split

/ˈsplɪt//splɪt/

معنی: دو بخشی، انشعاب، رخنه، شکاف، ترک، چاک، نفاق، خرد وقطعه قطعهکردن، شکافتن، از هم جدا کردن، دونیم کردن، فتق داشتن
معانی دیگر: (به ویژه چوب - از درازا) شکستن، کافتن، لپه کردن یا شدن، واکافیدن، کفانیدن، (باشدت) از هم باز کردن، از هم دریدن، ترکاندن، شقه کردن، پاره کردن، چاک خوردن یا دادن، حصه کردن، بخش کردن، قسمت کردن، تسهیم کردن، دانگی کردن، (آمریکا- به جای رای دادن به نامزدهای یک حزب) رای خود را میان دو یاچند حزب تقسیم کردن، به نامزدهای چند حزب رای دادن، (از دسته یا حزب و غیره) انشعاب کردن، منشعب کردن یا شدن، جدا شدن یا کردن، (شیمی - فیزیک) مولکول را شکستن (و تبدیل به اتم یا مولکول های کوچکتر کردن)، (اتم را) شکافتن، (بازرگانی و سهام) سهام را خرد کردن (مثلا یک سهم صد دلاری را تبدیل به دو سهم پنجاه دلاری کردن)، سهم بردن، حصه بردن، سهیم شدن، دانگ داشتن، (آمریکا- خودمانی) رفتن، عزیمت کردن، ترک برداشتن، شکاف پیدا کردن، درز، پارگی، فاق، دودستگی، چند دستگی، جدایی، شقاق، انشقاق، بستنی و میوه ی قاچ شده، شکافش، کافش، واکافت، چندپارگی، تراشه، باریکه، چیله، (برای سبدسازی) نواره ی چوب، قاچ، (اکروبات - معمولا جمع) پاها را یکی به جلو و یکی به عقب گستردن و روی زمین نشستن، قیچی وار نشستن، طلاق گرفتن، از هم جدا شدن، (عامیانه) سهم، خرده، تریشه، چوب شکسته، بندر اسپلیت (در جمهوری کروات)

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: splits, splitting, split
(1) تعریف: to divide (logs, rocks, or the like) sharply, esp. lengthwise or in layers.
مترادف: chop, cleave, cut
مشابه: bisect, crack, dissever, divide, hew, rive, slit, wedge

- He's splitting logs for the fire.
[ترجمه فریبا] او دارد کنده ها را برای آتش جدا میکند.
|
[ترجمه گوگل] او برای آتش کنده می کند
[ترجمه ترگمان] هیزم را برای آتش خالی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to break up or separate by, or as though by, force; tear apart; rend.
مترادف: break, rend
مشابه: burst, cleave, divide, fracture, rift, rip, rive, rupture, separate, sever, tear

- Physicists split atoms.
[ترجمه گوگل] فیزیکدانان اتم ها را شکافتند
[ترجمه ترگمان] Physicists اتم ها را تقسیم می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He split a seam.
[ترجمه گوگل] یک درز شکافت
[ترجمه ترگمان] یک شکاف را از هم جدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The affair split their marriage.
[ترجمه مهندس بنایی] خیانت ازدواج آنان را به جدایی کشاند
|
[ترجمه هادی] خیانت ازدواج آنها را از هم گسست.
|
[ترجمه گوگل] این رابطه باعث تقسیم ازدواج آنها شد
[ترجمه ترگمان] این کار ازدواجشان را از هم جدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to divide into shares (often fol. by up).
مترادف: divide, divvy, share
مشابه: allocate, allot, apportion, cut, distribute, mete, parcel, partition

- Let's split up the pie.
[ترجمه گوگل] بیایید پای را تقسیم کنیم
[ترجمه ترگمان] بیا کیک رو تقسیم کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The robbers split the money between them.
[ترجمه Aydin] دزدان پول را بین خودشان تقسیم کردند
|
[ترجمه گوگل] سارقان پول را بین آنها تقسیم کردند
[ترجمه ترگمان] دزدها پول ها را بین آن ها تقسیم کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to divide or separate into different groups, factions, or the like.
مترادف: divide
متضاد: ally, unite
مشابه: break, estrange, fracture, rupture, separate, sunder

- The sheriff split the posse, sending some men north and others west.
[ترجمه گوگل] کلانتر توپ را شکافت و عده ای را به شمال و برخی دیگر را به غرب فرستاد
[ترجمه ترگمان] کلانتر گروه را تقسیم کرد و چند نفر را به شمال و دیگران فرستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to separate parts of.
مترادف: divide, separate
متضاد: merge
مشابه: break, disconnect, disjoin, dissever, part, wedge
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to divide, break up or off, or separate.
مترادف: divide, separate
مشابه: bifurcate, bisect, break, cleave, dissever, fork, fracture, part, rip

- The road splits here.
[ترجمه گوگل] جاده اینجا شکافته می شود
[ترجمه ترگمان] جاده از هم جدا می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My fingernail has split.
[ترجمه گوگل] ناخن دستم شکافت
[ترجمه ترگمان] ناخن هام از هم جدا شدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The rock split into fragments.
[ترجمه گوگل] صخره به قطعات تقسیم شد
[ترجمه ترگمان] سنگ ها از هم جدا می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to rupture or become disunited, as from internal pressure or disagreement.
مترادف: break, burst, divide, rupture, separate
مشابه: bust, dissever, fracture

- The package split open.
[ترجمه گوگل] بسته باز شد
[ترجمه ترگمان] بسته باز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The group split into factions.
[ترجمه گوگل] این گروه به دو دسته تقسیم شد
[ترجمه ترگمان] گروه به دسته تقسیم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to divide and share something.
مترادف: divvy
مشابه: cut, divide, share

(4) تعریف: (slang) to leave; depart.
مترادف: leave, shove off, vanish
مشابه: bundle, depart, exit, go, hie, mosey, skedaddle
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act, product, or result of splitting.
مترادف: break, crack, divide, rupture
متضاد: merger
مشابه: cleft, rent, rip

(2) تعریف: a breach between two or more people.
مترادف: breach, breakup, rupture
مشابه: break, division, divorce, rent, rift

(3) تعریف: a share.
مترادف: lot, share

- her split of the profits
[ترجمه گوگل] تقسیم سود او
[ترجمه ترگمان] سهم او از سود حاصل می شود،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a bottle of a beverage such as wine that is half the usual size.

(5) تعریف: (sometimes pl.) a gymnastic feat in which the legs are extended in opposite directions at right angles to the torso as the body sinks to the ground.
صفت ( adjective )
(1) تعریف: that has been split, burst, broken up, or the like.
مترادف: cleft, rent, riven, torn
مشابه: asunder, bisected, broken, burst, cracked, shattered

(2) تعریف: separated, divided, or disunited.
مترادف: detached, divided, separated
متضاد: adherent
مشابه: asunder, cleft, dissevered, disunited, divorced, dual, separate, twofold

جمله های نمونه

1. split hairs
موشکافی کردن،به جزئیات (غیرضروری) پرداختن،مو از ماست کشیدن

2. split hairs
وارد جزئیات کم اهمیت شدن،موشکافی کردن

3. split off
جدا کردن،از هم پاشاندن،بخش کردن

4. split one's sides
از خنده روده بر شدن

5. split pea
لپه

6. she split her vote, choosing a democratic senator and a republican governor
او رای خود را تقسیم کرد و یک سناتور دموکرات و فرماندار جمهوریخواه انتخاب کرد.

7. the split among the party's various flanks
چند دستگی جناح های مختلف حزب

8. the split between the u. s. and western europe
دو دستگی میان آمریکا و اروپای غربی

9. to split logs for the fireplace
برای بخاری هیزم شکستن

10. to split the atom
اتم را شکافتن

11. to split the cost
هزینه را دانگی کردن

12. winners split
برندگان (جایزه را) تقسیم می کنند.

13. a banana split
بستنی و موز قاچ شده

14. the company split its stocks two to one
شرکت سهام خود را دو به یک تقسیم کرد.

15. the storm split our sail in the middle
توفان بادبان ما را از وسط درید.

16. the wood split when he was driving in the nail
وقتی که داشت میخ را می کوبید چوب ترک خورد.

17. a roar that split my ears
نعره ای که (پرده ی) گوشم را پاره کرد

18. i want to split now
حالا دیگه میخوام برم.

19. the young extremists split from the party
جوانان افراطی از حزب جدا شدند.

20. they decided to split the difference
آنها تصمیم گرفتند که بقیه را بین خود تقسیم کنند.

21. the wood has a split
چوب ترک دارد.

22. i drove the wedge into the split
گوه را به داخل شکاف راندم.

23. The companies split the profits fifty-fifty.
[ترجمه گوگل]شرکت ها سود را پنجاه و پنجاه تقسیم کردند
[ترجمه ترگمان]شرکت ها سود پنجاه و پنجاه را تقسیم کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Research suggests that children whose parents split up are more likely to drop out of high school.
[ترجمه گوگل]تحقیقات نشان می‌دهد کودکانی که والدینشان از هم جدا شده‌اند، احتمال ترک تحصیل در دبیرستان بیشتر است
[ترجمه ترگمان]تحقیقات نشان می دهد که کودکانی که والدینشان از هم جدا می شوند احتمال بیشتری دارد که از دبیرستان اخراج شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Her gaze met Michael's for a split second.
[ترجمه گوگل]نگاه او برای یک ثانیه با نگاه مایکل برخورد کرد
[ترجمه ترگمان]نگاهش به مایکل برای کسری از ثانیه تلاقی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. The bag split, and sugar spilled everywhere.
[ترجمه ویدا حسینی] کیسه پاره شد و شکر پخش زمین شد.
|
[ترجمه گوگل]کیسه شکافت و شکر همه جا ریخت
[ترجمه ترگمان]کیسه از هم پاشید و شکر همه جا پخش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. Only a skilled workman can split slate into layers.
[ترجمه گوگل]فقط یک کارگر ماهر می تواند تخته سنگ را به لایه ها تقسیم کند
[ترجمه ترگمان]تنها یک کارگر ماهر می تواند لوح را به چند لایه تقسیم کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. We split the wood into long thin pieces.
[ترجمه گوگل]چوب را به قطعات نازک بلند تقسیم می کنیم
[ترجمه ترگمان]چوب ها را به تکه های بلند تقسیم می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. The government has deeply split on this issue.
[ترجمه گوگل]دولت در این موضوع به شدت دچار دودستگی شده است
[ترجمه ترگمان]دولت عمیقا به این مساله نفوذ کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. A serious split in the ruling coalition appeared soon after the election.
[ترجمه علی] یک اختلاف نظر جدی بین ائتلاف حاکمه بعد از انتخابات بوجود خواهد آمد
|
[ترجمه گوگل]یک انشعاب جدی در ائتلاف حاکم بلافاصله پس از انتخابات ظاهر شد
[ترجمه ترگمان]جدایی جدی در ائتلاف حاکم به زودی پس از انتخابات صورت گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دو بخشی (اسم)
split, bisection

انشعاب (اسم)
branch, tributary, offshoot, split, divergence, ramification, shoot, embranchment

رخنه (اسم)
crack, breach, gap, hole, split, flaw, chink

شکاف (اسم)
crack, fracture, break, hiatus, breach, cut, incision, gap, craze, chap, split, flaw, chink, slot, notch, fraction, nick, breakthrough, seam, slit, slash, chasm, chine, suture, crevice, rip, cleft, rake, hair crack, interstice, scar, stoma

ترک (اسم)
abandonment, dereliction, quit, crack, stop, turk, fracture, renunciation, craze, refuse, chap, proscription, split, cleft, desuetude, interstice, pillion

چاک (اسم)
cut, rift, incision, slashing, scissor, tear, split, chink, slot, slit, slash, suture, fissure, kerf, rip, hack, scotch, interstice, stoma

نفاق (اسم)
faction, discord, split, dissension, factionalism, disunion

خرد و قطعه قطعه کردن (فعل)
split

شکافتن (فعل)
fracture, rift, dispart, excise, split, rive, pierce, chink, slot, cleave, hackle, slit, fission, rip

از هم جدا کردن (فعل)
scatter, split, wedge, disarticulate

دونیم کردن (فعل)
cut, bisect, halve, split

فتق داشتن (فعل)
break, split

تخصصی

[عمران و معماری] شکاف
[برق و الکترونیک] دو بخشی، شکافتن
[مهندسی گاز] شکافتن، مجزاکردن، دونیمه کردن، جدا
[نساجی] شکاف - چاک - ترک برداشتن
[ریاضیات] شکاف
[معدن] شاخه (تهویه)

انگلیسی به انگلیسی

• act of splitting; breach between people; share, portion; dessert of ice cream topped with fruit and other toppings; half pint
divide; cleave; partition; separate; be divided; be separated; be cleaved; go away (slang)
divided; separated; broken apart
if something splits or is split, it is divided into two or more parts.
if something splits, a long crack or tear appears in it. verb here but can also be used as an adjective. e.g. eric fingered his split lip.
a split is a long crack or tear.
if an organization splits or is split, one group of members disagrees strongly with the other members, and may form a group of their own.
a split in an organization is a disagreement between its members.
a split between two things is a division or difference between them.
if two or more people split something, they share it between them.
see also splitting.
if part of something splits off or is split off from the main part of it, it breaks off or is broken or cut off.
if two people split up, they end their relationship or marriage.
if a group of people split up or are split up, they go away in different directions.
if you split something up, you divide it into a number of separate sections.

