shrewd

/ˈʃruːd//ʃruːd/

معنی: زیرک، زرنگ، حیله گر، با هوش، ناقلا، موذی
معانی دیگر: رند، (در اصل) بدجنس، بدسیرت، نابکار، زیرکانه، بازرنگی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: shrewder, shrewdest
مشتقات: shrewdly (adv.), shrewdness (n.)
• : تعریف: displaying good judgment and foresight; cunning; astute.
مترادف: astute, canny, cunning, sharp, smart
متضاد: simple
مشابه: acute, artful, calculating, circumspect, clever, crafty, discerning, farsighted, foxy, hardheaded, keen, Machiavellian, politic, prudent, sharp-witted, wise

جمله های نمونه

1. a shrewd businessman
سوداگر زرنگ

2. Malcolm is a shrewd and realistic businessman.
[ترجمه گوگل]مالکوم یک تاجر زیرک و واقع بین است
[ترجمه ترگمان]Malcolm یک تاجر زیرک و واقع بین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He was well-informed and shrewd, with good, calm judgment.
[ترجمه ب گنج جو] زرنگ و معروف بودبا یه شم قضاوت عالی و خونسردانه.
|
[ترجمه گوگل]او آگاه و زیرک بود، با قضاوت خوب و آرام
[ترجمه ترگمان]او به خوبی آگاه و زیرک بود، با عقل سلیم و عقل سلیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She is a shrewd judge of character.
[ترجمه گوگل]او یک قاضی زیرک در مورد شخصیت است
[ترجمه ترگمان]او آدم باهوشی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She is a shrewd politician who wants to avoid offending the electorate unnecessarily.
[ترجمه گوگل]او یک سیاستمدار زیرک است که می خواهد از توهین بی مورد رای دهندگان جلوگیری کند
[ترجمه ترگمان]او سیاستمداری زیرک است که می خواهد از رنجاندن مردم بدون دلیل اجتناب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He was a shrewd analyst of players' strengths and weaknesses.
[ترجمه گوگل]او تحلیلگر زیرک نقاط قوت و ضعف بازیکنان بود
[ترجمه ترگمان]او تحلیلگر زیرکی از نقاط قوت و ضعف بازیکنان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She was shrewd enough to guess who was responsible.
[ترجمه گوگل]او آنقدر زیرک بود که حدس زد چه کسی مسئول این کار است
[ترجمه ترگمان]به اندازه ای باهوش بود که حدس بزند چه کسی مسئول است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The President has played a shrewd diplomatic game because from the outset he called for direct talks with the United States.
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور یک بازی دیپلماتیک زیرکانه انجام داده است زیرا از همان ابتدا خواستار مذاکره مستقیم با ایالات متحده شده بود
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He was shrewd in his personal assessments.
[ترجمه گوگل]او در ارزیابی های شخصی خود زیرک بود
[ترجمه ترگمان]او در ارزیابی خودش زیرک بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Capra looked at her with shrewd eyes.
[ترجمه گوگل]کاپرا با چشمانی زیرک به او نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]Capra با چشمان زیرک به او نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. His answer to the journalist is a shrewd one.
[ترجمه گوگل]پاسخ او به خبرنگار، پاسخی زیرکانه است
[ترجمه ترگمان]پاسخ او به این روزنامه نگار زیرک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Her novels were a vehicle for shrewd social comment.
[ترجمه گوگل]رمان های او وسیله ای برای اظهار نظرهای زیرکانه اجتماعی بود
[ترجمه ترگمان]novels وسیله ای برای اظهار نظر اجتماعی زیرکانه بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He whanged his son a shrewd one yesterday.
[ترجمه گوگل]او دیروز پسرش را زیرکانه به دار آویخت
[ترجمه ترگمان]دیروز چشمش به پسرش افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She's a good/shrewd businesswoman who's popular with her staff.
[ترجمه گوگل]او یک تاجر خوب/ زیرک است که بین کارکنانش محبوب است
[ترجمه ترگمان]او یک زن تاجر خوب و زیرک است که با کارکنان خود محبوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

زیرک (صفت)
brilliant, clever, sharp, nifty, parlous, smart, acute, keen, alert, shrewd, nimble, cunning, adroit, agile, versatile, insinuating, astute, designing, sagacious, subtile, subtle, knowledgeable, gash, perspicacious, canny, wily, resourceful, elusive

زرنگ (صفت)
bright, apt, clever, smart, shrewd, nimble, dexterous, adroit, deft, habile, agile, brisk, spry, vivacious, shifty, pawky, jaunty, dapper, supersubtle

حیله گر (صفت)
shrewd, cunning, fraudulent, apish, crafty, sly, artful, insinuating, designing, captious, shifty, vulpine, subtile, malefic, guileful, janus-faced

با هوش (صفت)
apprehensive, bright, clever, understanding, smart, keen, shrewd, spry, intelligent, ingenious, spiffy, knowing, sagacious, knowledgeable, precocious, swish

ناقلا (صفت)
clever, shrewd, sly, arch, smarty, astute

موذی (صفت)
mischievous, shrewd, cunning, harmful, noxious, sly, malefic, baneful, insidious, hurtful, snaky

انگلیسی به انگلیسی

• clever, sharp, crafty; intelligent, judicious, astute
shrewd people are able to understand and judge situations quickly.

پیشنهاد کاربران

رند
فهمیده - باشعور
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : shrewdness
✅️ صفت ( adjective ) : shrewd
✅️ قید ( adverb ) : shrewdly
perceptive
perspicacious
keen
astute
به آدم تیز و باهوش میگن
شر - ناقلا
خوب تحلیل کردن و قضاوت کردن و سر از ماجرا درآوردن
زیرک و زیرکانه
shrewd businessman
shrewd decision

بپرس