swell

/ˈswel//swel/

معنی: برجستگی، تورم، شیک، زیبا ، عالی، اماس کردن، متورم کردن، باد غرور داشتن، متورم شدن، باد کردن، پف کردن
معانی دیگر: ورم کردن، آماسیدن، آماساندن، پندام کردن، تبسیدن، بیرون زدن، ور قلمبیدن، بالا آمدن، ورجستن، (دریا) توفانی شدن، غلتابی شدن، متلاطم شدن، طغیان کردن، (از شدت غرور یا خشم و غیره) باد کردن، فیس کردن، (به خود) بالیدن، پرشدن، (اندازه یا شمار یا شدت و غیره) زیاد شدن یا کردن، بالغ شدن (بر)، رسیدن (به)، رساندن (به)، (بلندی صدا) بلند شدن یا کردن، بالاآمدگی، قلمبه، قلمبه شدگی، بیرون زدگی، آماسیدگی، باد کردگی، پف کردگی، تپه، پشته، کوه زیردریا، افزایش، رشد، فزونی، ازدیاد، (عامیانه) شیک پوش، مد پرست، خوش لباس، خوش ظاهر، (خودمانی) عالی، معرکه، کولاک، (خودمانی) استاد (در کاری)، خبره، خیزاب، موج غلتان، موج مرده، آدم برجسته (به ویژه از نظر اجتماعی)، سرشناس، (در ارگ و غیره) سویچ تنظیم صدا، (موسیقی) افزایش تدریجی صدا crescendo هم می گویند و معمولا پیامد آن کاهش تدریجی صدا یا decrescendo است)، برجسته، زیبا د، عالی

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: swells, swelling, swelled, swollen
(1) تعریف: to increase in volume by inflation, absorption, internal pressure, growth, or the like; expand; distend.
مترادف: distend, expand, grow, increase
متضاد: contract, shrink, shrivel
مشابه: balloon, belly, billow, bloat, blow up, dilate, enlarge, inflate, puff, rise, tumefy, wax

(2) تعریف: to increase in amount, intensity, force, or the like.
مترادف: increase, rise
متضاد: decrease, shrink, taper, wane
مشابه: augment, balloon, build, burgeon, enlarge, escalate, expand, grow, mount, wax

- The sound swelled louder and louder.
[ترجمه حلیحیعتیع] صدا همینطور بلند و بلند تر شد.
|
[ترجمه گوگل] صدا بلندتر و بلندتر می شد
[ترجمه ترگمان] صدا بلندتر و بلندتر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The deficit is swelling each year.
[ترجمه گوگل] کسری بودجه هر سال افزایش می یابد
[ترجمه ترگمان] این کسری در هر سال افزایش می یابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to grow within and rise out; spring or well up.
مترادف: rise, spring, well up
مشابه: balloon, billow, burst, grow, well

- a fountain swelling from the ground
[ترجمه گوگل] فواره ای که از روی زمین متورم می شود
[ترجمه ترگمان] یک فواره از زمین بیرون زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Emotion is swelling in his heart.
[ترجمه گوگل] احساسات در قلبش موج می زند
[ترجمه ترگمان] احساسات در قلبش بالا می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to bulge out; protrude.
مترادف: bulge, protrude
مشابه: balloon, billow, jut out, stick out

- His stomach swells over his belt.
[ترجمه گوگل] شکمش روی کمربندش ورم می کند
[ترجمه ترگمان] معده اش باد می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to become inflated with pride or vanity; behave in a pompous manner.
مشابه: bluster, inflate
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to cause to increase in volume or bulk; inflate; distend.
مترادف: distend, inflate, tumefy
متضاد: deflate
مشابه: bloat, dilate, enlarge, protrude

(2) تعریف: to cause to increase in amount, intensity, loudness, force, or the like; augment.
مترادف: augment, enlarge, escalate, increase, intensify, magnify
متضاد: decrease
مشابه: raise

(3) تعریف: to fill or affect with strong emotion.
مترادف: affect, move, touch
مشابه: flush, inflate

(4) تعریف: to cause to bulge out or protrude.
مترادف: protrude
مشابه: billow, bulge

- The bee sting has swelled part of the child's arm.
[ترجمه sara] نیش زنبور عسل باعث تورم بخشی از بازوی کودک شده است
|
[ترجمه گوگل] نیش زنبور بخشی از بازوی کودک را متورم کرده است
[ترجمه ترگمان] نیش زنبور عسل بخشی از بازوی کودک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to cause to puff up with vanity or pride.
مترادف: bloat, inflate
مشابه: puff
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of swelling or a swollen state; inflation; distention.
مترادف: distention, inflation, swelling

(2) تعریف: an increase in amount, intensity, loudness, force, or the like.
مترادف: increase
متضاد: decrease, dip
مشابه: surge

(3) تعریف: a rapid rise of emotion within a person.
مترادف: flush, surge

- a swell of patriotic feelings
[ترجمه گوگل] موجی از احساسات میهن پرستانه
[ترجمه ترگمان] احساس وطن می کرد،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a long wave or series of waves.
مترادف: wave
مشابه: billow, roll

- The ship was lifted by the swell.
[ترجمه SSS] کشتی با طوفانی شدن نا پدید شد
|
[ترجمه arian hanify] کشتی توسط swell ( به موجی میگویند که توسط منابعی دور از ساحل ایجاد شده ) بالا رفت
|
[ترجمه گوگل] کشتی بر اثر تورم بلند شد
[ترجمه ترگمان] کشتی از آن بالا رفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a smooth or gradual rise in the land; rounded hill; slight slope.
مترادف: hillock, mound, slope
متضاد: dip
مشابه: roll

(6) تعریف: in music, a crescendo followed by a diminuendo, esp. on the same tone.
صفت ( adjective )
(1) تعریف: (informal) fashionably elegant; stylish.
مترادف: chic, fashionable, smart, stylish
مشابه: elegant

(2) تعریف: fine; excellent; nice.
مترادف: cool, dandy, great, jim-dandy, super
متضاد: bad, lousy
مشابه: excellent, fine, nice

- a swell friend
[ترجمه گوگل] یک دوست متورم
[ترجمه ترگمان] یک دوست خوشگل،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a swell day
[ترجمه گوگل] یک روز متورم
[ترجمه ترگمان] یک روز آفتابی،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a swell hotel
یک هتل شیک

2. a swell in population
افزایش جمعیت

3. only swell people go to that restaurant
فقط مردم شیک پوش به آن رستوران می روند.

4. the swell in the back of the book is from moisture
باد کردگی عطف کتاب از رطوبت است.

5. the mid-atlantic swell
رشته کوه میان اقیانوس اطلس

6. our trip was swell
سفر ما معرکه بود.

7. at night my feet swell
شب ها پاهایم باد می کنند.

8. he is a real swell on persian carpets
او در کار فرش ایرانی واقعا استاد است.

9. rain made the veneer swell
باران موجب شد که روکش باد بکند.

10. your father is a swell guy
پدرت آدم واقعا خوبی است.

11. the bodice had accentuated the swell of her breasts
پستان بند برجستگی سینه هایش را چشمگیرتر کرده بود.

12. The waves had taken on a deep swell.
[ترجمه بهروز مددی] امواج بر اثر طوفان شدید بوجود آمده بودند.
|
[ترجمه گوگل]امواج موجی عمیق به خود گرفته بود
[ترجمه ترگمان]امواج بر امواج عمیق فرورفته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. These small items help to swell the total.
[ترجمه Edris nozari] این اقلام کوچک به زیبایی[شیک بودن] کلی کمک میکنند
|
[ترجمه گوگل]این اقلام کوچک به تورم کل کمک می کنند
[ترجمه ترگمان]این اقلام کوچک به افزایش کلی کمک می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The boat was caught in a heavy swell.
[ترجمه Parisa] قایق در یک موج شدید گرفتار شد
|
[ترجمه گوگل]قایق در یک باد شدید گرفتار شد
[ترجمه ترگمان]قایق غرق در باد شدیدی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Its body plumage suddenly began to ruffle and swell.
[ترجمه گوگل]پرهای بدنش ناگهان شروع به کوبیدن و متورم شدن کرد
[ترجمه ترگمان]ناگهان رنگ بدن او ناگهان به هم ریخت و ورم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The trawler rolled wildly in the heavy swell.
[ترجمه گوگل]ترالر به طرز وحشیانه ای در توفان سنگین غلتید
[ترجمه ترگمان]بعد از این که بعد از ظهر، بعد از ظهر، بعد از ظهر، بعد از ظهر، بعد از ظهر، بعد از ظهر، بعد از
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The money from the exhibition should swell the hospital's coffers a little.
[ترجمه گوگل]پول نمایشگاه باید کمی خزانه بیمارستان را متورم کند
[ترجمه ترگمان]پول حاصل از نمایشگاه باید خزانه بیمارستان را کمی بالا ببرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

برجستگی (اسم)
jut, relief, eminence, knob, swell, boss, prominence, salience, saliency, ness, eminency, flange, notability

تورم (اسم)
protuberance, protuberancy, swell, inflation, turgescence, turgidity, struma

شیک (صفت)
smart, suave, scrumptious, snappy, trig, swell, swagger, chic, stylish, fashionable, finicky, dapper, dinky, finical, modish

زیبا ، عالی (صفت)
swell

اماس کردن (فعل)
huff, swell

متورم کردن (فعل)
swell

باد غرور داشتن (فعل)
swell

متورم شدن (فعل)
distend, bulge, inflate, swell

باد کردن (فعل)
fill, heave, distend, bulge, bag, perk, inflate, bloat, fluff, swell, brag

پف کردن (فعل)
inflate, puff, blow out, swell

تخصصی

[عمران و معماری] آماسیدن
[نساجی] تورم - بادکردگی- متورم شدن - باد کردن- ترمز ماکو
[آب و خاک] متورم شدن،موج،انبساط

انگلیسی به انگلیسی

• act of swelling, distention; swollen part, protuberance; gradual increase; surge of feeling or emotion; long unbroken wave; elevation of land, slope; crescendo followed by a diminuendo (music)
(informal) amazing, excellent, great; stylish, fashionable
increase in volume, expand, inflate; increase in intensity or amount; well up, rise up; bulge, protrude; become vain, puff up with vanity; cause to expand or increase; cause to protrude
if something swells, it becomes larger and rounder than normal.
if the amount or size of something swells or if something swells it, it becames larger than it was before.
if feelings or sounds swell, they suddenly get stronger or louder; a literary use.
a swell is the regular movement of waves up and down in the sea.
you can describe something as swell when you think it is very good; used in informal american english.
see also swelling, swollen.
if something swells up, it becomes larger and rounder than normal.

پیشنهاد کاربران

Swell is a term used to describe something that is great or excellent. It is often used to express approval or satisfaction.
Swell اصطلاحی است برای توصیف چیزی که عالی یا معرکه است. اغلب برای ابراز تایید یا رضایت استفاده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

For example, “That party last night was swell!”
A person might say, “I had a swell time at the concert. ”
In a conversation about a new restaurant, someone might comment, “The food there is really swell. ”

منابع• https://fluentslang.com/slang-for-gentlemen/
وقتی کسی بپرسه how ate you در جواب میشه گفت I'm swell یعنی عالی
تلاطم دریا
Swelling with pride: بالیدن، غرق در غرور و افتخار
✅ ( اندازه یا شمار یا شدت و غیره ) زیاد شدن یا کردن
✅ توفانی شدن ( اوضاع و غیره )
✅ طغیان کردن
. . .
The Basij is a wing of Iran's Revolutionary Guard and has been deployed to the streets as protests have ⭐swelled
عروج - حلول روح بعد از تناسخ
در دریا میگن موج
swell ( مهندسی مواد و متالورژی )
واژه مصوب: بادکردگی 2
تعریف: برجستگی های حجیم و نامنظم معمولاً زبر و کشیده بر روی سطوح داخلی و خارجی و گوشه های قطعۀ ریختگی
ورقلمبیدن.
ورقلمباندن چیزی.
آماسیدن.
آماساندن چیزی.
آماهیدن
آماهاندن چیزی .
وَرَمیدن.
ورماندن چیزی.
پُفیدن.
پُفاندن چیزی.
ور/برجستن، ور/برجَهیدن.
ور/برجهاندن چیزی.
عالی, برجسته، خوشتیپ ( عامیانه )
ورم کردن
تیز و زیرک
شجاع ، تیز و زیرک
swell of anger
طغیان خشم
طغیان
زیاد شدن ، افزایش یافتن
برجسته فیزیکی صفتی
موج

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس