traumatic

/trɒˈmætɪk//trɔːˈmætɪk/

معنی: ضربهای، جراحتی، وابسته به روان زخم، زخمی
معانی دیگر: ناشی از ضایعه، تکانشی، روان تکانشی

جمله های نمونه

1. Under deep hypnosis she remembered the traumatic events of that night.
[ترجمه گوگل]او تحت هیپنوتیزم عمیق وقایع دردناک آن شب را به یاد آورد
[ترجمه ترگمان]او با هیپنوتیزم عمیقی وقایع آن شب را به یاد آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. She has been through a very traumatic experience.
[ترجمه Raha] او یک تجربه بسیار دردناک را پشت سر گذاشته است
|
[ترجمه گوگل]او تجربه بسیار دردناکی را پشت سر گذاشته است
[ترجمه ترگمان]او تجربه بسیار بدی داشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. There may be traumatic incident in your past that you have blanked out.
[ترجمه گوگل]ممکن است در گذشته شما یک حادثه آسیب زا وجود داشته باشد که شما آن را خالی کرده اید
[ترجمه ترگمان]ممکنه حادثه دردناکی در گذشته تو وجود داشته باشه که تو بیخیالش شدی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Such a traumatic experience was bound to leave its mark on the children.
[ترجمه گوگل]چنین تجربه دردناکی قطعاً اثر خود را بر روی کودکان باقی می گذارد
[ترجمه ترگمان]چنین تجربه ای دردناک موظف بود که علامت خود را بر روی کودکان بگذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The onset of depression often follows a traumatic event.
[ترجمه گوگل]شروع افسردگی اغلب به دنبال یک رویداد آسیب زا است
[ترجمه ترگمان]ظهور افسردگی اغلب از یک رویداد ضربه پیروی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Our journey home was pretty traumatic.
[ترجمه گوگل]سفر ما به خانه بسیار دردناک بود
[ترجمه ترگمان]سفر ما به خانه خیلی دردناک بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. His son's death was the most traumatic event in Stan's life.
[ترجمه گوگل]مرگ پسرش دردناک ترین اتفاق زندگی استن بود
[ترجمه ترگمان]مرگ پسرش مهم ترین اتفاق در زندگی استان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I suffered a nervous breakdown. It was a traumatic experience.
[ترجمه گوگل]من دچار حمله عصبی شدم این یک تجربه آسیب زا بود
[ترجمه ترگمان]دچار حمله عصبی شدم یه تجربه دردناک بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Divorce can be traumatic for everyone involved.
[ترجمه احمد عزیزی] طلاق برای هر کسی که مبتلا به آنست می تواند دلخراش و دردناک باشد
|
[ترجمه گوگل]طلاق می تواند برای همه افراد درگیر آسیب زا باشد
[ترجمه ترگمان]طلاق می تواند برای همه افراد دخیل باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Some people need to confront a traumatic past; others find it better to leave it alone.
[ترجمه گوگل]برخی از مردم باید با گذشته آسیب زا روبرو شوند دیگران بهتر است آن را به حال خود رها کنند
[ترجمه ترگمان]برخی افراد نیاز دارند که با یک گذشته ضربه مواجه شوند؛ برخی دیگر بهتر است که آن را به تنهایی رها کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Susan, who had to endure a traumatic eye operation, seemed at first unable to learn colors and numbers.
[ترجمه گوگل]سوزان، که مجبور به تحمل یک عمل جراحتی چشم شده بود، در ابتدا به نظر می رسید قادر به یادگیری رنگ ها و اعداد نیست
[ترجمه ترگمان]سوزان، که مجبور بود عمل چشم گیری را تحمل کند، به نظر می رسید که ابتدا قادر به یاد گرفتن رنگ ها و شماره ها نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It was decided it would be too traumatic for them if they had to be flown away again afterwards.
[ترجمه گوگل]تصمیم گرفته شد که اگر بعد از آن دوباره پرواز کنند، برای آنها بسیار آسیب زا خواهد بود
[ترجمه ترگمان]به این نتیجه رسیده بودند که اگر قرار باشد بعد از آن دوباره پرواز کنند خیلی دردناک خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A traumatic birth brought wonder boy Jeremy.
[ترجمه گوگل]یک تولد دردناک پسر شگفت انگیز جرمی را به ارمغان آورد
[ترجمه ترگمان] یه تولد دردناک، بچه \"جرمی\" رو بدنیا آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. And sometimes they were replaced by a more traumatic memory.
[ترجمه گوگل]و گاهی اوقات آنها با یک خاطره آسیب زاتر جایگزین می شدند
[ترجمه ترگمان]و بعضی وقت ها با یک خاطره more جایگزین می شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ضربه ای (صفت)
traumatic

جراحتی (صفت)
traumatic

وابسته به روان زخم (صفت)
traumatic

زخمی (صفت)
traumatic, ulcerous

انگلیسی به انگلیسی

• causing trauma; characterized by severe mental or emotional stress; of or pertaining physical injury
a traumatic experience is extremely upsetting and causes great stress, and may cause long-term psychological damage.

پیشنهاد کاربران

اسیب روحی
shocking, agonizing, damaging, disturbing, hurtful, injurious, painful, scarring, upsetting, wounding
وابسته به روان زخم، زخمی، جراحتی، ضربه ای، روانشناسی: اسیب زا
اگر منظور از واژه ی تروما، ضربه ( تنی یا روانی ) باشد می توان واژه ی "کوبش" را به جای آن به کار برد.
تروماتیک = کوبشی
Shirin
روان تکانشی
با معادل روان خراش که یکی از دوستان پیشنهاد دادند خیلی موافقم
جراحت بار
زخم آفرین
به نظرم باید برابرنهادهایی بسازیم که مختصر و مفید باشد مانند روان گزا که جناب رحمانی گفتند نه مثل واردکننده آسیب روانی!! چون گنجاندنش در متن کار سخت و حتی ناممکنی است و دوم در نقش خود واژه باشد یعنی اینجا برای تروماتیک باید صفت درست کنیم نه اسم. مثلا از بن مضارع یا ماضی افعالی که معنای آسیب دارند به علاوه روان استفاده کنیم. فقط جهت مثال:
...
[مشاهده متن کامل]

روانگزا، روانخراش، روانگسست، روانخا، روانشکن، روانخوار، روانخست و . . . .

ناگوار
[پزشکی] ضربتی: ناشی از یک صدمه یا آسیب
ضربه ای که منجر به آسیب عصبی می شود
پس از سانحه
روان گًزا
اسیب رسان
اسیب زا
ضربه روحی
Adj
relating to or causing psychological trauma
ناشی از ضربه ی روانی /آسیب روانی
ناشی از ضربه روحی /آسیب روحی
ناشی از ضربه / آسیب های روحی روانی
ناشی از شوک روحی / شوک عاطفی /ضربه ی عاطفی
...
[مشاهده متن کامل]

. . . ایجاد شده بر اثر آسیب های روحی روانی
. . . ایجاد شده بر اثر ضربه روحی/ضربه روانی

بحرانی
آسیب زا
تکانشی
دردناک
تجربه بسیار دردناک
تکان دهنده
دلخراش
وارده - تحمیل شده ( به لحاظ جراحت ، آسیب یا صدمه )
وارد آورنده ی ضربه ی روانی
ضربه ی روانی
آسیب زا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس