testify

/ˈtestəˌfaɪ//ˈtestɪfaɪ/

معنی: تصدیق کردن، شهادت دادن، گواهی دادن
معانی دیگر: شاهد شدن (به ویژه در دادگاه)، گواه چیزی بودن، حاکی بودن، دلالت کردن، دال بر چیزی بودن، نشان دادن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: testifies, testifying, testified
(1) تعریف: to give evidence or testimony.
مترادف: attest, witness
مشابه: swear

(2) تعریف: to make a solemn declaration or affirmation, esp. under oath.
مترادف: declare, swear
مشابه: attest, certify, depose, pledge, vow

(3) تعریف: to act as a witness.
مترادف: witness
مشابه: attest
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: testification (n.), testifier (n.)
(1) تعریف: to give evidence of; bear witness to.
مترادف: attest, witness
مشابه: certify, circumstantiate, confirm, demonstrate, evidence, guarantee, manifest, prove, show, substantiate, uphold, verify, vouch

(2) تعریف: to state or affirm as fact or truth, esp. under oath.
مترادف: depose, swear
مشابه: allege, attest, certify, confirm, evidence, guarantee, pledge, substantiate, vouch, vow, warrant

- The witness testified that she had seen the suspect enter the building.
[ترجمه گوگل] شاهد گفت که مظنون را دیده که وارد ساختمان شده است
[ترجمه ترگمان] شاهد شهادت داد که مظنون به داخل ساختمان وارد شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to declare or acknowledge publicly.
مترادف: acknowledge, affirm, asseverate, declare
مشابه: admit, assert, aver, avouch, avow, profess, swear, vow

جمله های نمونه

1. to testify under oath
گواهی دادن با قید سوگند

2. he refused to testify fearing to incriminate himself
چون نمی خواست خود را در معرض اتهام قرار دهد از دادن شهادت خودداری کرد.

3. he was called to testify before the senate
او را احضار کردند که در مجلس سنا شهادت بدهد.

4. a child is not competent to testify
کودک صلاحیت شهادت دادن را ندارد.

5. there was a flock of witnesses willing to testify
شمار زیادی از شهود حاضر بودند که شهادت بدهند.

6. usually husbands and wives are (considered) incompetent to testify in favor of each other
معمولا زن و شوهر صلاحیت گواهی دادن به سود یکدیگر را ندارند.

7. I can testify to the foregoing since I was actually present when it happened.
[ترجمه گوگل]من می توانم به موارد فوق شهادت دهم زیرا در زمان وقوع آن واقعاً حضور داشتم
[ترجمه ترگمان]من از وقتی که این اتفاق افتاد من می توانم شهادت بدهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Mr Molto has agreed to testify at the trial.
[ترجمه گوگل]آقای مولتو با شهادت در دادگاه موافقت کرده است
[ترجمه ترگمان]آقای Molto موافقت کرده است که در دادگاه شهادت دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The fingerprint expert was asked to testify at the trial.
[ترجمه گوگل]از کارشناس اثر انگشت خواسته شد تا در دادگاه شهادت دهد
[ترجمه ترگمان] اثر انگشت روی اثر انگشت قرار گرفته بود که توی دادگاه شهادت بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I can testify to the credentials of the clientele.
[ترجمه گوگل]من می توانم به اعتبار مشتریان شهادت بدهم
[ترجمه ترگمان]من میتونم مدارک مشتری ها رو شهادت بدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Ten witnesses are expected to testify at the trial today.
[ترجمه میلاد علی پور] امروز قرار است ده شاهد در دادگاه شهادت دهند
|
[ترجمه گوگل]قرار است امروز ده شاهد در دادگاه شهادت دهند
[ترجمه ترگمان] ده تا شاهد انتظار دارن که امروز دادگاه شهادت بدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He was summoned to testify before a grand jury.
[ترجمه گوگل]او برای شهادت در مقابل هیئت منصفه فراخوانده شد
[ترجمه ترگمان]او را احضار کردند تا در مقابل هیئت منصفه شهادت دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She refused to testify against her brother.
[ترجمه گوگل]او از شهادت علیه برادرش امتناع کرد
[ترجمه ترگمان]اون قبول نکرد که علیه برادرش شهادت بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I can testify to this man's veracity and good character.
[ترجمه گوگل]من می توانم به صداقت و شخصیت خوب این مرد شهادت بدهم
[ترجمه ترگمان]من می توانم به راست و راست این مرد شهادت بدهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She was unwilling to testify before Congress.
[ترجمه گوگل]او تمایلی به شهادت در مقابل کنگره نداشت
[ترجمه ترگمان]او نمی خواست قبل از کنگره شهادت دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تصدیق کردن (فعل)
concede, admit, recognize, acknowledge, affirm, authenticate, establish, aver, grant, testify, subscribe, certify, confirm, homologate, justify, rubber-stamp

شهادت دادن (فعل)
affirm, evidence, witness, testify, attest, testate, voucher

گواهی دادن (فعل)
testify, attest

تخصصی

[حقوق] گواهی دادن، سوگند خوردن

انگلیسی به انگلیسی

• bear witness, declare under oath, attest
when someone testifies, they make a formal statement in a court of law; a formal word
if something testifies to an idea, it shows that the idea is likely to be true; a formal word

پیشنهاد کاربران

شهادت دادن
گواه بر چیزی بودن
اغلب معنی شهادت رو میده اصلا به معنای اقرار نیست
معنای دورش تصدیق کردن هست که از این جهت با attest مترادفه
مهر تایید زدن
شهادت دادن
تایید و تصدیق کردن هم معنی میده
شهادت دادن در دادگاه و هر جایی می تونه باشه ولی اقرار نیست admit میشه اقرار کردن نه testify
شهادت دادن
testify against = شهادت دادن علیه کسی
اقرار کردن

بپرس