solve

/ˈsɑːlv//sɒlv/

معنی: حل کردن، رفع کردن، فیصل دادن، فیصله کردن، باز کردن، گشادن
معانی دیگر: (مسئله و غیره) حل کردن، پژنگ یافتن، پاسخ یابی کردن، جواب پیدا کردن، راه حل پیدا کردن، چاره جویی کردن، راهیابی کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: solves, solving, solved
مشتقات: solvable (adj.)
(1) تعریف: to find an answer to (a problem or the like).
مترادف: crack
مشابه: answer, decide, explain, resolve, straighten out, understand

- She solved her financial problem by sharing her apartment with a roommate.
[ترجمه گوگل] او مشکل مالی خود را با تقسیم آپارتمانش با هم اتاقی اش حل کرد
[ترجمه ترگمان] او مشکل مالی خود را با شریک شدن در آپارتمانش با یک هم اتاقی حل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to work out the answer to.
مترادف: work
مشابه: answer, calculate, cipher, crack, determine, elucidate, explain, fathom, figure, penetrate, puzzle out, unlock, unravel, unriddle

- It took him a long time to solve the difficult equation.
[ترجمه mobina] مدتی طول کشید تا معادله دشوار را حل کند
|
[ترجمه گوگل] برای حل این معادله سخت زمان زیادی طول کشید
[ترجمه ترگمان] مدتی طول کشید تا معادله دشوار را حل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The puzzle was easy to solve.
[ترجمه شادی] این پازل به راحتی حل شد
|
[ترجمه گوگل] حل معما آسان بود
[ترجمه ترگمان] حل این معما به راحتی حل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It took the police a few months to solve the crime.
[ترجمه گوگل] پلیس برای حل این جنایت چند ماه طول کشید
[ترجمه ترگمان] پلیس چند ماه طول کشید تا این جنایت را حل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's a mystery that is yet to be solved.
[ترجمه گوگل] این یک راز است که هنوز حل نشده است
[ترجمه ترگمان] این معمایی است که هنوز باید حل شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to solve a mathematical problem
یک مسئله ی ریاضی را حل کردن

2. let us solve our disputes in a peaceful fashion
بیایید تا اختلافات خود را به روش مسالمت آمیزی حل کنیم.

3. these band-aid solutions will not solve the problem of poverty
این راه حل های سطحی مسئله ی فقر را بر طرف نخواهد کرد.

4. we must use reason to solve our problems
برای حل مسایل خود باید از منطق استفاده کنیم.

5. not even the brains of oxford can solve this problem
حتی مخ های آکسفورد هم نمی توانند این مسئله را حل کنند.

6. if you give me a clue, i will solve the riddle
اگر سرنخی به من بدهی معما را حل خواهم کرد.

7. Charlie thinks money will solve all his problems.
[ترجمه گوگل]چارلی فکر می کند که پول همه مشکلات او را حل می کند
[ترجمه ترگمان]چارلی فکر می کنه پول همه مشکلاتش رو حل میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She tried her best to solve the problem.
[ترجمه حمید] او تمام تلاشش را کرد تا مشکل را حل کند
|
[ترجمه گوگل]او تمام تلاش خود را کرد تا مشکل را حل کند
[ترجمه ترگمان]سعی کرد تا مشکل را حل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. You can't solve anything by just running away.
[ترجمه گوگل]فقط با فرار نمی توانید چیزی را حل کنید
[ترجمه ترگمان]تو نمی توانی با فرار کردن چیزی را حل کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. We must solve this problem by argument not by fighting.
[ترجمه گوگل]ما باید این مشکل را با استدلال حل کنیم نه با دعوا
[ترجمه ترگمان]ما باید این مشکل را با استدلال حل کنیم نه با جنگ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I dreamed up a plan to solve both problems at once.
[ترجمه گوگل]من رویای طرحی برای حل هر دو مشکل در یک زمان در سر داشتم
[ترجمه ترگمان]من یک برنامه برای حل هر دو مشکل را در یک زمان دیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I can't solve her problems for her?she'll have to work out her own salvation.
[ترجمه گوگل]من نمی توانم مشکلات او را برای او حل کنم؟ او باید برای نجات خودش تلاش کند
[ترجمه ترگمان]من نمی تونم مشکلاتش رو حل کنم؟ اون باید برای رستگاری خودش کار کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Worrying about it won't solve anything.
[ترجمه گوگل]نگرانی در مورد آن چیزی را حل نمی کند
[ترجمه ترگمان]نگران این مساله که چیزی رو حل نمی کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. You know, it occurs to me you could solve all your problems by obtaining more money.
[ترجمه گوگل]می‌دانی، به ذهنم می‌رسد که با به دست آوردن پول بیشتر می‌توانی همه مشکلاتت را حل کنی
[ترجمه ترگمان]می دانید، این اتفاق برای من رخ می دهد که شما می توانید تمام مشکلات خود را با گرفتن پول بیشتر حل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Just calm down - shouting won't solve anything!
[ترجمه گوگل]فقط آرام باش - فریاد زدن چیزی را حل نمی کند!
[ترجمه ترگمان]فقط اروم باش - فریاد زدن هیچ چیز رو حل نمی کنه!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Attempts are being made to solve the problem of waste disposal.
[ترجمه گوگل]تلاش برای حل مشکل دفع زباله در حال انجام است
[ترجمه ترگمان]تلاش هایی برای حل مشکل دفع زباله انجام شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. He assured us of his ability to solve the problem.
[ترجمه گوگل]او به ما از توانایی خود در حل مشکل اطمینان داد
[ترجمه ترگمان]او به ما در مورد توانایی خود برای حل این مشکل اطمینان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. They suffer from the illusion that they cannot solve their problems.
[ترجمه گوگل]آنها از این توهم رنج می برند که نمی توانند مشکلات خود را حل کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها از این توهم رنج می برند که نمی توانند مشکلاتشان را حل کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حل کردن (فعل)
assoil, solve, dissolve, untangle, unravel, work out, loose, decide, untie

رفع کردن (فعل)
remove, assoil, eliminate, resolve, solve, detoxify, obviate

فیصل دادن (فعل)
settle, solve, decide

فیصله کردن (فعل)
solve, decide

باز کردن (فعل)
undo, open, unfold, disclose, pick, solve, untie, unfix, unscrew, unpack, unwind, unwrap, disengage, disentangle, splay, unbend, unroll, unbolt, unclasp, unclose, unfasten, unhinge, unhitch, unknit, untwist

گشادن (فعل)
open, solve, evolve

تخصصی

[نساجی] حل کردن
[ریاضیات] حل کردن، گشودن

انگلیسی به انگلیسی

• find a solution, find the answer to, explain, resolve
if you solve a problem or a question, you find a solution or an answer to it.

پیشنهاد کاربران

حل کردن، رفع کردن
مثال: We need to solve this problem before it gets worse.
باید این مشکل را قبل از اینکه وخیم تر شود حل کنیم.
solve: حل کردن
iron out the wrinkles
to solve the small problems in something
حل کردن ، درست انجام دادن
To find an answer to a problem
راه حل
فاش شدن، اشکار شدن.
مثلا
all the mysteries are solved
همه رازها فاش شده اند
Me or you
We are no different
Let's try to solve all the separation problems
Do not fall short for love
من و یا تو
فرقی نداریم
تلاش کنیم ، تمام مشکلات جدایی را به اتمام برسانیم
برای عشق کوتاهی نکنیم
برطرف شدن
حل کردن، پیداکردن
she thinks money will solve all her problems
او فکر میکند پول تمام مشکلاتش را حل خواهد کرد📞

پاسخ دادن بعد از حل مسئله
درست.
We can help you solve promlems.
solve a problem
resolve a conflict
Resolve is used to mean the end of a conflict - - "The differences between the two parties were resolved. "
حل و فصل به معنای پایان یک درگیری است - "تفاوت بین دو طرف حل شد.
Solve is used to mean the solution to a logical problem - - "He solved the math puzzle. " . " حل آن به معنای راه حل یک مشکل منطقی است - "او پازل ریاضی را حل کرد. "
...
[مشاهده متن کامل]

I think that re - solution means that you need to separate two or more entities.
من فکر می کنم که راه حل مجدد این است که شما باید دو یا چند نهاد را جدا کنید

حل کردن
مشکل گشا
پیدا کردن
درست کردن ، حل کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس