tense

/ˈtens//tens/

معنی: زمان فعل، تصریف زمان فعل، سفت، سخت، وخیم، ناراحت، کشیده، عصبی وهیجان زده، وخیم شدن، تشدید یافتن
معانی دیگر: تنگ، تنیده، منقبض، نگران، دلواپس، عصبی، نگران کننده، پر تنش، (آواشناسی) تنیده، تنیده شدن یا کردن، کشیده کردن یا شدن، منقبض شدن یا کردن، (دستور زبان) زمان، عصب یا طناب کشیده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: tenser, tensest
(1) تعریف: pulled or stretched tightly; taut.
مترادف: stretched, taut, tight
متضاد: slack
مشابه: drawn, inflexible, rigid, stiff

- The strings on a violin must be tense.
[ترجمه بی نام] سیم های رو ویولن باید منقبض ( سفت و محکم ) باشند
|
[ترجمه گوگل] سیم های ویولن باید کشدار باشد
[ترجمه ترگمان] سیم ها روی ویولن باید پرتنش باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The muscles in your neck feel tense.
[ترجمه ] ماهیچه های گردن شما منقبض هستند.
|
[ترجمه گوگل] عضلات گردن شما احساس تنش می کنید
[ترجمه ترگمان] ماهیچه های گردن شما احساس اضطراب می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: unable to relax physically or emotionally.
مترادف: high-strung, nervous, uptight
متضاد: at ease, calm, placid, relaxed, relaxed
مشابه: anxious, edgy, jittery, jumpy, on edge, strung-out, wired

- All this traffic makes me very tense.
[ترجمه گوگل] این همه ترافیک مرا به شدت تنش می کند
[ترجمه ترگمان] این ترافیک خیلی منو عصبی میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You seem tense; is something troubling you?
[ترجمه گوگل] تنش به نظر می رسد؛ آیا چیزی شما را آزار می دهد؟
[ترجمه ترگمان] به نظر عصبی میای یه چیزی آزارت میده؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's a tense young man who always has to be doing something.
[ترجمه گوگل] او یک مرد جوان پرتنش است که همیشه باید کاری انجام دهد
[ترجمه ترگمان] مرد جوانی است که همیشه باید کاری انجام بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: marked by or causing anxiety or nervous suspense.
مترادف: nerve-racking
متضاد: relaxed, relaxing
مشابه: anxious

- There is one very tense scene in the movie.
[ترجمه گوگل] یک صحنه بسیار پرتنش در فیلم وجود دارد
[ترجمه ترگمان] یک صحنه بسیار پرتنش در فیلم وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: tenses, tensing, tensed
مشتقات: tensely (adv.), tenseness (n.)
• : تعریف: to make or become tense.
مترادف: tighten
متضاد: relax
مشابه: constrict, contract

- He tensed his abdominal muscles.
[ترجمه گوگل] ماهیچه های شکمش را منقبض کرد
[ترجمه ترگمان] عضلات شکمش منقبض شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Everyone tensed as the police detective walked in.
[ترجمه گوگل] وقتی کارآگاه پلیس وارد شد، همه به هم ریختند
[ترجمه ترگمان] همه با حالتی عصبی وارد اتاق شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: in grammar, a category of verb inflections that indicate time and duration of an action or state, such as past tense, future tense, and present tense.

- The sentence "I called yesterday" uses the past tense.
[ترجمه گوگل] جمله «دیروز زنگ زدم» از زمان گذشته استفاده می کند
[ترجمه ترگمان] جمله \"دیروز\" تماس گرفتم \" از تنش گذشته استفاده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: any grouping of such inflections, or any such inflected form of a particular verb.

- "Went" is the past tense of "go."
[ترجمه گوگل] "رفت" زمان گذشته "برو" است
[ترجمه ترگمان] \"Went\" زمان گذشته \"رفتن\" است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. tense vowels and lax vowels
واکه های تنیده و واکه های رها

2. a tense period of illusory peace
دوران پرتنش صلح واهی

3. a tense situation
یک وضعیت پر تنش

4. continuous tense
زمان استمراری

5. faces tense with anxiety
چهره های تنیده از شدت نگرانی

6. the tense atmosphere that seemed to enfold her
محیط پر تنشی که ظاهرا او را احاطه کرده بود

7. to tense one's muscles
عضلات خود را منقبض کردن

8. a knot in a tense muscle
گره عضله ی منقبض شده

9. he is a very tense person
او آدمی بسیار عصبی است.

10. what is the past tense of the verb "write"?
زمان گذشته ی فعل "write" چیست ؟

11. in english, "will" indicates the future tense
در انگلیسی "will" زمان آینده را نشان می دهد.

12. the string of a bow must be very tense
زه کمان باید خیلی کشیده باشد.

13. The audience was tense as they waited for the acrobat to jump.
[ترجمه گوگل]تماشاگران در حالی که منتظر پرش آکروبات بودند، پرتنش بودند
[ترجمه ترگمان]هنگامی که منتظر بودند که the ماهر از جا بپرند، حضار عصبی بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Every nerve in her body was tense.
[ترجمه گوگل]تمام اعصاب بدنش متشنج بود
[ترجمه ترگمان]تمام اعصاب بدنش عصبی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. If your muscles are tense, blood cannot circulate freely .
[ترجمه گوگل]اگر عضلات شما منقبض باشند، خون نمی تواند آزادانه در گردش باشد
[ترجمه ترگمان]اگر ماهیچه های شما عصبی باشند، خون نمی تواند آزادانه پخش شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The players were tense at the start of the game.
[ترجمه گوگل]بازیکنان در ابتدای بازی پرتنش بودند
[ترجمه ترگمان]بازیکنان در ابتدای بازی عصبی بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Hendry won the world snooker title after a tense 35-frame final.
[ترجمه گوگل]هندری پس از یک فینال پر تنش 35 فریم، عنوان قهرمانی اسنوکر جهان را به دست آورد
[ترجمه ترگمان]Hendry پس از مسابقه نهایی ۳۵ فریم خود، عنوان قهرمانی جهان را کسب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. I was feeling a bit tense and restless.
[ترجمه گوگل]کمی احساس تنش و بی قراری داشتم
[ترجمه ترگمان]کمی عصبی و بی قرار شده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. For a few tense minutes, the astronauts lost radio contact with mission control.
[ترجمه گوگل]برای چند دقیقه پرتنش، ارتباط رادیویی فضانوردان با کنترل ماموریت قطع شد
[ترجمه ترگمان]برای چند دقیقه طولانی، فضانوردان ارتباط رادیویی با کنترل ماموریت از دست دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The two countries began to discuss their tense relations.
[ترجمه گوگل]دو کشور شروع به گفتگو در مورد روابط پرتنش خود کردند
[ترجمه ترگمان]دو کشور شروع به بحث در مورد روابط پرتنش خود کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. The massage relaxed my tense back muscles.
[ترجمه گوگل]ماساژ عضلات منقبض کمرم را شل کرد
[ترجمه ترگمان]ماساژ عضلاتم را منقبض کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

زمان فعل (اسم)
tense

تصریف زمان فعل (اسم)
tense

سفت (صفت)
firm, able-bodied, stiff, horny, hard, rigid, fast, solid, dense, tough, tight, tenacious, thick, ironclad, stark, burly, brawny, beefy, chopping, tense, taut, wiry, hard-boiled, muscle-bound

سخت (صفت)
firm, hard, rigid, serious, solid, difficult, stringent, laborious, dogged, adamantine, tough, strict, strong, sticky, troublesome, exquisite, chronic, heavy, formidable, grim, demanding, arduous, ironclad, indomitable, austere, exacting, severe, stout, rugged, grave, intense, violent, callous, inexorable, trenchant, tense, crusty, difficile, trying, dour, intolerable, flinty, stony, petrous, hard-shell, irresistible, insupportable, inflexible, insufferable, labored, steely, rigorous, rocky, unsparing

وخیم (صفت)
serious, critical, fatal, dire, crucial, tense, sthenic

ناراحت (صفت)
uneasy, upset, disturbed, fidgety, unhandy, distraught, inconvenient, tense, uncomfortable, fretful, incommodious

کشیده (صفت)
long, extensive, linear, tense, oblong, taut

عصبی وهیجان زده (صفت)
tense

وخیم شدن (فعل)
worst, tense

تشدید یافتن (فعل)
tense

انگلیسی به انگلیسی

• inflection, verbal "time" (grammar)
pull taught, stretch tight; make anxious or nervous; become anxious or nervous; become tight, contract
strained, taut, rigid, nervous, stressful
a tense situation or period of time is one that makes people anxious and unable to relax.
if you are tense, you are worried and nervous, and cannot relax.
if your muscles quickly become tight and stiff because of a shock or other feeling, you can say that you tense your muscles, that your muscles tense, or that you tense. verb here but can also be used as an adjective. e.g. your neck is tense.
the tense of a verb is the form which shows whether you are referring to past, present, or future time.

پیشنهاد کاربران

تنش زا
تنش آور
tense ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: زمان 1
تعریف: مقوله ای در توصیف دستوری افعال، در کنار نمود و وجه |||متـ . زمان دستوری
سلام من دنبال جمله برای دلواپسی میگشتم که یکی از معنی های tense هست ولی همش در مورد منقبض شدن عضلات و یا عصبی شدن بود .
خشک مثل چوب شدن
زمان دستوری
⁦✔️⁩پرتنش
He managed to change the mood from tense to relaxed in minutes
⁦✔️⁩ناراحت
She said she was tense and nervous, although the others seemed fine
عصبی و نا آرام ( به هم ریخته )
تشدید کردن
عصبی کردن، نگران کردن
( ورزش ) به معنای منقبض کردن عضلات
گرفته، دَر هم
tense situation
موقعیت پر تنش
مضطرب، عصبی ( از نگرانی )
دستور زبان
تنش
وخیم
روی اعصاب
characterized by a strain upon the nerves or feelings
producing mental or emotional strain
if a situation is tense, it causes feelings of worry or nervousness
تونوس عضلانی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس