tried

/ˈtraɪd//traɪd/

معنی: ممتحن، ازموده، ازموده شده، در محک ازمایش قرار گرفته
معانی دیگر: زمان گذشته و اسم مفعول: try، آزموده، امتحان شده، اثبات شده، قابل اطمینان، مطمئن

بررسی کلمه

( verb )
• : تعریف: past tense and past participle of try.
صفت ( adjective )
(1) تعریف: fully tested, as by experience, and found to be worthy, reliable, or true.
متضاد: untried

- tried in battle
[ترجمه Pooya] سعی کرد
|
[ترجمه مهدی نوروزی] ازموده ، ثابت شده، اثبات شده ، امتحان پس داده ، خاطر جمع، مطمئن ( در جنگ یا نبرد ) ظاهرا هوش مصنوعی گوگل یا ترگمان علیرغم سریع و مفید بودن تمایزی بین tried در حالت گذشته و اسم مفعولtried قائل نشده است و به طور فرضی برای ترجمه ضمیر he یا she را هم لحاظ کرده است که معنای جمله یا عبارت کلا تغییر می نماید. برای مثال وقتی به کسی می گوییم شما اثبات شده یا ثابت شده هستی یا اینکه امتحانت رو پس دادی منظور گوینده کاملا مشخص و شفاف هست. در عبارت بالا ، مراد ممکن است حصول اطمینان در مورد آزمایش ادوات جنگی و سایر اسلحه ها باشد.
|
[ترجمه گوگل] در جنگ تلاش کرد
[ترجمه ترگمان] در جنگ تلاش می کردند،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: subjected to affliction, difficulty, or trouble.

- sorely tried by defeats
[ترجمه گوگل] به شدت توسط شکست ها امتحان شده است
[ترجمه ترگمان] به شدت با شکست مواجه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. tried and trusted
(چیزی یا کسی که) آزموده شده و مورد اعتماد است

2. akbar tried to banish that thought
اکبر کوشید آن فکر و خیال را از خود دور کند.

3. archeologists tried to decipher the stone engravings
باستان شناسان کوشیدند سنگ نبشته ها را بخوانند.

4. detectives tried to piece together the details of the crime
کارآگاهان کوشیدند از جزئیات جنایت نتیجه گیری کنند.

5. detractors tried to detract from the value of her work
بدگویان کوشیدند ارزش کار او را کم کنند.

6. he tried a diplomatic approach before using strong arm methods
پیش از توسل به روش های قهرآمیز شیوه ی تدبیرمندانه ای را به کار برد.

7. he tried to abridge the story into ten pages
کوشید داستان را در ده صفحه خلاصه کند.

8. he tried to become familiar with the neighbor's wife
او کوشید خود را به زن همسایه نزدیک کند.

9. he tried to block the deal
او سعی کرد جلو معامله را بگیرد.

10. he tried to bribe the judge
کوشید به قاضی رشوه بدهد.

11. he tried to buffalo me but i soon caught on to his tricks
او سعی کرد مرا دستپاچه کند ولی زودتر به ترفند او پی بردم.

12. he tried to buoy the sick lady up
او کوشید روحیه ی زن بیمار را خوب کند.

13. he tried to buttress his reasoning with statistics
سعی می کرد استدلال خود را با آمار و ارقام تقویت کند.

14. he tried to choke me with the pillow
او سعی کرد با متکا مرا خفه کند.

15. he tried to cloak his real intention
او کوشید منظور واقعی خود را پنهان بدارد.

16. he tried to coax the child into taking his medicine
او کوشید با چرب زبانی بچه را وادار به خوردن دارو بکند.

17. he tried to conceal his real identity
او کوشید هویت واقعی خود را پنهان کند.

18. he tried to conquer his bad habits
او کوشید بر عادت های بد خود مستولی (چیره) شود.

19. he tried to curry favor with his boss
او کوشید با خوش خدمتی خود را پیش رئیسش عزیز کند.

20. he tried to defraud me too
او کوشید گوش مرا هم ببرد.

21. he tried to dissociate himself from his bankrupt friend
او کوشید که از دوست ورشکسته ی خود فاصله بگیرد.

22. he tried to dress his actions in the livery of patriotism
او سعی کرد به اعمال خود جامه ی میهن دوستی بپوشاند.

23. he tried to drive the british from india
او کوشید انگلیسی ها را از هندوستان بیرون کند.

24. he tried to emotionalize the audience
او کوشید که احساسات حاضران را برانگیزد.

25. he tried to expiate by justice and mercy the evil deeds of his youth
او کوشید با عدل و مروت اعمال اهریمنی جوانی خود را جبران کند.

26. he tried to exterminate his enemies one by one
او می کوشید دشمنان خود را یک به یک نابود کند.

27. he tried to falsify ptolemy's theory
او کوشید خطای نظریه ی بطلمیوس را نشان بدهد.

28. he tried to fix my radio but butchered the job
او سعی کرد رادیوی مرا درست کند ولی آن را خراب کرد.

29. he tried to foment a riot among the workers
او کوشید در میان کارگران آشوب آفرینی کند.

30. he tried to get a line on his brother's plans
کوشید درباره ی نقشه های برادرش اطلاع کسب کند.

31. he tried to gloss over his mistakes
او کوشید اشتباهات خود را بپوشاند.

32. he tried to hustle me into buying his old car
او سعی کرد با اصرار ماشین قراضه ی خود را به من قالب کند.

33. he tried to identify socialism with justice
او کوشید که سوسیالیسم را با عدالت یکی قلمداد کند.

34. he tried to imitate the saint
او کوشید مقدسان را سرمشق قرار دهد.

35. he tried to instill the principles of religion into them
او کوشید اصول مذهب را به آنها القا کند.

36. he tried to jump two meters, but failed
او کوشید دومتر بپرد ولی نتوانست (موفق نشد).

37. he tried to keep his voice calm and monotonous as he spoke
در حالی که صحبت می کرد،سعی داشت آرامی و یکنواختی صدای خود را حفظ کند.

38. he tried to laugh away his problems by drinking and womanizing
او سعی می کرد که با میخوارگی و خانم بازی مسائل خود را نادیده بگیرد.

39. he tried to manifest his love through deeds rather than words
او کوشید که عشق خود را در عمل نشان بدهد نه با حرف.

40. he tried to maximize the importance of health care
او کوشید که اهمیت بهداشت را بیش نمایی کند.

41. he tried to model his behaviour on his brother's
او کوشش می کرد رفتار برادرش را سرمشق قرار دهد.

42. he tried to modernize poetry and bring it closer to every-day life
او کوشید شعر را امروزی کرده و به زندگی روزمره نزدیک تر کند.

43. he tried to mollify his angry wife by giving her a gift
او سعی کرد با دادن هدیه همسر خشمگین خود را نرم کند.

44. he tried to outflank the other candidate by pretending to be sink
با تظاهر به بیماری سعی کرد کاندید انتخاباتی دیگر را در موقعیت بدی قرار دهد.

45. he tried to palm off his nag as a racehorse
او کوشید که یابوی خود را به عنوان اسب مسابقه قالب کند.

46. he tried to patronize me by acting too familiarly
او سعی کرد که با خودمانی رفتار کردن مراکوچک کند.

47. he tried to placate the offended guests
او کوشید تا از مهمانان رنجیده استمالت کند.

48. he tried to purge himself of the charge of heresy
او کوشید که خود را از تهمت ارتداد مبری کند.

49. he tried to put an end to corruption
او کوشید که به فساد خاتمه بدهد.

50. he tried to salve his conscience by giving money to the poor
با دادن پول به فقیران کوشید که وجدان خود را آرام کند.

51. he tried to shift the onus for starting the war on to the other country
او کوشش می کرد که تقصیر شروع جنگ را به گردن آن کشور دیگر بیاندازد.

52. he tried to stultify his opponent's conclusions
او کوشید نتیجه گیری های حریف خود را بی مایه جلوه بدهد.

53. he tried to swim faster
او کوشید تندتر شنا کند.

54. he tried to unravel the origin of languages
او کوشید که سرچشمه ی زبان ها را نشان بدهد.

55. he tried to uphold the morale of his soldiers
او کوشید که روحیه ی سربازان خود را حفظ کند.

56. hitler tried to deracinate the jews from europe
هیتلر کوشید یهودیان را از اروپا ریشه کن کند.

57. i tried albeit uselessly, to dissuade him
هرچند که فایده ای نداشت،سعی کردم او را منصرف کنم.

58. i tried to appease the child with a chocolate
سعی کردم که با شکلات از کودک دلجویی کنم.

59. i tried to be next to my mother during her illness
طی بیماری مادرم،کوشیدم پهلوی او باشم.

60. i tried to break up their fight
کوشیدم دعوای آنها را متوقف کنم.

61. i tried to calm her fear
کوشیدم واهمه ی او را کاهش دهم.

62. i tried to calm the weeping child
سعی کردم کودک گریان را آرام کنم.

63. i tried to console the bereaved mother
کوشیدم مادر داغ دیده را تسلی بدهیم.

64. i tried to convince her but i got nowhere
کوشیدم او را مجاب کنم ولی به جایی نرسیدم.

65. i tried to empathize with my cellmate
کوشیدم که با هم زندان خود همدلی برقرار کنم.

66. i tried to heal the rift between those two brothers
کوشیدم که اختلاف میان آن دو برادر را فیصله بدهم.

67. i tried to keep the children busy
کوشیدم بچه ها را سرگرم نگه دارم.

68. i tried to leash my anger
کوشیدم خشم خود را لگام کنم.

69. i tried to marshal my thoughts
کوشیدم که افکار خود را متمرکز کنم.

70. i tried to save my marriage but failed
کوشیدم که ازدواجم را حفظ کنم ولی موفق نشدم.

مترادف ها

ممتحن (صفت)
examining, proctorial, tried

ازموده (صفت)
tried

ازموده شده (صفت)
tried

در محک ازمایش قرار گرفته (صفت)
tried

انگلیسی به انگلیسی

• experienced, tested; subjected to distress
tried is the past tense and past participle of try.

پیشنهاد کاربران

سعی کردن، تلاش کردن
محاکمه شدن
کسی که در دادگاه مورد دادرسی یا محاکمه قرار گرفته
ممتحن
I did not fail
I tried
You said before that you would do the administrative work for me to study at the university
I also tried to study in my spare time
شکست نخوردم
تلاش کردم
قبلش گفته بودی کار اداری تحصیل در دانشگاه را برایم درست میکنی
...
[مشاهده متن کامل]

سعی کردم مطالعه ای هم در اوقات فراغت خود داشته باشم

مجرب، مطمئن، آزموده،
tried tips👈 راهکار های مطمئن ، مجرب
سعی کرد, تلاش کرد
آزمایش شده
قابل اطمینان
امتحان شده , آزموده
محکوم شده
تلاش کردن
امتحان ، زمان گذشته ی try
try some
امتحان کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس