simultaneous

/ˌsaɪməlˈteɪniəs//ˌsɪmlˈteɪnɪəs/

معنی: هم زمان، مقارن، همبود، همزبان، چند مجهولی، باهم واقع شونده
معانی دیگر: توام

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: simultaneously (adv.), simultaneity (n.), simultaneousness (n.)
• : تعریف: existing, occurring, or done at the same general time or at the same moment.
مترادف: coextensive, concurrent, synchronous
مشابه: coeval, coincident, concomitant, contemporaneous, immediate, parallel

- The good news was met with simultaneous sighs of relief around the room.
[ترجمه ai] این خبر خوب همزمان شد با نفس های راحت در گوشه و کنار اتاق!
|
[ترجمه گوگل] خبر خوب با آه های آسودگی همزمان در اطراف اتاق مواجه شد
[ترجمه ترگمان] خبر خوب این بود که همزمان خبره ای خوشی در اتاق دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The sound of the gunshot and the sound of the explosion were simultaneous.
[ترجمه گوگل] صدای شلیک گلوله و صدای انفجار همزمان بود
[ترجمه ترگمان] صدای شلیک گلوله و صدای انفجار همزمان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. simultaneous interpretation
ترجمه ی همزمان

2. simultaneous translation
ترجمه ی همزمان

3. The explosion was almost simultaneous with the announcement.
[ترجمه گوگل]انفجار تقریباً همزمان با اعلام این خبر بود
[ترجمه ترگمان]این انفجار تقریبا همزمان با اعلام این خبر صورت گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. They grabbed each other's hands in simultaneous panic.
[ترجمه گوگل]آنها با وحشت همزمان دستان یکدیگر را گرفتند
[ترجمه ترگمان]هر دو دست یکدیگر را در وحشت همزمان گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. There will be a simultaneous translation in English and Chinese.
[ترجمه گوگل]ترجمه همزمان به زبان های انگلیسی و چینی وجود خواهد داشت
[ترجمه ترگمان]ترجمه همزمان در زبان انگلیسی و چینی وجود خواهد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. There were several simultaneous explosions in different cities.
[ترجمه ارسلان] چند انفجار همزمان در شهرهای مختلف وجود داشت
|
[ترجمه گوگل]چندین انفجار همزمان در شهرهای مختلف رخ داد
[ترجمه ترگمان]چندین انفجار همزمان در شهرهای مختلف رخ داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. There were several simultaneous attacks by the rebels.
[ترجمه گوگل]چندین حمله همزمان توسط شورشیان صورت گرفت
[ترجمه ترگمان]چندین حمله همزمان توسط شورشیان انجام شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. There will be simultaneous transmission of the concert on TV and radio.
[ترجمه گوگل]این کنسرت همزمان از تلویزیون و رادیو پخش خواهد شد
[ترجمه ترگمان]پخش همزمان این کنسرت در تلویزیون و رادیو وجود خواهد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The withdrawal of British troops should be simultaneous with that of US forces.
[ترجمه گوگل]خروج نیروهای انگلیسی باید همزمان با خروج نیروهای آمریکایی باشد
[ترجمه ترگمان]عقب نشینی نیروهای انگلیسی باید همزمان با نیروهای آمریکایی باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Simultaneous translation into English is available to delegates.
[ترجمه گوگل]ترجمه همزمان به انگلیسی در دسترس نمایندگان است
[ترجمه ترگمان]ترجمه همزمان به زبان انگلیسی برای نمایندگان موجود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The two simultaneous shots sounded like one.
[ترجمه گوگل]دو شلیک همزمان شبیه یکی بود
[ترجمه ترگمان]دو عکس همزمان به صدا در آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I could never do simultaneous equations.
[ترجمه Mrjn] من هرگز نمیتوانم سوالات چند مجهولی را حل کنم ( انجام دهم )
|
[ترجمه گوگل]من هرگز نتوانستم معادلات همزمان انجام دهم
[ترجمه ترگمان]من هرگز نمی توانم معادلات را به طور همزمان انجام دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Any ceasefire would be simultaneous with the withdrawal of US forces.
[ترجمه گوگل]هر گونه آتش بس همزمان با خروج نیروهای آمریکایی خواهد بود
[ترجمه ترگمان]هر آتش بس همزمان با خروج نیروهای آمریکایی خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Up to twenty users can have simultaneous access to the system.
[ترجمه گوگل]حداکثر بیست کاربر می توانند به طور همزمان به سیستم دسترسی داشته باشند
[ترجمه ترگمان]حدود ۲۰ کاربر می توانند دسترسی به سیستم را همزمان داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

هم زمان (صفت)
concurrent, simultaneous, synchronous, contemporary, contemporaneous, synchronic, isochronous, isochronal

مقارن (صفت)
related, simultaneous, contemporaneous

همبود (صفت)
simultaneous

همزبان (صفت)
simultaneous

چند مجهولی (صفت)
simultaneous

باهم واقع شونده (صفت)
simultaneous

تخصصی

[برق و الکترونیک] هم زمان
[صنعت] همزمان، با هم اتفاق افتادن
[ریاضیات] به طور همزمان، با هم، همزمان، با هم، مقارن، هم جنس، توأم، هر دو، دو

انگلیسی به انگلیسی

• occurring at the same time, done at the same time, concurrent
simultaneous things or events happen or exist at the same time.

پیشنهاد کاربران

Simultaneous equationمعادله همزمان
Simultaneous translation ترجمه همزمان
یک مترادف دیگه با معنی همزمان و همبود comorbid
درباره همبودی اختلالات روانی استفاده میشه . مثلا افسردگی با مشکلات خواب میتونه همبود و همزمان باشه . کاموربید باشه.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : simultaneity
✅️ صفت ( adjective ) : simultaneous
✅️ قید ( adverb ) : simultaneously
adjective
🔴happening at the same time
◀️The two gunshots were simultaneous
◀️simultaneous events
— often with
◀️The release of the new album will be simultaneous with the release of the DVD
...
[مشاهده متن کامل]

SIMULTANEOUSLY
adverb
◀️The speech will be broadcast simultaneously on radio and TV
Simultaneous : همزمان ( n )
Simultaneously : بطور همزمان ( adj )

همزمان
همزمانه ( یکزمانه )
همرخداد، همرویداد، همروند، همگاه، همپدید
فی المجلس
مشترک
هم زمان

بپرس