traverse

/ˈtrævərs//ˈtrævɜːs/

معنی: اشکال، مسیر، عبورجاده، حجاب حاجز، درب تاشو، مانع حائل، متقاطع، عبور کردن، طی کردن، گذشتن از، پیمودن، قطع کردن
معانی دیگر: پس و پیش رفتن، گذشتن، گذراندن، در جهت مخالف (چیزی) حرکت کردن، مخالفت کردن، تضاد داشتن، (با دقت) بررسی کردن، آزمودن، برآورد کردن، (بر روی محور خود) چرخاندن، معطوف کردن یا شدن، چرخیدن، (در امتداد چیزی) حرکت کردن، نوردیدن، در نوردیدن، گذرش، (حقوق - رسما) انکار کردن، منکر شدن، رد کردن، حاشا کردن، (دادگاه) انکار رسمی، خط قاطع، همبر، تیر یا دیرک افقی، ستون یا دیوار عرضی، (مهجور) مانع، حرکت عرضی یا اریب یا زیگزاگ، پهناد روی، (راه یا راهرو و غیره) میانبر، عرضی، از پهنا، پهنادی

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: traverses, traversing, traversed
(1) تعریف: to go over, along, or through; cover or cross.
مترادف: cover, cross, pass, range, track, travel
مشابه: negotiate, ride, tour, wander

- We traversed the county in one day.
[ترجمه گوگل] در یک روز شهرستان را طی کردیم
[ترجمه ترگمان] در یک روز از شهر عبور کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The terrain was rough and we traversed only ten miles.
[ترجمه گوگل] زمین ناهموار بود و ما فقط ده مایل را طی کردیم
[ترجمه ترگمان] زمین ناهموار بود و ما فقط ده مایل راه پیمودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to go back and forth over or along; cross and recross.
مترادف: crisscross
مشابه: crosscut, pace, retrace, travel

- We traversed the stream as it meandered through the valley.
[ترجمه گوگل] رودخانه را در حالی که از دره می پیچید عبور کردیم
[ترجمه ترگمان] همچنان که از رودخانه رد می شد، از نهر عبور کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to reach across; span, as a bridge.
مترادف: bridge, cross, span
مشابه: bisect, crisscross, extend, intersect, overlie, stretch

(4) تعریف: in skiing or climbing, to descend or ascend (a mountain or hill) at an angle instead of straight up or down.
مترادف: angle
مشابه: crisscross, crosscut, slant
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to go along, over, or to and fro; cross or recross a route or place.
مترادف: cross
مشابه: pass, range, tour, track, travel

(2) تعریف: to move across the face of a hill or mountain, as in skiing or climbing.
مترادف: cross, cut
مشابه: angle, crisscross
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of crossing, or a route that is crossed.
مترادف: crossing, intersection
مشابه: crosscut, diagonal

(2) تعریف: a zigzag or lateral movement or route, as in the tacking of a sailboat or the descent of a skier.
مترادف: zigzag
مشابه: crosscut, tack

(3) تعریف: a crosspiece or other transverse line, structural member, embankment, or the like.
مترادف: crossbar, crosspiece
مشابه: crossbeam, transom
صفت ( adjective )
مشتقات: traversable (adj.), traversal (n.), traverser (n.)
(1) تعریف: extending across; transverse.
مترادف: cross, thwart, transversal, transverse
مشابه: horizontal

(2) تعریف: of or pertaining to the equipment, installation, or operation of drapes that can be drawn shut by cords.
مشابه: moving

- a traverse rod
[ترجمه گوگل] یک میله تراورس
[ترجمه ترگمان] یک میله عبور که از آن عبور می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. since demands traverse each other,we have to make a choice
چون خواسته ها با هم تضاد دارند باید گزینش بکنیم.

2. sit on the river's bank and watch the traverse of life
به لب رود نشین و گذر عمر ببین

3. We began a traverse across the rock face.
[ترجمه گوگل]تراورس را از روی صخره شروع کردیم
[ترجمه ترگمان]از روی صخره عبور کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. We need to traverse the last century thoroughly.
[ترجمه گوگل]ما باید قرن گذشته را به طور کامل طی کنیم
[ترجمه ترگمان] باید از قرن گذشته عبور کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It is difficult to traverse the shaky bridge.
[ترجمه گوگل]عبور از پل لرزان دشوار است
[ترجمه ترگمان]گذشتن از پل لرزان مشکل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. And this production, played on a red-carpeted traverse stage, brings out excellently the mixture of bombast and expediency.
[ترجمه گوگل]و این اثر که بر روی صحنه تراورس فرش قرمز اجرا می‌شود، آمیزه‌ای از انفجار و مصلحت را به خوبی به نمایش می‌گذارد
[ترجمه ترگمان]و این تولید که بر روی یک مرحله پیمایش با فرش قرمز نقش ایفا می کند، ترکیبی از مبالغه و مصلحت را به نمایش می گذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Any traverse by foot across this kind of terrain would be exhausting and treacherous.
[ترجمه گوگل]هر تراورس با پای پیاده در این نوع زمین خسته کننده و خائنانه خواهد بود
[ترجمه ترگمان]هر کسی از این سرزمین عبور کند از این نوع زمین خسته و خائن خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Step down and make a delicate traverse left to move up into a recess and small ledge.
[ترجمه گوگل]پایین بیایید و یک تراورس ظریف در سمت چپ ایجاد کنید تا به سمت بالا بروید و به داخل یک فرورفتگی و طاقچه کوچک بروید
[ترجمه ترگمان]از پله ها پایین می روم و یک گذرگاه کوچک برای حرکت در یک گوشه کوچک و کوچک می سازم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The bonus of having to traverse a network of constantly changing roads?
[ترجمه گوگل]امتیاز عبور از شبکه ای از جاده های دائماً در حال تغییر؟
[ترجمه ترگمان]این پاداش باید یک شبکه از جاده های پیوسته در حال تغییر را طی کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. We live in a time when people traverse lots of music, but in classical music the composer traverses larger musical structures.
[ترجمه گوگل]ما در زمانی زندگی می کنیم که مردم از موسیقی های زیادی عبور می کنند، اما در موسیقی کلاسیک آهنگساز از ساختارهای موسیقی بزرگ تری عبور می کند
[ترجمه ترگمان]ما در زمانی زندگی می کنیم که مردم بسیاری از موسیقی را طی می کنند، اما در موسیقی کلاسیک، آهنگساز از ساختارهای موسیقی بزرگتری استفاده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. An estimated 250,000 cars traverse the bridge daily.
[ترجمه گوگل]تخمین زده می شود روزانه 250000 خودرو از این پل عبور می کنند
[ترجمه ترگمان]روزانه ۲۵۰ هزار خودرو از پل عبور می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Several railroads traverse the district.
[ترجمه گوگل]چندین خط آهن از منطقه عبور می کند
[ترجمه ترگمان]چند تا از راه آهن از منطقه عبور می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Descent: Traverse leftwards until easy ground leads down to the road.
[ترجمه گوگل]فرود: به سمت چپ حرکت کنید تا زمین آسان به جاده منتهی شود
[ترجمه ترگمان]نزول: سقوط leftwards تا زمانی که زمین آسان به سمت پایین جاده هدایت می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. To traverse ( an area of ground ) laterally back and forth while slowly advancing forward.
[ترجمه گوگل]تراورس (منطقه ای از زمین) به صورت جانبی به جلو و عقب در حالی که به آرامی به جلو پیش می رود
[ترجمه ترگمان]برای پیشروی (یک ناحیه از زمین)به طور جانبی به عقب و جلو حرکت می کند در حالی که به آهستگی به جلو پیش می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The final products of closed traverse survey might be still match the precision index mark of the current specification if systematic errors exist within traverse leg.
[ترجمه گوگل]اگر خطاهای سیستماتیک در پای تراورس وجود داشته باشد، ممکن است محصولات نهایی بررسی تراورس بسته همچنان با علامت شاخص دقیق مشخصات فعلی مطابقت داشته باشند
[ترجمه ترگمان]محصول نهایی پیمایش متقاطع ممکن است هنوز هم با شاخص دقت ویژگی فعلی مطابقت داشته باشد اگر خطاهای سیستماتیک در پای پیشروی وجود داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اشکال (اسم)
hardness, difficulty, worriment, burble, impediment, bug, handicap, drawback, disadvantage, node, traverse, spinosity, nodus

مسیر (اسم)
distance, direction, way, road, path, route, course, line, track, waterway, orbit, itinerary, traverse, riverbed, tideway

عبور جاده (اسم)
traverse, crossing

حجاب حاجز (اسم)
midriff, traverse, diaphragm

درب تاشو (اسم)
traverse

مانع حائل (اسم)
traverse

متقاطع (صفت)
transverse, traverse, crisscross, crossover, intersecting, secant

عبور کردن (فعل)
pass, cross, traverse, go through, go across, transit

طی کردن (فعل)
cover, traverse, go through

گذشتن از (فعل)
forbear, traverse, overpass

پیمودن (فعل)
measure, pace, travel, run, mete, wing, scale, survey, traverse, wend, perambulate

قطع کردن (فعل)
ablate, cut off, cut, disconnect, interrupt, intercept, out, rupture, burst, cross, operate, flick, excise, cleave, fell, discontinue, traverse, intermit, exsect, excide, exscind, hew, leave off, put by, retrench, skive, stump, snip off

تخصصی

[عمران و معماری] پیمایش - طی کردن
[حقوق] انکار کردن ادعا، دفاع یا لایحه دایر بر انکار ادعا
[نساجی] تراورس - حرکات نوسانی - نوسان
[ریاضیات] حرکت عرضی، عبور کردن عرضی، عبور کردن، عرضی، پیمایش کردن، طی کردن، پیمودن، خط قاطع، قطع کردن
[] اریب، گذر، کمربر,عبور

انگلیسی به انگلیسی

• crossing, passage across; formal denial of a claim made by the other party; zig-zag course (e.g. by a sailboat); protective embankment around a trench; small area separated by a divider
cross, pass over; oppose, thwart
lying across, extending across, transverse
if you traverse an area of land or water, you go across it; a formal use.

پیشنهاد کاربران

عبور کردن از. گذشتن از. زیر پا گذاشتن. خط قاطع. تیرک افقی. تیر عرضی. عبور {از عرض خیابان}
پیمایش
پیمودن یک مسیر
verb
[ obj] somewhat formal : to move across ( an area )
◀️The candidates traversed the state throughout the campaign.
◀️ships traversing the ocean
◀️The river traverses the county.
نقل مکان کردن و سفر کردن ( البته بسیار این واژه رسمیه )
...
[مشاهده متن کامل]

We walked through the streets we had traversed the night before.
- در خیابان هایی که شب قبل از آن ها عبور کرده بودیم، راه رفتیم.
- the revolutionary period that the world is traversing now
- دوران انقلابی که اکنون دنیا می گذراند
- Since demands traverse each other, we have to make a choice.
- چون خواسته ها با هم تضاد دارند، باید گزینش بکنیم.
- an area of research only recently traversed by scientists
- یک زمینه ی پژوهشی که فقط اخیراً مورد بررسی دانشمندان قرار گرفته است
- The barrels of the guns could be traversed with difficulty.
- لوله ی توپ ها را با اشکال می شد چرخاند.
- We watched the cars that were traversing along the road.
- اتومبیل هایی را که در راستای جاده حرکت می کردند، تماشا کردیم.
- sit on the river's bank and watch the traverse of life
- به لب رود نشین و گذر عمر ببین

to traverse the boundaries
مرزها را در نوردیدن
Journey—with connotations of crossing over something, as one might cross a mountain range or an ocean.
تضاد - تضاد داشتن مثلاً ( خواسته ها با هم تضاد دارند )
traverse
traverse ( مهندسی نقشه‏برداری )
واژه مصوب: پیمایش 2
تعریف: تعیین مختصات ایستگاه ها در زنجیره‏ای از ایستگاه های نقشه‏برداری
مسیر
حرکت زیگزاگی
پَهنا پیمایی ، پهنا پیمایش ، پیمایش از پهنا ، پیمایش پهنایی
اریب گذری ، گذر اریبی ، اریب پیمایی ، پیمایش اریبی
[نقشه برداری]پیمایش:اگر چند نقطه روی زمین بگونه ای انتخاب شوند که متوالیاً تشکیل خط شکسته ای را بدهند، اندازه گیری طولها و زوایای این خط راپیمایش می گویند.
as a noun: obstacle, advesity
مانع، ایراد، دشواری، سختی
پیمایش شدن، پیمایش کردن، پیمودن
طی کردن ( به ویژه در روابط میان کشورها )
[کوه نوردی]
پَهناگذر ، پهناگذری
( عمران ) تراورس یا ریل بند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس