tally

/ˈtæli//ˈtæli/

معنی: نشان، نظیر، برچسب، تطبیق کردن، حساب، قرین، شمارش، علامت، اتیکت، چوب خط، شمارشگر، جای چوبخط، با چوب خط حساب کردن، مطابق بودن، شمردن، تطبیق کردن
معانی دیگر: صورتحساب، ریز حساب، ریز اقلام، آمار، همتا، جفت، لنگه، جور، همجور، همخوان، به حساب آوردن یا گذاشتن، محاسبه کردن، (با محاسبه) نشان دادن، محاسبه و ثبت کردن، جمع زدن، مورد بررسی قرار دادن، (دقیقا) رسیدگی کردن، باهم خواندن، جور بودن، (در اصل) چوبخط، هر وسیله ی نگهداری حساب و ارقام بستانکاری و بدهکاری، نام نما، قیمت نما

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: tallies
(1) تعریف: a device or form for recording totals.
مترادف: scoreboard, scorecard
مشابه: checklist, inventory, ledger, listing, record, register, table

(2) تعریف: a total, as of points scored or debts owed.
مترادف: count, score, sum, total
مشابه: census, reckoning

(3) تعریف: a single mark or number that is part of such a total, such as a score in a game.
مترادف: entry, item, listing, posting, score
مشابه: mark, register
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tallies, tallying, tallied
(1) تعریف: to find the total of; add up.
مترادف: add up, score, sum up, total
مشابه: add, calculate, compute, count, reckon, sum, tabulate

- At the end we tallied our scores.
[ترجمه گوگل] در پایان امتیازاتمان را جمع کردیم
[ترجمه ترگمان] در آخر ما امتیازات خودمون رو بررسی کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to enter or record as part of a continuing count.
مترادف: enter, enumerate, inventory, itemize, list, post, record, register
مشابه: bill, catalogue, mark, score
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: tallier (n.)
(1) تعریف: to be in agreement or accord; correspond.
مترادف: agree, coincide, correspond, jibe, match
مشابه: accord, cohere, comport, concur, conform, consort, square, sync

- His count tallied with mine.
[ترجمه گوگل] شمارش او با من مطابقت داشت
[ترجمه ترگمان] شمارش با من بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to keep a count or record of something.
مترادف: count
مشابه: add, calculate, compute, reckon

- We loaded the boxes while she tallied.
[ترجمه الهه مختار آبادی] درحالی که او برچسب می زد ما جهبه پر کردیم
|
[ترجمه Peter Strahm] زمانی که او محاسبه میکردما جعبه ها را پر میکردیم.
|
[ترجمه گوگل] در حالی که او حساب می کرد، جعبه ها را بار کردیم
[ترجمه ترگمان] ما جعبه ها رو پر کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. tally your income for today
در آمد امروز خودت را حساب کن.

2. the tally between deeds and words
یکی بودن کردار و گفتار

3. to tally up the good and bad points about something
نکات خوب و بد چیزی را بررسی کردن

4. a daily tally of car accidents
آمار روزانه ی حوادث اتومبیل

5. keep a tally of the amounts you spend
حساب مبالغی را که خرج می کنی نگهدار.

6. one twin child is the tally of the other
یک کودک دوقلو عین دیگری است.

7. the government's claims did not tally with its actions
ادعاهای دولت با اعمال آن جور در نمی آمد.

8. these two lists do not tally
این دو فهرست با هم نمی خوانند.

9. Our figures don't tally - you've made it twenty pounds more than me.
[ترجمه Peter Strahm] حساب های ما با هم همخوانی ندارند. تو ۲۰ پوند بیشتر از من کسب کردی.
|
[ترجمه گوگل]ارقام ما با هم مقایسه نمی شوند - شما بیست پوند بیشتر از من کرده اید
[ترجمه ترگمان]ارقام ما این کار رو با بیست پوند بیشتر از من انجام دادی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Don't forget to keep a careful tally of what you spend.
[ترجمه گوگل]فراموش نکنید که حساب دقیقی از آنچه خرج می کنید داشته باشید
[ترجمه ترگمان]یادت نره که حواست به اون چیزی باشه که خرج می کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Keep a tally of the number of cars that pass.
[ترجمه گوگل]تعداد خودروهایی که عبور می کنند را در نظر بگیرید
[ترجمه ترگمان]تعداد اتومبیل هایی که عبور می کنند را حساب کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Your figures don't tally with mine.
[ترجمه گوگل]ارقام شما با من همخوانی ندارد
[ترجمه ترگمان] Your با مال من جور در نمیان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. If the game's over I'll tally up.
[ترجمه گوگل]اگر بازی تمام شود، حساب می کنم
[ترجمه ترگمان]اگه بازی تموم شد، پی گیری می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Will you keep a tally of the number of customers going in and out?
[ترجمه گوگل]آیا تعداد مشتریانی که وارد و خارج می شوند را ثبت می کنید؟
[ترجمه ترگمان]آیا حساب تعداد مشتریان که وارد و خارج می شوند را حساب می کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Keep a tally of how much you spend while you're away.
[ترجمه گوگل]مقداری را که در زمان غیبت خرج می‌کنید، حساب کنید
[ترجمه ترگمان]حساب اینکه چقدر وقتت رو با هم صرف می کنی، ادامه بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The final tally was $46[sentence dictionary]000.
[ترجمه گوگل]آمار نهایی 46 دلار [جملات دیکشنری]000 بود
[ترجمه ترگمان]آخرین آمار، ۴۶ دلار [ فرهنگ لغت هر جمله ای ] بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نشان (اسم)
trace, attribute, tally, score, slur, benchmark, indication, token, aim, show, sign, seal, stamp, target, mark, marking, insignia, signal, emblem, symptom, brand, presage, track, banner, badge, clue, standard, ensign, vexillum, impress, hallmark, plaque, caret, chalk, cicatrix, symbol, vestige, medal, memento

نظیر (اسم)
match, make, tally, exemplar, like, analogue

برچسب (اسم)
tally, label, ticket, banderol, banderole, tag

تطبیق کردن (اسم)
tally

حساب (اسم)
account, arithmetic, calculation, counting, tally, score, tab, tale

قرین (اسم)
tally, compeer, doublet, cobber, correlate, counterpart

شمارش (اسم)
tally, tab, computation, enumeration, numeration

علامت (اسم)
significant, tally, indication, label, token, sign, index, mark, insignia, signal, emblem, symptom, omen, tag, tick, docket, intimation, milestone, ostent, portent

اتیکت (اسم)
tally, label

چوب خط (اسم)
tally, score, mark, notch, tick

شمارشگر (اسم)
tally, numerator

جای چوب خط (اسم)
tally

با چوب خط حساب کردن (فعل)
tally, score

مطابق بودن (فعل)
tally, correspond

شمردن (فعل)
rate, account, tally, count, enumerate, number, figure, reckon, aim, include, repute

تطبیق کردن (فعل)
fit, match, reconcile, tally, compare, check, collate, jibe

تخصصی

[عمران و معماری] محاسبه سرانگشتی
[حقوق] صورت محموله
[ریاضیات] تطبیق کردن، حساب، چوب خط، علامت گذاری، شمردن

انگلیسی به انگلیسی

• reckoning, score, total; something on which an account or score is kept; mark made to keep record of a number of items
add up, total, reckon; list, record; correspond, be in agreement; keep a record of
a tally is an informal record of amounts which you keep adding to as an activity progresses.
if numbers or statements tally, they are exactly the same as each other or they give the same results or conclusions..

پیشنهاد کاربران

حساب کتاب کردن
مطابقت داشتن
a woman who has a continuing extramarital sexual relationship with a man
ارتباط مستمر خارج از ازدواج یک زن با یک مرد، زانی
شمردن _ حساب کردن. . .
یکی از اهنگای بلک پینک. . .
برای صلوات شمار هم میتونید بگید tally counter
tally ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: بارشماری
تعریف: وارسی و شمارش کالاهایی که در کشتی بارگیری یا از آن تخلیه می‏شود
آمار بجا گذاشتن
Tally the results
حساب کتابِ چیزی
آمار و ارقام ( مثلا در نظرسنجی یا آمارگیری همگانی )
آمار نهایی و حساب
Make sure to keep a tally of the number of customers going in and out.
همان شمارش
چوب خط |||
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس