen by the public.
when something is done for show, it is done just to give a good impression.
if you say that something goes to show that a particular thing is the case, you mean it proves that it is the case.
what you have to show for your efforts is what you have achieved.
a show of hands is a method of voting in which people raise their hands to be counted.
you can say that someone steals the show if they get a lot of attention or praise, especially when you did not expect them to.
when someone shows off, they try to impress people; used showing disapproval.
if you show off something that you are proud of, you show it to a lot of people.
see also show-off.
if you show someone round a place, or show them around, you go round it with them, pointing out its interesting features.
to show up means to arrive; an informal expression.
if someone who is with you shows you up, they behave in public in a way that embarrasses you.

پیشنهاد کاربران

نشان دادن
نمودن، ابراز کردن، فهماندن، نشان، ارائه، نمایش، جلوه، اثبات
روا داشتن
Show=نشون دادن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : show
✅️ اسم ( noun ) : show / showiness / showing
✅️ صفت ( adjective ) : showy
✅️ قید ( adverb ) : showily
پخش، پخش فیلم و. .
آشکار بودن
نشون دادن
Come on show your. . .
نمایش مثل تعاترو. . .
Their show was amazing
کسی که تابلو باشه" تابلو"
Don't be so much show i think we're supposed to be a little secret
گرفتن چی زی seeShow یعنی باید گرفتن
نشون دادن
توضیح دادن روشن ساختن
نوبت - دور
فعل show به معنای نشان دادن و نمایش دادن
فعل show در مفهوم نشان دادن، به معنای نشان دادن چیزی یا کسی به کسی دیگر است. مثال:
. i want to show you this new book i just bought ( میخواهم کتاب جدیدی را که تازه خریده ام به تو نشان بدهم. )
...
[مشاهده متن کامل]

- بطور کلی نشان دادن چیزی که حاصل و ناشی از چیزی دیگر است. مثال:
. these trees show the effects of acid rain ( این درختان آثار باران اسیدی را نشان میدهند. )
فعل show در مفهوم نمایش دادن، بیشتر به معنای چیزی ( نقاشی، عکس و فیلم و . . . ) را در جایی بخصوص برای نمایش گذاشتن است. مثال:
. she plans to show her paintings early next year ( او قصد دارد نقاشی هایش را اوایل سال بعد نمایش دهد [به نمایش بگذارد]. )
اسم show به معنای نمایشگاه
اسم show در مفهوم نمایشگاه اشاره دارد به مناسبتی که مجموعه ای از چیز ها برای نمایش به عموم گرداوری می شوند و در مکانی بخصوص به نمایش گذشته می شوند. مثال:
a flower show ( نمایشگاه گل )
. we're going to the car show on saturday ( ما شنبه به نمایشگاه اتومبیل می رویم. )
اسم show به معنای برنامه و نمایش
اسم show در مفهوم برنامه اشاره دارد به برنامه هایی که از رادیو و تلویزیون پخش می شوند. هر کدام از این برنامه های رادیویی و تلویزیونی ساختار و محتوای متفاوتی دارند و مخاطب بخصوصی را مورد هدف قرار می دهند. مثال:
a talk show ( برنامه گفتگومحور [تاک شو] )
a tv show ( برنامه تلویزیونی )
a kid show ( برنامه کودک )
اسم show در مفهوم نمایش به اجرای یک نمایش ( صحبت کردن، رقصیدن و خواندن و . . . ) بصورت زنده در مقابل بینندگان اشاره دارد. این نمایش ها در تئاتر برگزار می شوند. مثال:
a comedy show ( نمایش کمدی )
. i'd like to see a show while we're in london ( دوست دارم تا زمانی که در لندن هستم یک نمایش ببینم. )
منبع: سایت بیاموز

سانس
we can see the late show of The Lord of the Rings
میتونیم سانس آخر فیلم ارباب حلقه ها را ببینیم
نشانیدن چیزی/کسی به چیزی/کسی
م. ث
باید به آن ها بِنِشانیم که می توانیم از پس مشکلاتم بربیایم.
نمایش، شو
《 پارسی را پاس بِداریم》
show
واژه ای ایرانی - اُروپایی ست وَ کوتاه شده یِ :
نِشان : نِ - شان < شان < شا< شو
نِ : پیش وَند = پایین ، زیر ، فُرو
شان = دیدن
بازسازی : شانیدَن ، شاناندَن
...
[مشاهده متن کامل]

شایَد " شان " با shine اِنگلیسی وَ Schein آلمانی به مینه یِ : دِرَخش ، پَرتو وَ هَتا اَشَعه ، شُعاع ، تَشَعشُع ، مُشَعشَع ، اِشاعه وَ . . . اَرَبی هَم ریشه باشَد.
shine = Schein = شان
پیش نهاد برای show :
شانو ، شانینه ، شانانه ، شانِش، شانَک، شاناک ، شانِمان

واژه ی انگلیسی show، تغییر یافته ی نشان و نشان دادن فارسی می باشد.
نشان دادن
تصریح کردن
برنامه رادیویی
برنامه تلویزیونی
برنامه

نمایانگر/نشانگر/بیانگر/مبین/نشان دهنده/آشکارکننده/ روشنگر/گویای چیزی بودن
جلوه دادن چیزی.
نمایش
اشاره
نشان بده
بزنامه ی تلویزیونی
در معرض دید گذاشتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس