type

/ˈtaɪp//taɪp/

معنی: الگو، باسمه، کلیشه، حروف چاپ، حروف چاپی، نوع، رقم، گونه، قسم، طبقه بندی کردن، ماشین کردن، قبیل، با ماشین تحریر نوشتن، نوع خون را معلوم کردن
معانی دیگر: سنج، مونه، تیپ، جور، آزرد، (زیست شناسی) سرده ی مون (type genus هم می گویند)، گونه ی مون (type species هم می گویند)، مونه ای، مون بندی کردن، مون کردن، نوع چیزی را مشخص کردن، شناسایی کردن، نامگذاری کردن، نمونه، نماد، (نادر) ویژگی، علامت مشخصه، (عامیانه) آدم عجیب و غریب، اعجوبه، حرف (حروف) چاپی، حرف (حروف) کامپیوتری، واته، (نادر) نمونه ی چیزی بودن، رجوع شود به: typecast، (با ماشین تحریر یا کامپیوتر) نوشتن، تایپ کردن، ماشین کردن (typewrite هم می گویند)، ماشین تحریر، نوع خون، نوع خون را معلوم کردن
type_
پسوند:، مون، مونه، نمونه، نمونه ی چاپی

بررسی کلمه

پسوند ( suffix )
(1) تعریف: type, model, or example.

- archetype
[ترجمه شایان] نمونه اولیه
|
[ترجمه ناشناس] تایپ کردن دیگه
|
[ترجمه اردال] تایپ کردن
|
[ترجمه آرین] ترجمه آرین تایپ کردن
|
[ترجمه گوگل] الگو، نمونه اولیه
[ترجمه ترگمان] طرح اصلی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- prototype
[ترجمه گوگل] نمونه اولیه
[ترجمه ترگمان] نمونه اولیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: print or printing type.

- monotype
[ترجمه گوگل] یکنواخت
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- ferrotype
[ترجمه گوگل] فروتیپ
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a group of things or individuals having certain distinguishing characteristics in common; kind.
مترادف: breed, class, form, ilk, kind, manner, nature, sort, species, stripe, variety
مشابه: brand, category, classification, genre, genus, group, lot, make, order, pattern, strain, style, suit

(2) تعریف: a specimen of a species, group, or class.
مترادف: example, exemplar, specimen
مشابه: bench mark, description, epitome, form, kind, mold, norm, original, paradigm, pattern, quintessence, representative, touchstone

(3) تعریف: a prototypical example or model of something.
مترادف: archetype, exemplar, model, prototype, standard
مشابه: bench mark, breed, epitome, kind, mold, nature, norm, original, paradigm, pattern, quintessence, representative, touchstone

(4) تعریف: a block with raised letters or figures used in printing.
مترادف: typeface
مشابه: print

(5) تعریف: a style of letters and characters that can be used in a typewriter.
مترادف: typeface
مشابه: font

- Which type shall I use, pica or elite?
[ترجمه گوگل] از کدام نوع استفاده کنم، پیکا یا الیت؟
[ترجمه ترگمان] کدام نوع را باید استفاده کنم، pica یا نخبه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: types, typing, typed
(1) تعریف: to write (a letter or other document) using a typewriter.
مترادف: typewrite

(2) تعریف: to classify, characterize, or group.
مترادف: categorize, characterize, classify, group, sort
مشابه: grade, graduate, order, range, stereotype

- He typed the bones according to size.
[ترجمه گوگل] استخوان ها را بر اساس اندازه تایپ کرد
[ترجمه ترگمان] او استخوان ها را طبق نظر تایپ کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to write with a typewriter.
مترادف: typewrite

جمله های نمونه

1. type mapping
نقشه کشی مونه ای

2. type setting
حروفچینی

3. this type of person
این جور آدم

4. a fundamental type
نمونه (یا نوع) اولیه

5. people of this type
اشخاصی از این سنخ (یا قماش)

6. a bias toward a certain type of personality
تمایل نسبت به گونه ی ویژه ای از شخصیت

7. she is a very determined type of person
او آدم بسیار مصممی است.

8. on the horizon is a new type of drug
نوع جدیدی از دارو آماده ی عرضه شدن است.

9. i drafted the letter and gave it to them to make the necessary changes and type it
نامه را پیش نویس کردم و به آنها دادم تا پس از اعمال تغییرات لازم آن را ماشین کنند.

10. This type of wool is woven into fabric which will make jackets.
[ترجمه گوگل]این نوع پشم به صورت پارچه ای بافته می شود که ژاکت می سازد
[ترجمه ترگمان]این نوع پشم به پارچه ای بافته می شود که will می سازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Shrimps are a popular type of seafood.
[ترجمه گوگل]میگو یک نوع محبوب از غذاهای دریایی است
[ترجمه ترگمان]غذاهای دریایی نوعی از غذاهای دریایی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Is there a particular type of book he enjoys?
[ترجمه گوگل]آیا نوع خاصی از کتاب وجود دارد که او از آن لذت می برد؟
[ترجمه ترگمان]آیا نوع خاصی از کتاب وجود دارد که او از آن لذت می برد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. What type of stone is this?
[ترجمه گوگل]این چه نوع سنگی است؟
[ترجمه ترگمان]این چه نوع سنگی است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I have to type letters and answer the phone.
[ترجمه گوگل]باید نامه ها را تایپ کنم و تلفن را جواب دهم
[ترجمه ترگمان]باید حروف الفبا رو تایپ کنم و جواب تلفن رو بدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Bungalows are a type of house.
[ترجمه امیررضا] خانه های بنگله نوعی خانه هستند
|
[ترجمه گوگل]خانه های ییلاقی نوعی خانه هستند
[ترجمه ترگمان]bungalows نوعی خانه هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. It is the first car of its type to have this design feature.
[ترجمه گوگل]این اولین خودرو در نوع خود است که این ویژگی طراحی را دارد
[ترجمه ترگمان]این اولین ماشین نوع خود است که این ویژگی طراحی را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The Chinese also eat a type of pasta as part of their staple diet.
[ترجمه گوگل]چینی ها همچنین نوعی پاستا را به عنوان بخشی از رژیم غذایی اصلی خود می خورند
[ترجمه ترگمان]چینی ها همچنین نوعی پاستا به عنوان بخشی از رژیم غذایی اصلی خود می خورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. This sentence is in italic type.
[ترجمه گوگل]این جمله به صورت ایتالیک است
[ترجمه ترگمان]این جمله در نوع ایتالیک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. This type of bird is very inconspicuous because of its dull feathers.
[ترجمه گوگل]این نوع پرنده به دلیل کدر بودن پرهایش بسیار نامشخص است
[ترجمه ترگمان]این نوع پرنده به خاطر پره ای dull بسیار نامحسوس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

الگو (اسم)
type, pattern, standard, sample, template, mold, schema, strickle

باسمه (اسم)
type, stamp

کلیشه (اسم)
type, stereotypy, stereotype

حروف چاپ (اسم)
type

حروف چاپی (اسم)
type

نوع (اسم)
breed, persuasion, order, quality, nature, suit, sort, manner, kind, type, stamp, brand, method, class, species, genre, gender, genus, ilk, kidney, variety, speckle

رقم (اسم)
character, sort, number, figure, statistic, type, brand, item, digit, numeral, symbol

گونه (اسم)
breed, nature, sort, kind, type, form, cheek, species, jowl, ilk

قسم (اسم)
persuasion, sort, manner, adjuration, kind, type, species, genre, gender, genus, speckle

طبقه بندی کردن (فعل)
relegate, sort, assort, type, divide, arrange, grade, group, class, classify, categorize, subdivide, pigeonhole

ماشین کردن (فعل)
type, machine, print

قبیل (فعل)
type

با ماشین تحریر نوشتن (فعل)
type, typewrite

نوع خون را معلوم کردن (فعل)
type

تخصصی

[سینما] نمونه
[کامپیوتر] حروف چاپی، تایپ، نوع 1. حروف چاپ شده یا نمایش داده شده با کامپیوتر . نگاه کنید به به typeface . و 2. نوعی داده . مانند اعداد صحیح اعداد ممیز شناور، رشته ای کاراکتری. اشاره گرها و ....نگاه کنید به data structure و همچنین برخی از زبانهای برنامه نویسی . 3. ( در MS-DOS و سایر سیستمهای عامل ) فرامانی که موجب نمایش محتویات یک فایل متن می شود .مثلاً type letter .txt موجب نمایش محتویات فایل letter .txt بر روی صفحه می شود . معادل این فران در cat . unix است .
[برق و الکترونیک] نوع
[مهندسی گاز] نوع، قسم، رقم
[زمین شناسی] مدل ،ساختمان ،نمونه - فرم تیپیک. فرم اصلی از حشره ای که جدیداً برای اولین بار در جهان شرح داده می شود
[نساجی] نوع - حرف چاپ - چاپ کردن نمونه - ماشین تحریر
[ریاضیات] نوع، گونه، روش، صورت

انگلیسی به انگلیسی

• sort; kind; printed letters; form, model
input text using a keyboard; classify, determine the type of something (esp. blood); typify, exemplify; foreshadow
a type of something is a class of it whose members have particular features in common.
a particular type of person has a particular appearance or quality.
if you type something, you use a typewriter or word processor to write it.
if you type information into a computer or word processor, you put it in by pressing the keys.
type is the size or style of printing that is used, for example, in a book or newspaper.
if you say that someone is not your type, you mean that they are not the sort of person who you find interesting or attractive; an informal expression.
if you type up a handwritten text, you produce a typed form of it.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : typify / type
✅️ اسم ( noun ) : typology / type
✅️ صفت ( adjective ) : typical
✅️ قید ( adverb ) : typically
گروه ( در گروه خونی )
type
واژه ای ایرانی - اوروپایی و اَرَبیده :
۱ - طِیف ( تِیف ) = گونه ، نوع ، قِسم
۲ - تافت/ تاف : خوش تیپ ، بَدتیپ. . .
خوش تافت/ خوش تاف. . .
همان جور که در زبان آمیانه می گویند :
فِلانی تافته ی جدا بافته است.
...
[مشاهده متن کامل]

مینِش بنیادین تافت و تاف و تاب = روشنایی ، درخشش ، آذر ، نور . . . ، زیرا همه ی باشندگان و موجودات از اَفتاف/ فَتاف ( photon ) پدید آمده اند یا آفریده شده اند.

علائم
مشخصات/ علامت مشخصه
ویژگی
تپسیدن: To type
تپسه: Key
تپسین: Keyboard
پی رس: @paarsitek
نوع ، نمونه ، انواع
نژاد
type ( باستان شناسی )
واژه مصوب: گونه 3
تعریف: در طبقه بندی اشیای باستانی، شیء یا سازه یا هر عضو دیگری از مجموعۀ مواد فرهنگی، که باتوجه به مجموعه ای سامانمند از بارزه ها مشخص می شود
تایپیدن.
م. ث
تایپیدن این جُستار/مقاله بیست ساعت طول کشید.
یه جا هست تایپ ، معنی به تیپ کسی خوردن یا سلیقه دلخواه کسی بودن میده
!You are not my type
به شعبه ما نمیخوری !
To be someone with the particular qualities that you find attractive

...
[مشاهده متن کامل]

به تیپ کسی خوردن ، راسته کار کسی بودن .
. John is nice, But he is not really my type
جان پسر خوبیه ، اما به تیپ من نمیخوره ، از اون کسایی نیست که من باهاشون حال میکنم ، راسته کار من نیست/
!She is definitely my type
راسته کار خودمه !
@لَنگویچ

مشخصات
ویژه
نوع، گونه

قشر
تیپ
you're my type
تیپ ایده آل منی
۱ - تایپ کردن
۲ - تیپ - نوع
Write with the use of keyboard
تایپ کردن
نوشتن، تایپ کردن
نوشتن، تاپ کردن
نوع و گونه
نوع
Type : kind
معنی دیگر ( نوع )

A type of small 🐴 is pony
سنخ ، نوع ، قسم ، رقم ، گونه ، الگو ، قبیل ، کلیشه ، باسمه ، ماشین تحریر، طبقه بندی کردن ، با ماشین تحریر نوشتن ، نوع خون ، نوع خون را معلوم کردن
در برخی مواقع قسمت هم میشه گفت
مثل: body of types
شکل ظاهری
طیف!
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس