sway

/ˈsweɪ//sweɪ/

معنی: نوسان، اهتزاز، تاب، تاب خوردن، در نوسان بودن، سلطهحکومت کردن، متمایل شدن بعقیدهای، این سو و ان سو جنبیدن
معانی دیگر: نوسان کردن، پس و پیش رفتن، جلو و عقب رفتن، چپ راست رفتن، راست و چپ رفتن، لمبر خوردن، لاندن، به یک سو خم شدن یا کردن، خمیدن، کژشدن یا کردن، تحت تاثیر قرار گرفتن یا قرار دادن، هناییدن، (قدیمی - شاعرانه) حکومت کردن، حکمروا بودن، سلطه داشتن، نفوذ، تاثیر، اثر، هنایش، حکمروایی، چیری، چیرگی، فرمانروایی، (کشتیرانی - معمولا با: up - دیرک یا بادبان و غیره را) افراشتن، چپ راست گردی، لانش، خم شدگی، کژی، متمایل شدن یاکردن و بعقیده ای

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: sways, swaying, swayed
(1) تعریف: to swing back and forth or from side to side; rock.
مترادف: rock
مشابه: oscillate, reel, roll, swing, totter, vacillate, waver, wobble, yaw

- She swayed in time to the music.
[ترجمه گوگل] او به موقع با موسیقی تاب خورد
[ترجمه ترگمان] او به موقع به سوی موسیقی حرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to move or incline to one side or direction; veer; lean.
مشابه: lean, list, rock, slant, swerve, tilt, tip, veer, yaw

- The tree swayed in the fierce wind.
[ترجمه Asra] درخت در طوفان تکان می خورد
|
[ترجمه گوگل] درخت در باد شدید تکان می خورد
[ترجمه ترگمان] درخت در باد وحشیانه تاب می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to be attracted in sympathy or opinion.
مترادف: lean
مشابه: bend, incline, move

- He's swaying toward the other party's policies.
[ترجمه گوگل] او به سمت سیاست های طرف مقابل حرکت می کند
[ترجمه ترگمان] او به سمت دیگر سیاست های حزب حرکت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to hesitate in a decision or opinion; waver.
مترادف: vacillate, waver
مشابه: equivocate, fluctuate, halt, hem, hem and haw, hesitate, stagger, waffle, wobble
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to cause to swing back and forth or from side to side.
مترادف: swing
مشابه: push, rock, roll, shake

(2) تعریف: to cause to move or incline to one side or direction.
مشابه: incline, lean, tilt, tip, yaw

(3) تعریف: to cause to hesitate in or change a decision or opinion.
مترادف: cause, induce, influence
مشابه: argue, bend, budge, convince, motivate, move, persuade, prompt, swing

- Her speech swayed them to change their vote.
[ترجمه گوگل] سخنان او باعث شد تا رای خود را تغییر دهند
[ترجمه ترگمان] طرز سخن گفتن آن ها باعث شد که رای خود را تغییر دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to exercise influence over (a person, emotions, opinions, or the like).
مترادف: influence
مشابه: argue, carry, crowd, govern, guide, lobby, move, rock, stir, swing, touch

- Their feelings were powerfully swayed by the speech.
[ترجمه گوگل] احساسات آنها به شدت تحت تأثیر سخنرانی قرار گرفت
[ترجمه ترگمان] Their به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to divert or deflect (someone or something) from the original direction taken.
مترادف: divert
مشابه: deflect, dissuade, distract
اسم ( noun )
مشتقات: swayable (adj.), swayingly (adv.), swayer (n.)
(1) تعریف: an act or instance of swaying.
مشابه: influence, rock, shake, swing

(2) تعریف: sovereignty or authority; dominating influence; control.
مترادف: authority, control, dominance, power
مشابه: influence, say

- The vice president holds sway over many aspects of the business.
[ترجمه گوگل] معاون رئیس جمهور بر بسیاری از جنبه های تجارت تسلط دارد
[ترجمه ترگمان] معاون رئیس جمهور بر جنبه های مختلف کسب وکار تسلط دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the sway of passion moved him to do it
تاثیر شهوات او را وادار به انجام آن کار کرد.

2. hold sway
حکمروا بودن،فرمانروا بودن،چیره بودن،سلطه داشتن،رواج داشتن

3. under the sway (of)
تحت سلطه ی،زیر نفوذ

4. that idea once held sway but is now forgotten
یک وقتی آن اندیشه رواج داشت ولی اکنون فراموش شده است.

5. he is eloquent and can sway voters
او فصیح است و می تواند رای دهندگان را تحت تاثیر قرار بدهد.

6. he wanted to extend his sway over all of this territory
او می خواست فرمانروایی خود را بر سرتاسر این سرزمین گسترش دهد.

7. the earthquake caused the wall to sway to the right
زلزله موجب شد که دیوار به سمت راست خمیده شود.

8. parents who kept their adult children under their sway
والدینی که فرزندان بالغ خود را تحت سلطه ی خود نگه می دارند

9. Your arguments won't sway her: she's determined to leave.
[ترجمه گوگل]بحث های شما او را تحت تاثیر قرار نمی دهد: او مصمم به ترک است
[ترجمه ترگمان]استدلال های شما او را تحت تاثیر قرار نخواهد داد؛ او مصمم است که از اینجا برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. In medieval times the church held sway over many countries.
[ترجمه گوگل]در قرون وسطی، کلیسا بر بسیاری از کشورها تسلط داشت
[ترجمه ترگمان]در دوران قرون وسطی، کلیسا بر بسیاری از کشورها برتری داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She was brought up under the sway of Communism.
[ترجمه learner] او زیر نفوذ کمونیست بزرگ شد
|
[ترجمه گوگل]او تحت نفوذ کمونیسم بزرگ شد
[ترجمه ترگمان]او تحت تسلط کمونیسم قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Fundamentalist beliefs hold sway over whole districts, ensuring the popularity of religious leaders.
[ترجمه گوگل]باورهای بنیادگرا بر کل مناطق حاکم است و محبوبیت رهبران مذهبی را تضمین می کند
[ترجمه ترگمان]باورهای بنیاد گرا بر همه مناطق تسلط دارند و شهرت رهبران مذهبی را تضمین می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Rebel forces hold sway over much of the island.
[ترجمه learner] نیروهای شورشی بر قسمت زیادی از جزیره سلطه داشتند
|
[ترجمه گوگل]نیروهای شورشی بر بیشتر جزیره تسلط دارند
[ترجمه ترگمان]نیروهای شورشی بیش از حد بر جزیره تسلط دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The sway of the yacht was making her feel sick.
[ترجمه گوگل]تاب خوردن قایق بادبانی حالش را بد می کرد
[ترجمه ترگمان]چرخش کشتی باعث شده بود که احساس تهوع داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He felt the sway of the deck under his feet.
[ترجمه گوگل]تاب خوردن عرشه را زیر پاهایش احساس کرد
[ترجمه ترگمان]روی عرشه را زیر پای خود احساس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. His speech failed to sway his colleagues into supporting the plan.
[ترجمه گوگل]سخنرانی او نتوانست همکارانش را به حمایت از این طرح سوق دهد
[ترجمه ترگمان]سخنرانی وی نتوانست همکاران خود را به حمایت از این برنامه سوق دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Her speech failed to sway her colleagues into supporting the plan.
[ترجمه گوگل]سخنرانی او نتوانست همکارانش را به حمایت از این طرح سوق دهد
[ترجمه ترگمان]سخنرانی وی نتوانست همکاران خود را به حمایت از این برنامه سوق دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Another man is needed to sway the mast up.
[ترجمه گوگل]یک مرد دیگر برای تکان دادن دکل به بالا مورد نیاز است
[ترجمه ترگمان]یک مرد دیگر لازم است که دکل را به بالا هدایت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نوسان (اسم)
amplitude, oscillation, swing, sway, fluctuation, vibration, pulsation, modulation, lurch, libration, vibrancy, undulation, vibratility

اهتزاز (اسم)
waft, swing, sway, vibration, flutter, pulsation, vibratility

تاب (اسم)
swing, sway, glow, tolerance, patience, twist, insinuation, kink

تاب خوردن (فعل)
swing, sway, oscillate, twist

در نوسان بودن (فعل)
sway, tilt

سلطه حکومت کردن (فعل)
sway

متمایل شدن به عقیده ای (فعل)
sway

این سو و ان سو جنبیدن (فعل)
sway

تخصصی

[عمران و معماری] حرکت جانبی - تغییر مکان جانبی

انگلیسی به انگلیسی

• swaying movement, moving back and forth; influence, control, authority
move back and forth, swing to and fro; lean in a certain direction; be inclined toward, be sympathetic to; hesitate; cause to swing; influence, affect the opinion or actions of
when people or things sway, they lean or swing slowly from one side to the other.
if you are swayed by something that you hear or read, it influences you.
if you are under the sway of someone or something, they have great influence over you.
if someone or something holds sway, they have great power or influence.

پیشنهاد کاربران

پیچ و تاب دان بدن،
to move your body from side to side.
ادبی: خرامیدن
hold sway over = تاثیر داشتن بر - نفوذ داشتن بر
to move slowly form side to side
Verb
✔️ تحت تاثیر قرار دادن دیدگاه کسی
✔️ اثر گذاشتن روی دیدگاه کسی
✔️ تحت کنترل درآوردن ( دیدگاه - اقدام - . . . )
✔️ منحرف کردن مسئله یا موضوع یا مذاکره از مسیر اصلی ش
Noun
✔️ نفوذ - کنترل - قدرت - سلطه - استیلا
...
[مشاهده متن کامل]

e. g.
As Saudis Consider Deal With Israel, Palestinian Seek Sway in Talks

دهن بین
اگر به عنوان صفت شخصیتی استفاده بشود.
control or influence
کنترل، نفوذ، استیلا، تفوق
The Shiite Hezbollah, which holds huge sway over political life in Lebanon, has endorsed pro - Syrian Sleiman Frangieh for the presidency
Her parents no longer seem to have much sway over her
...
[مشاهده متن کامل]

The party could hold sway ( = have an important influence ) on some crucial votes

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/sway?q=sway
اثر گذاشتن به دیدگاه کسی، تحت تاثیر قرار دادن دیدگاه کسی
منحرف کردن اگر بعنوان فعل استفاده شود
به بازی گرفتن
Her confidence sawys the juries
اعتماد به نفس ش اعضای هیئت منصفه را به بازی میگیرد
موج زدن ( نوعی حرکت در جا )
sway
در علوم دریایی و هوایی
حرکت کشتی و هواپیما و . . .
حرکت چپ یا راست حول محور y ( تغییر مکان و جابه جایی ها حول محور y )
sway over :Dominate
تحت تسلط داشتن
تحت سیطره
تحت تأثیر قرار گرفتن
تحت تأثیر قرار دادن
. Don't be swayed by external circumstances
تحت تأثیر عوامل بیرونی قرار نگیرید.
• [with object] control or influence ( a person or course of action ) : he's easily swayed by other people.
Political sway
قدرت/نفوذ/ کنترل/سلطه سیاسی
منحرف شدن
rule; dominion:
He held all Asia in his sway.
سلطه , فرمانروایی
تکان خوردن ( به اینور و اونور ) ؛ تحت تاثیر قرار دادن ؛ تاثیر , کنترل
# The trees were swaying in the wind
# The flowers were gently swaying in the breeze
# His speech swayed the voters
# You must not be swayed by emotion
...
[مشاهده متن کامل]

# The sway of passion moved him to do it
# Her parents no longer seem to have much sway over her

تحت تاثیر قرار گرفتن یا قرار دادن.
حرکت کردن به صورت ملایم به عقب و جلو یا چپ و راست - وادار کردن ( کسی به داشتن یک عقیده ) - مجبور کردن
◀️I like how you made him sway to the music
◀️The lawyer tried to sway the jury
◀️She persisted in her argument, but I wouldn't let her sway me
به اهتزاز در آمدن
حرکت کردن به این سو و آن سو
Move first to one side and then to the other. For example:
. The branches of the trees were swaying in the wind
The trees were swaying in the wind
Oxford Dictionary@
To control or influence
( a person or course of action )
To influence
To persuade
To win over
To convert
To manipulate
To bend

تحریک کردن، جهت دادن
متقاعد کردن. تحت تاثیر قرار دادن کسی
Unable to sway the others
متقاعد کردن و تحت تاثیر قرار دادن
متقاعد کردن
کنترل کردن
sway test: آزمایش تاب دادن اسب به وسیله کشیدن دم به طرفین
تکان دادن - تحت تاثیر قرار دادن
under the sway of = تحت تاثیر، به خاطر تاثیر، به خاطر وجود
جنبیدن، تکان خوردن
مثلا شاخه های درخت می جنبیدند
The branches of the trees were swaying
تلو تلو خوردن
تحت تاثیر قرار گرفتن یا قرار دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٦)

بپرس