television

/ˈteləˌvɪʒn̩//ˈtelɪvɪʒn̩/

معنی: تلویزیون، دور نشان
معانی دیگر: تلویزیونی، وابسته به تلویزیون، پخش تلویزیونی، برنامه ی تلویزیون

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the process of transmitting visual images in the form of electromagnetic waves over distances to be seen on a screen. (abbr.: TV)

(2) تعریف: a set with its screen for receiving such images.
مشابه: tube

(3) تعریف: the field of television broadcasting; television industry.

جمله های نمونه

1. television advertising
آگهی های تلویزیونی

2. television critics
منتقدین (برنامه های) تلویزیون

3. television should not become a platfom for terrorists propaganda
تلویزیون نباید وسیله ی تبلیغ تروریست ها بشود.

4. television journalism
خبرپراکنی تلویزیونی

5. a television network
شبکه ی تلویزیونی

6. a television quiz show
نمایش معلومات عمومی در تلویزیون

7. a television set
دستگاه تلویزیون

8. a television station
ایستگاه تلویزیون

9. extensive television coverage
پوشش تلویزیونی مفصل

10. pay television
تلویزیون پولی

11. radio, television or whatnot
رادیو و تلویزیون یا هر چیز دیگر

12. this television show has a large following
این نمایش تلویزیونی بسیار خواهان دارد.

13. a broken television set
دستگاه تلویزیون خراب

14. adjusting the television set for a brighter picture
تنظیم دستگاه تلویزیون برای تصویر روشن تر

15. a famine of television sets
نایابی دستگاه های تلویزیون

16. don't tamper with that television set, hossein!
حسین این دستگاه تلویزیون را انگولک نکن !

17. she is watching the television
دارد تلویزیون نگاه می کند.

18. the highest salary in television history
بالاترین حقوق در تاریخ تلویزیون

19. the plastic world of television advertising
عالم مبتذل آگهی های تلویزیونی

20. to turn off the television
تلویزیون را خاموش کردن

21. she made a speech on television
از تلویزیون سخنرانی کرد.

22. he adapted sadegh hedayat's story for television
او داستان صادق هدایت را برای برنامه ی تلویزیونی اقتباس کرد.

23. a ballerina who essayed a dramatic role on television
رقاصه ی باله که بازی در یک نقش دراماتیک در تلویزیون را مورد امتحان قرار داد

24. they showed a short excerpt from the film on television
بخش کوتاهی از فیلم را روی تلویزیون نشان دادند.

25. He was absolutely mesmerised by Pavarotti on television.
[ترجمه گوگل]او در تلویزیون کاملاً مسحور پاواروتی بود
[ترجمه ترگمان]او توسط Pavarotti در تلویزیون هیپنوتیزم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. A television flickered in the corner.
[ترجمه گوگل]یک تلویزیون در گوشه ای سوسو زد
[ترجمه ترگمان]در گوشه اتاق تلویزیون سوسو می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. The television was sheathed in a snug coverlet.
[ترجمه Fk 1234] تلویزیون دریک پوشش پتو محکم پوشیده شده بود
|
[ترجمه گوگل]تلویزیون در یک روتختی محکم پوشانده شده بود
[ترجمه ترگمان]تلویزیون در پوششی نرم و نرم، پوشیده شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. The obscene words in the television programmes were bleeped out.
[ترجمه گوگل]سخنان رکیک در برنامه های تلویزیونی پخش شد
[ترجمه ترگمان]کلمات رکیک در برنامه های تلویزیونی از بین رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. Some good production can be seen on television.
[ترجمه گوگل]برخی تولیدات خوب را می توان در تلویزیون دید
[ترجمه ترگمان]برخی تولید خوب را می توان در تلویزیون دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. I saw the Olympic Games on television.
[ترجمه گوگل]من بازی های المپیک را از تلویزیون دیدم
[ترجمه ترگمان]من بازی های المپیک را در تلویزیون دیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تلویزیون (اسم)
video, television, telly

دور نشان (اسم)
television

تخصصی

[برق و الکترونیک] تلویزیون سیستمی که تصاویر دیداری متوالی را به سیگنالهای الکتریکی متناظر تبدیل می کند و آن سیگنالها را با امواج رادیویی یا از طریق کابل به گیرنده های دور ارسال می کند . گیرنده با استفاده از این سیگنالها تصاویر اصلی را بازسازی می کند. - تلویزیون

انگلیسی به انگلیسی

• system of transferring picture and sound over radio waves; device which receives television signals and displays them as pictures and sound
a television or a television set is a piece of electrical equipment consisting of a box with a glass screen on which you can watch programmes with pictures and sounds.
television is the system of sending pictures and sounds by electrical signals over a distance so that people can receive them on a television set.
television also refers to all the programmes that are broadcast and that you can watch on a television set.
the business or industry concerned with making and broadcasting programmes is also called television.

پیشنهاد کاربران

تلویزیون، تلویزیونی
مثال: They watched a movie on television last night.
آن ها دیشب یک فیلم را در تلویزیون تماشا کردند.
تلویزیون
تلویزیون
بصورت 🅣🅥 هم نوشته میشود
نکته : از حرف اضافه on برای مجموعه های در تلویزیون و بسیاری از موارد مختلف استفاده میشود !
e. g. 1_ He is on TV now
2 _ Mokhtarnameh is on TV
در مثال یک به یک فرد و در مثال دوم به یک سریال اشاره میکند که هر دو در حال پخش هستند
...
[مشاهده متن کامل]

اما وقتی می خواهیم بگیم او میخواهد به تلویزیون برود میتوانیم در دو حالت بگیم
1_ I want to go on TV
2_ I want to go in the TV
در جمله اول طرف میخواد بره مثلاً پخش زنده تلویزیون اما در مثال دومی طرف میخواد بره داخل اشیا
دومین مثال غیر منطقی بنظر میاد اما از لحاظ گرامری صحیح است

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : televise
✅️ اسم ( noun ) : television
✅️ صفت ( adjective ) : televisual / televised
✅️ قید ( adverb ) : _
تلوزیون
اسم television به معنای تلویزیون
معادل اسم television در فارسی تلویزیون است. television یا تلویزیون یک دستگاه الکتریکی است که از آن برنامه های تلویزیونی پخش می شود. مثال:
tv personalities ( شخصیت های تلویزیونی )
نکته: شکل کوتاه television را tv می گویند.
منبع: سایت بیاموز
television
television:tele - vis - ion
tele =پیشوَند: تَرا ، فَرا ، دور
vis = وِید= دید ( هُوِیدا:هو - وِید - آ=نیک نِگَر، خوب بین )
ion =پَسوَندِ اَبزارساز : - اَن : سوزَن، - آنه: رایانه
...
[مشاهده متن کامل]

گَرته بَرداری : تَراوِیدَن ، فَراسَهانه ( سَهیدَن=دیدَن ) ، تَرابینانه
واژه سازی پِیمیدِگی ( مَفهومی ) :
نَمایانه
: نَمای اَز نَمودَن یا نَماییدَن وَ پَسوَندِ اَبزارسازِ - آنه

تلویزیون 📭📭
he doesn't have a television
او تلویزیون ندارند
فرادید

بپرس