traveler

/ˈtrævələr//ˈtrævələ/

معنی: سالک، غریب، سیار، سایر، سیاح، مسافر، عابر، رهنورد، پی سپار رهنورد، پی سپار
معانی دیگر: مسافر، پی سپار رهنورد

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: someone or something that travels.

(2) تعریف: one who travels or has traveled extensively, esp. to other countries.

جمله های نمونه

1. a lone traveler
مسافر تنها

2. The foreign traveler complained that he's been forcibly held by the local police without good reason.
[ترجمه گوگل]مسافر خارجی شکایت کرد که بدون دلیل موجه به زور توسط پلیس محلی بازداشت شده است
[ترجمه ترگمان]این مسافر خارجی شکایت داشت که پلیس محلی بدون دلیل خوبی توسط پلیس محلی برگزار شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I am your traveler, you are my heart.
[ترجمه گوگل]من مسافر تو هستم تو قلب منی
[ترجمه ترگمان]، من مسافر تو هستم تو قلب منی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The life of the traveler why can't forget.
[ترجمه گوگل]زندگی مسافر که چرا فراموش نمی شود
[ترجمه ترگمان]زندگی مسافری که چرا نمی تواند آن را فراموش کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Who's who hit the traveler,who is in the wheel of life.
[ترجمه گوگل]کیست که مسافر را بزند، که در چرخ زندگی است
[ترجمه ترگمان]کسی که به مسافر برخورد می کند، چه کسی در چرخه زندگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. A map is requisite for a traveler.
[ترجمه گوگل]یک نقشه برای یک مسافر لازم است
[ترجمه ترگمان]نقشه برای مسافر لازم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Mr. Smith is a sophisticated world traveler.
[ترجمه گوگل]آقای اسمیت یک جهانگرد پیچیده است
[ترجمه ترگمان]اقای اسمیت یک مسافر پیشرفته جهانی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The police required the traveler to unlock his suitcase.
[ترجمه گوگل]پلیس از مسافر خواست قفل چمدانش را باز کند
[ترجمه ترگمان]پلیس از مسافر خواست تا چمدانش را باز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The traveler had to fight his way through the tropical forest with an axe.
[ترجمه گوگل]مسافر مجبور شد با تبر در جنگل های استوایی بجنگد
[ترجمه ترگمان]مسافر مجبور بود با تبر از میان جنگل استوایی با تبر بجنگد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He is a great traveler and has moved about all over the world.
[ترجمه گوگل]او یک مسافر بزرگ است و در سراسر جهان حرکت کرده است
[ترجمه ترگمان]او یک مسافر بزرگ است و در سراسر جهان در حال حرکت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The border police required the traveler to unlock his luggage.
[ترجمه گوگل]پلیس مرزی مسافر را ملزم به باز کردن قفل چمدان خود کرد
[ترجمه ترگمان]پلیس مرزی به مسافر نیاز داشت تا چمدان ها را باز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The traveler bargained his watch away for food.
[ترجمه گوگل]مسافر ساعتش را برای غذا معامله کرد
[ترجمه ترگمان]مسافر وعده داد که مواظب غذا باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The traveler brought back some specimens of the rocks from the mountains.
[ترجمه گوگل]مسافر چند نمونه از صخره ها را از کوه ها آورد
[ترجمه ترگمان]مسافر چند نمونه از سنگ ها را از کوهستان بیرون آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Here are a few tips every smart traveler should know.
[ترجمه گوگل]در اینجا چند نکته وجود دارد که هر مسافر باهوشی باید بداند
[ترجمه ترگمان]در اینجا چند نکته آمده است که هر مسافر باهوش باید بداند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سالک (اسم)
devotee, disciple, aleppo boil, wayfarer, mystic, traveler

غریب (اسم)
traveler, foreigner, wanderer, stranger, homeless person, poor person

سیار (اسم)
traveler, wanderer, traveller

سایر (اسم)
traveler, traveller

سیاح (اسم)
traveler, explorer, tourist, globe trotter, tripper, visitor

مسافر (اسم)
traveler, fare, lodger, tripper, passenger, pilgrim, roomer, viator, peregrine

عابر (اسم)
passage, wayfarer, traveler, passer-by, passer, viator

رهنورد (اسم)
wayfarer, traveler, roadster, traveller

پی سپار رهنورد (اسم)
traveler, traveller

پی سپار (اسم)
traveler, traveller

انگلیسی به انگلیسی

• person or thing traveling, one who makes a journey, voyager

پیشنهاد کاربران

traveler=traveller
حذب
گردشگر
مسافر ت کننده
شخصی که همش تو مسافرت و اینور اونور رفتنه
مسافر
Passenger
جهانگرد

بپرس