stick into

پیشنهاد کاربران

فرو ـ تو بردن، هل دادن، داخل کردن.
Grishaka grew more ruthless and began to bore the stick into Mitka's stomach.
حوصله ی بابابزرگ سر رفت و نوک کند گشته ی عصای خود را در شکم او فرو برد و مانند مته چرخاند.
...
[مشاهده متن کامل]

Her voice seemed to stick into his brain like jagged splinters of glass.
صدایش گویی به سان بریده های نوک تیز شیشه در مغز او فرو می رفت.
I hope some of that sticks into your head.
امیدوارم چندتاش در مغزت مانده باشد.

وارد شدن مثلا به یک کشور
اعمال کردن
داخل کردن، فرو بُردن، فرو کردن، تو بردن

بپرس