surly

/ˈsɜːrli//ˈsɜːli/

معنی: ناهنجار، عبوس، با ترشرویی، تندخو و گستاخ
معانی دیگر: بد خلق، بد عنق، تندخو، ترشرو، بی ادب، نجوش، (آب و هوا) گرفته، توفانی، تندخو وگستا

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: surlier, surliest
مشتقات: surlily (adv.), surliness (n.)
• : تعریف: ill-tempered and rude; unfriendly.
مترادف: antagonistic, brusque, cantankerous, crusty, hostile, ill-natured, sullen, unfriendly
متضاد: amiable, pleasant
مشابه: bad-tempered, churlish, crabbed, cross, curt, dour, grouchy, gruff, grumpy, impolite, insolent, irascible, peevish, rude, sulky, testy

- The owner of the tavern ejected the surly customer.
[ترجمه گوگل] صاحب میخانه مشتری بداخلاق را بیرون کرد
[ترجمه ترگمان] صاحب میخانه، مشتری ترش رو را بیرون کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's best not to get surly with a police officer.
[ترجمه گوگل] بهتر است با یک افسر پلیس ناراحت نشوید
[ترجمه ترگمان] بهتر است با یک افسر پلیس رفتار نکنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. he treated the surly old man with indulgence
نسبت به پیرمرد کژخلق با مدارا رفتار کرد.

2. We were served by a very surly waiter.
[ترجمه گوگل]یک پیشخدمت بسیار بداخلاق از ما پذیرایی کرد
[ترجمه ترگمان]ما با یه پیشخدمت خیلی بد سرو کار داشتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The surly insolence of the waiters drove him into a rage, and he flung his serviette to the floor and stalked out of the restaurant.
[ترجمه گوگل]گستاخی وحشیانه پیشخدمت ها او را به خشم کشید و سروش را روی زمین پرت کرد و از رستوران بیرون رفت
[ترجمه ترگمان]این جسارت و گستاخی پیشخدمت ها او را به خشم آورد و خود را روی زمین انداخت و با قدم های بلند از رستوران بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He became surly and rude towards me.
[ترجمه گوگل]او نسبت به من بداخلاق و گستاخ شد
[ترجمه ترگمان]او عبوس و خشن به طرف من آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He gave me a surly look.
[ترجمه گوگل]نگاهی مبهم به من انداخت
[ترجمه ترگمان]نگاه تندی به من انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Jason is still surly, ill and suspicious, as any quiet genius might be.
[ترجمه گوگل]جیسون هنوز هم مثل هر نابغه ی ساکتی بداخلاق، بیمار و مشکوک است
[ترجمه ترگمان]جیسون هنوز عبوس، بد و مشکوک است، چون هر نابغه ساکت ممکن است باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The man who shared her apartment was surly, unfriendly, and always complaining about the lifts and the garbage disposal.
[ترجمه گوگل]مردی که آپارتمانش را به اشتراک می‌گذاشت، بداخلاق، غیردوستانه بود و همیشه از آسانسورها و دفع زباله‌ها شاکی بود
[ترجمه ترگمان]مردی که در آپارتمانش شریک بود عبوس و غیر دوستانه بود و همیشه از آسانسور و دفع زباله شکایت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He sort of slips the surly bonds of fact every now and then.
[ترجمه گوگل]او هر از چندگاهی پیوندهای مبهم واقعیت را از بین می برد
[ترجمه ترگمان]به هر حال هر چند گاه و بیگاه یک سری رشته اخلاق را به هم می ریزد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Kevin can be really surly sometimes.
[ترجمه گوگل]کوین گاهی اوقات می تواند واقعاً ترسناک باشد
[ترجمه ترگمان]کوین گاهی اوقات واقعا اخم می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He was for ever putting his arm round surly Arthur and inquiring after the score with a beam on his face.
[ترجمه گوگل]او برای همیشه بازویش را دور آرتور گیج‌آلود می‌گذاشت و با پرتویی روی صورتش از نتیجه‌گیری می‌پرسید
[ترجمه ترگمان]او همیشه بازویش را به دور آرتور حلقه کرده بود و با اشعه تابشی به چهره او می نگریست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Still, he is impressive as the surly, enigmatic intellectual who offers Jane a glimmer of hope for a better life.
[ترجمه گوگل]با این حال، او به عنوان روشنفکر مبهم و مرموز که به جین بارقه‌ای از امید برای زندگی بهتر را ارائه می‌کند، تأثیرگذار است
[ترجمه ترگمان]با این حال، او به عنوان ذهنی مرموز و مرموز که جین را برای زندگی بهتر به جین پیشنهاد می کند، تاثیرگذار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Poet Isaac Rosenfeld played the surly butler.
[ترجمه گوگل]ایزاک روزنفلد، شاعر، نقش پیشخدمت احمقانه را بازی می کرد
[ترجمه ترگمان]آقای اسحاق روزنفلد یک پیشخدمت بدخلق بازی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Her boss being a surly middle-aged man at a nearby table in an otherwise almost empty caf.
[ترجمه گوگل]رئیس او مردی میانسال گیج‌آلود در کنار میز در یک کافه تقریباً خالی است
[ترجمه ترگمان]رئیس او مردی میان سال بود که در یک میز مجاور در یک کافه مجاور در یک کافه خالی دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Passengers complained about the dirty lavatory and surly staff.
[ترجمه گوگل]مسافران از دستشویی کثیف و کارکنان کثیف شکایت داشتند
[ترجمه ترگمان]مسافران از دستشویی کثیف و کارکنان ترش رو شاکی بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Don't look so surly!
[ترجمه گوگل]انقدر غمگین نگاه نکن!
[ترجمه ترگمان]این قدر اخم نکن!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ناهنجار (صفت)
abnormal, malformed, raucous, dissonant, rough, maladaptive, abnormous, coarse, incult, maladroit, backhand, lumpy, unkempt, scruffy, cacophonous, gruff, incondite, inelegant, uncouth, surly

عبوس (صفت)
moody, morose, sullen, stern, glum, sulky, grim, forbidding, ill-humored, cheerless, farouche, ill-humoured, ill-natured, saturnine, louring, surly

با ترشرویی (صفت)
surly

تندخو و گستاخ (صفت)
surly

انگلیسی به انگلیسی

• sullen, cross, irritable, ill-tempered
a surly person is rude and bad-tempered.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : surliness
✅️ صفت ( adjective ) : surly
✅️ قید ( adverb ) : surlily
عنق، عبوس، ترشرو
* دقت کنید که با وجود پسوند ly, این کلمه یک صفت است.
گستاخ - بی ادب - بی نزاکت

بپرس