پیشنهاد کاربران

تقسیم کردن
دو نیم کردن، میله های باقیمانده، یک پا جلو و یک پا به عقب، از جبهه دورافتادن، ترک، انشعاب، دو بخشی، شکافتن، دو نیم کردن، از هم جدا کردن، شکاف، نفاق، چاک، علوم مهندسی: ترک برداشتن، تقسیم کردن، معماری: ترک، ورزش: پا باز، مساوی
ترک کردن جایی. . . To leave the scene
This place is beat, lets split.
He split hairs too much
اون خیلی گیر میده، اون مو رو از ماست بیرون میکشه
She splitted a word with me
او با من هم صحبت شد
دوگانگی
In a split second
در یک لحظه - در کسری از ثانیه
زیرآبی رفتن
تقسیم کردن ( فعل )
شکاف، چاک ( اسم )
let's split بیا بزنیم به چاک
۱۸۰ درجه زدن
مشتق شدن_انشعاب پیداکردن
Girls long sleeve split high waist three piece swimsuit
مایو سه تکه آستین بلند دخترانه کمر باریک
در ژیمناستیک و باله و . . . ب معنی ۱۸۰ درجه است
که پاها از دوطرف پهلو باز میشن
شقه ( شدن ) - از ( وسط ) دو نیم شدن
نصف کردن، تقسیم کردن چیزی با کسی
معنی ۱۸۰ درجه باز کردن پا هم میده
تقسیم کردن، دنگ دنگی کردن
در شیمی تجزیه هم معنی می دهد.
شکافتن - از هم جدا کردن - جدا کردن - دو نیم کردن v
۲. شکاف - چاک n
Split the moist slit
Split a cab for me
واسم یه تاکسی بگیر
Split sb's side = از خنده روده بر شدن
مشترک دادن
تقیسم کردن
شکاف خوردن
Slang; to depart, leave
صد و هشتاد باز کردن
تفکیک - تمایز
به معنی دسـر میباشد
مانند:
A banana split
دســر مــوز
ترک خوردن
مکانی عاشقانه باساختمان های تاریخی زیادی
( ورزش ) 180 زدن
در جمله ی you split the restaurant bill equallyبه معنی تقسیم کردن صورت حساب به طور مساوی است یا
در حسابداری به معنی تجزیه
Leave ( جیم بزنیم ) . . . . let' s just split
● چند بخش کردن
● مخالفت کردن
● شکستن ، پاره کردن ( حتی پاره شدن اعضا بر اثر زخم )
● به چند بخش، به صورت دوگانه
جدا شدن
You should split.
جدا شدن
دوپارشدگی ، چندپارشدگی
نوعی ورزش کششی که در این حالت طوری مینشینید که یک پا تون رو به جاو و یکس پاتون رو به عقب است ( مثل قیچی )
دسر
( در بازی بولینگ ) اسپلیت / = به پرتاب نخست هر دور گفته میشود که در نتیجه آن تعدادی پین باقی بماند و همه پین ها سرنگون نشوند
به معنی ترک کردن مکان
با spilt اشتباه گرفته نشود!
Spill, Spilled/ Spilt
که به معنای ریختن، پاشیدن است!!!
Split, Split, Split تقسیم کردن، دو بخش کردن، دانگی کردن
My friend and I split the bill at restaurant
من و دوستم در رستوران، صورتحساب را دانگی ( حساب ) کردیم!
split coffee on my trousers: وارونه کردن ( چپه کردن ) قهوه روی شلوارم
انشعاب
پاره کردن
cut
تقسیم
ب معنی تکه . قاچ abanana splitیک قاچ موز
بعضی اوقات به معنای رفتن / ترک کردن نیز هست. مثلا زمانی که کار اشتباهی کرده ایم و دوست نداریم کسی بفهمد میگوییم : Let's split معنی : بیایید بریم / بیایید اینجارو ترک کنیم. ( در این صورت با Let's leave هم معنی میباشد. )
مو خوره
به معنی دو یا چند شخصیتی . فیلمی نیز به همین نام و با همین مضمون ساخته شده split
مو خوره ( دوشاخه شدن انتهای مو )
یک تکه از ( موز )
اختلاف نظر بین قضات
چند شخصیتی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥١)

بپرس