summon

/ˈsəmən//ˈsʌmən/

معنی: احضار کردن، طلبیدن، فرا خواندن، فراخواستن، احضار قانونی کردن
معانی دیگر: (برای شرکت در جلسه) فراخواندن، دعوت کردن، (به دادگاه) احضار کردن، حکم احضار دادن، پی فرستادن، دنبال (کسی) فرستادن، گرد آوردن، متمرکز کردن، جمع کردن، بسیج کردن، فراخوانی، احضار

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: summons, summoning, summoned
مشتقات: summoner (n.)
(1) تعریف: to call or notify to appear for a particular purpose.
مترادف: call, call for
مشابه: ask, beckon, conjure, convene, invite, notify, request, subpoena

- You can summon a flight attendant by pressing that button.
[ترجمه اشکان فضل اله] شما میتوانید با فشار دادن ان دکمه یک مهماندار را احضار کنید .
|
[ترجمه گوگل] با فشار دادن آن دکمه می توانید مهماندار هواپیما را احضار کنید
[ترجمه ترگمان] میتونی با فشار دادن اون دکمه یه مهماندار هواپیما رو احضار کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The teacher received an urgent phone call and was summoned to the office.
[ترجمه گوگل] معلم یک تماس فوری دریافت کرد و به دفتر احضار شد
[ترجمه ترگمان] معلم یک تماس تلفنی فوری دریافت کرد و به دفتر احضار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was summoned to testify in court as a witness.
[ترجمه گوگل] او برای شهادت در دادگاه به عنوان شاهد احضار شد
[ترجمه ترگمان] او را به عنوان شاهد احضار کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to call to convene or meet.
مترادف: call, convene, convoke
مشابه: assemble, collect, gather, marshal, muster

- The date for the meeting was set, and the members of the council were summoned.
[ترجمه گوگل] تاریخ تشکیل جلسه تعیین شد و اعضای شورا احضار شدند
[ترجمه ترگمان] تاریخ جلسه تعیین شد و اعضای شورا احضار شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to call up; rouse.
مترادف: draw on, muster
مشابه: collect, conjure, evoke, gather, invoke, rouse

- She summoned all her nerve to ask the question that had been on her mind.
[ترجمه گوگل] تمام اعصابش را جمع کرد تا سوالی را که در ذهنش بود بپرسد
[ترجمه ترگمان] تمام اعصابش را جمع کرده بود تا از سوالی که بر سرش آمده بود سوال کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to summon a meeting
برای تشکیل جلسه فراخواندن

2. to summon a physician
دنبال دکتر فرستادن

3. to summon up all of one's strength
همه ی نیروی خود را متمرکز کردن

4. to summon up one's courage for the battle
شجاعت خود را برای نبرد بسیج کردن

5. he was served a summon
احضاریه ی دادگاه را به او دادند.

6. The oddest events will summon up memories.
[ترجمه صدف] اتفاق های عجیب خاطرات را به یاد من می آورند
|
[ترجمه گوگل]عجیب ترین وقایع خاطرات را جمع می کنند
[ترجمه ترگمان]عجیب ترین وقایع، خاطرات را فرا خواهد خواند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I couldn't even summon the energy to get out of bed.
[ترجمه صدف] من حتی نمیتونم یه کم نیرو بگیرم که از تخت خواب بیام بیرون
|
[ترجمه گوگل]حتی نمی‌توانستم برای بلند شدن از رختخواب انرژی بگیرم
[ترجمه ترگمان]حتی نمی توانستم انرژی را برای بیرون رفتن از رختخواب فرا بخوانم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She managed to summon up a smile.
[ترجمه گوگل]او موفق شد لبخندی برانگیزد
[ترجمه ترگمان]سعی کرد لبخند بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I find it hard to summon up thoughts of a famous star at the look of her today.
[ترجمه گوگل]به سختی می توانم افکار یک ستاره مشهور را با نگاهی که به او دارد امروز جمع آوری کنم
[ترجمه ترگمان]به سختی می توانم افکار یک ستاره مشهور را در نگاه امروز ببینم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I can't summon up much enthusiasm for the project.
[ترجمه گوگل]من نمی توانم اشتیاق زیادی برای پروژه ایجاد کنم
[ترجمه ترگمان]من نمی تونم اشتیاق زیادی برای پروژه ایجاد کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. SUMMON She was summonsed for speeding.
[ترجمه گوگل]احضار او به دلیل سرعت غیرمجاز احضار شد
[ترجمه ترگمان] summon \"برای سرعت غیرمجاز\" summonsed \"بود\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I'm trying to summon up the strength to do some more work.
[ترجمه گوگل]من سعی می کنم قدرت را برای انجام کارهای بیشتر جمع کنم
[ترجمه ترگمان]من دارم سعی می کنم که قدرتش رو جمع کنم تا کار بیشتری انجام بدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It took me ages to summon/pluck up the courage to ask for a promotion.
[ترجمه صدف] سالها طول کشید تا شجاعت اینو داشته باشم که ترفیع بگیرم
|
[ترجمه گوگل]چند سال طول کشید تا بتوانم جسارت درخواست ارتقاء شغلی را به دست بیاورم
[ترجمه ترگمان]قرن ها طول کشید تا این شجاعت رو برای ترفیع بگیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Summon the pupils together in the school hall.
[ترجمه گوگل]دانش آموزان را در سالن مدرسه دور هم احضار کنید
[ترجمه ترگمان]تو سالن مدرسه بچه ها رو تشویق کنین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

احضار کردن (فعل)
adduce, call up, summon, evoke, call, invite, invocate

طلبیدن (فعل)
summon, invite, request, search, ask, seek

فرا خواندن (فعل)
muster, summon, evoke, call, draft, recall

فراخواستن (فعل)
summon

احضار قانونی کردن (فعل)
summon

تخصصی

[حقوق] احضار کردن، فراخواندن

انگلیسی به انگلیسی

• convene, assemble; send for, request the presence of; order to appear before a court; demand; rouse, call forth
if you summon someone, you order them to come to you.
if you summon up your strength or courage, you make a great effort to be strong or brave.

پیشنهاد کاربران

Why have you summoned the court?
Evocate
to increase your courage or strength, especially with an effort:
It took me six months to summon ( up ) the courage to ask him out for a drink.
برای افزایش شجاعت یا قدرت خود، به خصوص با تلاش:
شش ماه طول کشید تا جسارت را به دست آوردم تا از او نوشیدنی بخواهم.
احضار کردن
صدا زدن
پیش طلبیدن . [ طَ ل َ دَ ] ( مص مرکب ) بحضور طلبیدن . بحضور خواستن . خواستن که بخدمت آید. || خواستن قبل از موعد مقرر.
احضاریه
مجهول:
احضار شدن ( به دادگاه ) - احضار قانونی شدن ( به دادگاه )
BBC. co. uk@
The Oscar - winning Iranian film - maker Asghar Farhadi 🌟has been summoned🌟 to appear in court in Iran over accusations of plagiarism
To gather or call forth especially with effort.
درخواست کردن
Summon : احضار کردن - فرا خواندن ( v )
Summoner : احضار کننده ( n )
To summon satan : احضار شیطان
با conjure مترادف هست.
به حضور طلبیدن

To be summoned by someone
احضار
دعوت
Summon the bed تختخواب را مرتب کردن
دعوت ( بموقع )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس