superficial

/ˌsuːpərˈfɪʃl̩//ˌsuːpəˈfɪʃl̩/

معنی: سرسری، ظاهری، صوری، سطحی
معانی دیگر: رویه ای، برونه ای، وابسته به سطح، مسطحه، مساحتی، هامنی، کم ژرفا، کم عمق، کم مایه، بی مایه، برونی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: superficially (adv.), superficiality (n.), superficialness (n.)
(1) تعریف: of, pertaining to, or located on the surface.
مترادف: surface
متضاد: deep
مشابه: exterior, external, outer, outside, outward, skin-deep

- The cut was only superficial and didn't require a bandage.
[ترجمه گوگل] برش فقط سطحی بود و نیازی به بانداژ نداشت
[ترجمه ترگمان] زخم فقط سطحی بود و نیازی به پانسمان نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in outward appearance only.
مترادف: cosmetic, external, outward, skin-deep, surface
متضاد: genuine
مشابه: apparent, seeming

- The sisters bear a superficial resemblance, but they are very different individuals.
[ترجمه گوگل] خواهران شباهت ظاهری دارند، اما افراد بسیار متفاوتی هستند
[ترجمه ترگمان] این دوخواهر یک شباهت ظاهری دارند، اما آن ها افراد بسیار متفاوتی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: interested only in what is trivial or readily apparent.
مترادف: shallow
متضاد: deep, thoughtful
مشابه: facile, frivolous, slick

- a superficial person
[ترجمه گوگل] یک فرد سطحی
[ترجمه ترگمان] یه آدم سطحی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: not profound; shallow, slight, or insignificant.
مترادف: cursory, shallow
متضاد: profound, serious, significant
مشابه: desultory, facile, flimsy, hollow, insignificant, light, passing, perfunctory, skin-deep, slight, surface, token, trifling, trivial

- a superficial understanding of the issues
[ترجمه گوگل] درک سطحی از مسائل
[ترجمه ترگمان] درک سطحی از مسائل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: attending only to what lies on the surface; not thorough or complete.
متضاد: comprehensive, exhaustive, intimate, radical, serious, thorough

- a superficial investigation
[ترجمه گوگل] یک تحقیق سطحی
[ترجمه ترگمان] تحقیقات سطحی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a superficial glance at his documents
[ترجمه گوگل] یک نگاه سطحی به اسنادش
[ترجمه ترگمان] نگاهی سطحی به اسناد خود افکند،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. superficial measurements
اندازه گیری های مساحتی

2. superficial newspaper reports
گزارش های سطحی روزنامه ها

3. a superficial burn
سوختگی سطحی

4. his thinking is superficial
اندیشه ی او ژرفا ندارد.

5. He has got a superficial wound.
[ترجمه گوگل]او زخم سطحی دارد
[ترجمه ترگمان]زخم سطحی داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Even a superficial inspection revealed serious flaws.
[ترجمه گوگل]حتی یک بازرسی سطحی ایرادات جدی را نشان داد
[ترجمه ترگمان]حتی یک بازرسی سطحی نیز نقص های جدی را آشکار ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Beauty is superficial, but ugly goes down to the bone.
[ترجمه گوگل]زیبایی ظاهری است، اما زشتی به استخوان می رسد
[ترجمه ترگمان]زیبایی سطحی است اما زشت روی استخوان می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A superficial injury is not serious.
[ترجمه گوگل]آسیب سطحی جدی نیست
[ترجمه ترگمان]آسیب سطحی جدی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The book shows a somewhat superficial understanding of the historical context.
[ترجمه گوگل]کتاب برداشتی سطحی از بافت تاریخی را نشان می دهد
[ترجمه ترگمان]این کتاب درک کمی از متن تاریخی را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. You're too superficial to appreciate great literature like this.
[ترجمه گوگل]شما بیش از حد سطحی هستید که نمی توانید از ادبیات عالی این چنینی قدردانی کنید
[ترجمه ترگمان]تو بیش از حد ظاهری برای قدردانی از ادبیات عالی مثل این داری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The documentary's treatment/analysis of the issues was very superficial.
[ترجمه گوگل]پرداخت/تحلیل مستند به مسائل بسیار سطحی بود
[ترجمه ترگمان]درمان \/ تحلیل مستند این موضوعات بسیار سطحی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. All the other girls seemed silly and superficial to Darlene.
[ترجمه گوگل]تمام دختران دیگر برای دارلین احمقانه و سطحی به نظر می رسیدند
[ترجمه ترگمان]همه دخترها به نظر احمقانه و سطحی می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The driver only received superficial injuries/cuts/wounds.
[ترجمه گوگل]راننده فقط جراحات / بریدگی / زخم های سطحی دریافت کرد
[ترجمه ترگمان]راننده فقط جراحات سطحی و زخم ها و زخم ها را دریافت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. When you first meet her, she gives a superficial impression of warmth and friendliness.
[ترجمه گوگل]هنگامی که برای اولین بار او را ملاقات می کنید، او احساسی سطحی از صمیمیت و صمیمیت می دهد
[ترجمه ترگمان]وقتی اولین بار با او آشنا شدید، او احساس سطحی از صمیمیت و صمیمیت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Beneath his refined manners and superficial elegance lay something treacherous.
[ترجمه گوگل]در زیر آداب و رسوم و ظرافت ظاهری او چیزی خائنانه نهفته بود
[ترجمه ترگمان]در زیر آداب و رسوم ظاهری و ظرافت ظاهری، چیزی خطرناک وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He only suffered a few superficial flesh wounds.
[ترجمه گوگل]او فقط چند زخم گوشتی سطحی داشت
[ترجمه ترگمان]او فقط چند تا زخم سطحی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سرسری (صفت)
cursory, perfunctory, superficial, dilettantish

ظاهری (صفت)
outside, specious, seeming, showy, external, outward, exterior, superficial, extern, skin-deep

صوری (صفت)
exterior, formal, simulated, superficial, ostensible, nominal, simulative, factitious, factitive

سطحی (صفت)
surface, superficial, sketchy, skin-deep, planar, shallow

تخصصی

[صنایع غذایی] صوری، سط حی، سرسری، ظ اهری

انگلیسی به انگلیسی

• located on or near the surface; outward, external; not profound; interested only in the obvious; unimportant
something that is superficial involves only the most obvious or easily understood features or aspects of it, even though there may be other, more important aspects that are less obvious.
superficial is also used to describe the first impression that something gives, especially when this does not reflect what it is really like.
superficial people do not care very deeply about anything serious or important.
superficial wounds are not very deep or severe.
superficial damage is not very serious or severe.

پیشنهاد کاربران

superficial 3 ( adj ) =of or on the surface of sth, e. g. superficial veins
superficial
superficial 2 ( adj ) =only affecting the surface and therefore not seriousm e. g. a superficial injury.
superficial
superficial 1 ( adj ) ( supərˈfɪʃl ) =not studying or looking at sth thoroughly; seeing only what is obvious, e. g. a superficial analysis. superficially ( adv ) , superficiality ( n )
superficial
superficial = careless = casual = perfunctory = cursory = negligent = inattentive
غیردوستانه
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : _
اسم ( noun ) : superficiality
صفت ( adjective ) : superficial
قید ( adverb ) : superficially
● سهل انگار، بی خیال ( در مورد انسان )
● سرسری ( در مورد موضوع یا حس )
Our house is a drama more superficial than a Foxtons storefront
TheIndependent. co. uk@
گای به معنی silly یا احمقانه
superficial ( adj ) = shallow ( adj )
به معناهای: سطحی، بی مایه، کم عمق، کم ژرفا
سرسری
اجمالی
سریع
بدون دقت
دقیق تر
{آدم }: سطحی نگر
اجمالی
سرسری
صفت:
existing or occurring at or on the surface. موجود و یا رخ می دهد در سطح و یا بر روی آن.
"the building suffered only superficial damage""ساختمان تنها آسیب سطحی را متحمل شد"
appearing to be true or real only until examined more closely. ظاهرا درست و واقعی است اونهم فقط تا زمانیکه بررسی های دقیقتر روی آن صورت گیرد
...
[مشاهده متن کامل]

"the resemblance between the breeds is superficial""شباهت بین نژادهای ( گونه ها ) سطحی است
not thorough, deep, or complete; cursory.
"he had only the most superficial knowledge of foreign countries"
"lacking depth of character or understanding.
"perhaps I was a superficial person"
denoting a quantity of a material expressed in terms of area covered rather than linear dimension or volume.

Not concerned with anything serious
سطحی - کم عمق
ناقص
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس