suddenly

/ˈsʌd.ən.li//ˈsʌdənli/

معنی: ناگهان، غفلتا، یک بارهای، اتفاقا، سرزده، بطور غافلگیر
معانی دیگر: ناگاه، بطور ناگهانی، غفلت، یک مرتبه

بررسی کلمه

قید ( adverb )
• : تعریف: abruptly or rapidly and often unexpectedly.
مترادف: abruptly
متضاد: gradually, slowly

- He suddenly developed a fever.
[ترجمه محمدامین] او ( پسر ) به صورت ناگهانی تب کرد.
|
[ترجمه گوگل] او ناگهان تب کرد
[ترجمه ترگمان] ناگهان تب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She braked suddenly.
[ترجمه آنیتا] او یکباره توقف کرد
|
[ترجمه مانیا] او ناگهان ایستاد
|
[ترجمه عسل] او ناگهان است کرد
|
[ترجمه اعظم] او یه دفعه ایستاد
|
[ترجمه سام] او ناگهان . . . . . . . . را شکست
|
[ترجمه Marzieh] او ناگهان توقف کرد
|
[ترجمه گوگل] ناگهان ترمز کرد
[ترجمه ترگمان] ناگهان ترمز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Suddenly, two eyes appeared.
[ترجمه فاطمه] ناگهان دو چشم دیده شد
|
[ترجمه محمدرضا] ناگهان دو چشم ظاهر شد
|
[ترجمه گوگل] ناگهان دو چشم ظاهر شد
[ترجمه ترگمان] ناگهان دو چشم پدیدار شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. suddenly a deer came into my line of sight
ناگهان آهویی از راستای دید من رد شد (از مد نظرم گذشت).

2. suddenly a hand touched his shoulder
ناگهان دستی به شانه اش خورد.

3. suddenly blood started flowing out of the wound
ناگهان از زخم خون راه افتاد.

4. suddenly hassan came in, as large as life!
ناگهان حسن وارد شد،خودش بود!

5. suddenly he became angry but quickly controlled the emotion
ناگهان خشمگین شد ولی به سرعت این احساس را مهار کرد.

6. suddenly he descried a boat
ناگهان قایقی را از دور دید.

7. suddenly he quitted the room
ناگهان اتاق را ترک کرد.

8. suddenly he started laughing
ناگهان شروع کرد به خنده.

9. suddenly he started singing
ناگهان شروع کرد به آواز خواندن.

10. suddenly he vanished!
ناگهان غیبش زد!

11. suddenly he went berserk and started throwing stones
ناگهان به سرش زد و شروع به سنگ پرانی کرد.

12. suddenly her face turned red
ناگهان چهره اش سرخ شد.

13. suddenly his popularity began to ebb
ناگهان محبوبیت او رو به کاهش نهاد.

14. suddenly i heard a loud crash
ناگهان صدای بلندی به گوشم رسید.

15. suddenly i realized that i was jobless and adrift
ناگهان احساس کردم که بی کار و سرگردانم.

16. suddenly i remembered his name
ناگهان اسمش یادم آمد.

17. suddenly i wakened to the piont that i was alone and unarmed
ناگهان به این نکته واقف شدم که تنها و بی اسلحه هستم

18. suddenly it dawned on me that he might be lying
ناگهان شستم خبردار شد که ممکن است دروغ بگوید.

19. suddenly pandemonium broke loose
ناگهان غوغا بپا شد.

20. suddenly she became aloof
ناگهان سرد و بی اعتنا شد.

21. suddenly she became still as a mouse
ناگهان مثل موش ساکت شد.

22. suddenly she flared out at her husband
ناگهان به شوهرش پرید.

23. suddenly she gave a cry in her sleep
ناگهان در خواب فریاد کشید.

24. suddenly she looked afraid
ناگهان به نظر وحشت زده آمد.

25. suddenly she pulled a gun
ناگهان هفت تیر کشید.

26. suddenly she was swept away by the crowd
ناگهان جمعیت او را از جاکند و با خود برد.

27. suddenly that giant gave me a portentous wink
آن غول ناگهان به من چشمک حیرت انگیزی زد.

28. suddenly the boat tilted and sank
ناگهان قایق یک وری شد و در آب فرو رفت.

29. suddenly the building flamed up
ناگهان ساختمان آتش گرفت.

30. suddenly the car halted
اتومبیل ناگهان از حرکت ایستاد.

31. suddenly the curtain dropped
ناگهان پرده (ی نمایش) پایین آمد.

32. suddenly the dog charged at me
ناگهان سگ پرید (حمله کرد) به من.

33. suddenly the earth shook
ناگهان زمین لرزید.

34. suddenly the earth trembled
ناگهان زمین لرزید.

35. suddenly the enemy yielded
ناگهان دشمن تسلیم شد.

36. suddenly the heavens opened
ناگهان باران باریدن گرفت.

37. suddenly the horse bucked and threw its rider to the ground
ناگهان اسب جفتک پراند و سوارکار را بر زمین پرت کرد.

38. suddenly the horse tossed the rider
اسب ناگهان سوار را پرت کرد.

39. suddenly the parachute collapsed
چتر نجات ناگهان مچاله شد.

40. suddenly the snake righted itself and died
ناگهان مار (بدن) خود را راست کرد و مرد.

41. suddenly the vision spoke
ناگهان شبح سخن گفت.

42. suddenly the weather changed
غفلتا هوا دگرگون شد.

43. suddenly they started popping at us
ناگهان به ما تیراندازی کردند.

44. suddenly we came upon a corpse
ناگهان به یک نعش برخوردیم.

45. he suddenly hulked up from his chair
غفلتا همچون غول از صندلی خود برخاست.

46. he suddenly started from his seat
ناگهان از جا پرید.

47. he suddenly took sick and died
ناگهان بیمار شد و مرد.

48. he suddenly went and left others to pay the score
ناگهان رفت و پرداخت حساب را به دیگران واگذاشت.

49. i suddenly missed my wallet!
ناگهان احساس کردم که کیف پولم نیست !

50. he was suddenly seized by a mania for jewellery
ناگهان دیوانه ی جواهر شد.

51. the truck suddenly hurtled toward the line of students
ناگهان کامیون به سرعت به طرف صف شاگردان چرخید.

52. we were suddenly jumped by enemy commandos
ناگهان مورد حمله ی تکاوران دشمن قرار گرفتیم.

53. he was swimming,but suddenly he went under
او شنا می کرد ولی ناگهان به زیر رفت.

54. the damaged ship suddenly careened left
کشتی آسیب دیده ناگهان به طرف چپ غلتید.

55. the flaming building suddenly disintegrated
ساختمان شعله ور ناگهان فرو ریخت.

56. his pulse rate dropped suddenly
ناگهان نبض او افتاد.

57. the disease attacked him suddenly
ناگهان دستخوش بیماری شد.

58. a shot was fired and suddenly ali crumpled
تیری خالی شد و ناگهان علی نقش بر زمین گردید.

59. after a few drinks, he suddenly ran amok and started shooting
پس از نوشیدن چند مشروب ناگهان به سرش زد و شروع کرد به تیراندازی کردن.

60. these lines run parallel and then suddenly diverge sharply
این خطوط موازی پیش می روند ولی ناگهان منشعب می شوند.

61. . . . if the length of life is suddenly lessened
. . . اگر ویدا شود یکبارگی عمر

62. the hull of the ship loomed up suddenly
ناگهان بدنه ی کشتی نمودار شد.

63. the whip of the wire that was suddenly cut
حرکت شلاق وار سیمی که ناگهان بریده شد.

64. he feinted a movement to the left but suddenly attacked toward the right
او وانمود کرد که می خواهد به چپ برود ولی ناگهان به طرف راست حمله کرد.

65. his talents were dormant up to the age of twenty, then suddenly they flowered
تا سن بیست سالگی استعدادهای او خفته بودد و سپس ناگهان شکوفا شدد.

66. in answer to the boss, he fumbled a while and left suddenly
او در پاسخ به رئیس قدری من من کرد و ناگهان رفت.

مترادف ها

ناگهان (قید)
abruptly, suddenly, unawares

غفلتا (قید)
abruptly, suddenly

یک بارهای (قید)
suddenly, at once

اتفاقا (قید)
suddenly, by the way, perhaps, perchance, hit-or-miss

سرزده (قید)
suddenly, intrusively

بطور غافلگیر (قید)
suddenly

تخصصی

[فوتبال] ناگهانی

انگلیسی به انگلیسی

• unexpectedly; abruptly, rapidly

پیشنهاد کاربران

ناگهان، غفلتا، یک بارهای، اتفاقا، سرزده، بطور غافلگیر
ناغافل
suddenly: ناگهان
just like that
معنی سابقآ هم میده مثلآ تو این جمله
Suddenly everything we bought was made of Japan, But. . . . .
all at once
on the spur of the moment
Suddenly i see her and. . . .
توی reach 2 معنیش میشه ناگهانی
a pair of metal
A pair of something
ناگهان و غیرمنتظره
All of the sudden ناگهان، فورا
یکباره
ناگهان یک دفعه
at once
نابیوسان
ناگهان، در یک لحظه.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . I suddenly see him
من ناگهان آن را دیدم.
به معنی ناگهان است اما به ad that time هم شبیه است چون این کلمه هم به معنی ناگهان است☆♡☆♡
ناگهانی
1 در گفتار و گفتگو رسمی و عامیانه = یهویی = 2 در اصطلاح موبایل و فضای مجازی = یهویی=
ناگاه
ناگهان ، یهویی ، اتفاقی که انتظارش را نداریم و ناگهانی اتفاق می افتد .
مانند جمله ی :
همه نشسته بودنند نا گهان فلانی آمد یا ناگهان باران آمد

quickly and unexpectedly.
یک هو . یک باره . یه هو. ناگهان . یک مرتبه
ناگهان، بطور ناگهانی، غفلت، یک مرتبه
اتفاقی
دریک چشم برهم زدن
ناگهان بدون غفلت
quickly and unexpectedly
ناگهان

یکباره

ناگهان. در یک لحظه.
یهویی
ناگهان
یکدفعه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٦)

بپرس