true

/ˈtruː//truː/

معنی: راست، صحیح، درست، واقعی، حقیقی، راستگو، ثابت، فریور، راستین، ثابت یاحقیقی کردن
معانی دیگر: نادروغ، اصل، باوفا، صمیمی، ثابت قدم، وفادار، بی غلط، دقیق، به حق، قانونی، سزاوار، جور، هم اندازه، وابسته به محور کره ی زمین (نه قطب های آن)، زمین آسه ای، (زیست شناسی) همانند والدین، تبار مانند، سرراست، مستقیم، مستقیما، یکسره، (قدیمی) امین، درستکار، باعفت، نجیب، صادق، به طور واقعی یا راستین یا درست، با دقت یا صحت، ارادتمندانه، صادقانه، (معمولا با: up) (درست) جور کردن، (با دقت) ساختن، شکل دادن، قرار دادن، (با: the) باوفا، چیز درست، چیز راستین، پابرجا، خالصانه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: truer, truest
(1) تعریف: in agreement with fact.
مترادف: accurate, correct, factual, right, veracious
متضاد: false, fictional, mistaken, untrue
مشابه: actual, authentic, certain, faithful, honest, just, literal, real, sound, sure, truthful, valid, veritable

- It's true that some birds cannot fly.
[ترجمه Alichaine] درست است که عده ای از پرندگان نمی توانند پرواز کنند
|
[ترجمه Ali] درسته که تعدادی از پرندگان توانایی پرواز ندارند
|
[ترجمه عبدالفرید] این یک واقعیته که بعضی از پرندگان قادر به پرواز نیستند.
|
[ترجمه گوگل] درست است که برخی از پرندگان نمی توانند پرواز کنند
[ترجمه ترگمان] درست است که بعضی از پرندگان نمی توانند پرواز کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: conforming to a rule, standard, or principle.
مترادف: correct, proper
متضاد: aberrant
مشابه: faithful, firm, just, normal, perfect, right, standard, strict, typical

(3) تعریف: real, authentic, or genuine.
مترادف: authentic, genuine, real
متضاد: bogus, fake, phony
مشابه: actual, bona fide, confirmed, honest, natural, sincere, veritable

(4) تعریف: accurate; reliable.
مترادف: accurate, good, reliable, trustworthy
متضاد: false, inaccurate
مشابه: authoritative, believable, close, correct, credible, dependable, exact, faithful, honest, infallible, literal, precise, sound, strict, sure, trusty, unerring, valid

(5) تعریف: faithful; loyal.
مترادف: faithful, fast, loyal, truehearted
متضاد: disloyal, false, fickle, unfaithful, untrue
مشابه: constant, devoted, firm, good, obedient, staunch, steadfast, true-blue, trusty, unwavering

- a true friend
[ترجمه امیرعلی] یک دوست راست گو
|
[ترجمه گوگل] یک دوست واقعی
[ترجمه ترگمان] یک دوست واقعی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: sincerely expressed or felt.
مترادف: genuine, real, sincere
متضاد: feigned
مشابه: bona fide, candid, deep, earnest, frank, honest, truehearted

- true love
[ترجمه گوگل] عشق حقیقی
[ترجمه ترگمان] عشق حقیقی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: fundamental or basic.
مترادف: basic, fundamental, real
مشابه: central, essential, final, ultimate

- his true intentions
[ترجمه گوگل] نیت واقعی او
[ترجمه ترگمان] نیت واقعی او
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: legitimate, rightful, or lawful.
مترادف: lawful, legitimate, rightful
متضاد: de facto, illegitimate
مشابه: authorized, just, legal, official, proper, recognized, right, valid

- the true inheritor of his estate
[ترجمه گوگل] وارث واقعی دارایی او
[ترجمه ترگمان] the واقعی ملک او،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: correctly placed or formed.
مترادف: perfect
متضاد: off
مشابه: accurate, flawless, precise, straight, unerring

- His aim was true.
[ترجمه گوگل] هدفش درست بود
[ترجمه ترگمان] هدف او درست بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: proper balance, alignment, or formation.
مترادف: alignment
مشابه: accord, adjustment, agreement, balance, straight, tune

- The ceiling was out of true.
[ترجمه گوگل] سقف غیر واقعی بود
[ترجمه ترگمان] سقف راست بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
حالات: truer, truest
(1) تعریف: in a true manner; truthfully.
مترادف: accurately, correctly, truly, truthfully
مشابه: frankly, honestly, openly

(2) تعریف: accurately; exactly.
مترادف: accurately, exactly, precisely
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: trues, trueing, truing, trued
• : تعریف: to cause to conform to or fit a pattern or standard.
مترادف: correct, standardize
مشابه: adjust, align, fine-tune, fit, fix, right, straighten, tune

جمله های نمونه

1. true faith excludes all doubt
ایمان واقعی از بروز تمام شک و تردیدها جلوگیری می کند.

2. true freedom implies responsibility
آزادی واقعی مستلزم مسئولیت است.

3. true ideas are those that we can test and validate
عقاید راستین آنهایی هستند که می توان آنها را آزمود و اثبات کرد.

4. true love never dies
عشق واقعی هرگز نمی میرد.

5. true to form
مطابق انتظار،در حد انتظار،به اقتضای طبیعت خود

6. true to life
اصیل،زندگی مانند،واقعی

7. true to life
مثل نمونه ی اصیل آن،کاملا راستین،کاملا طبیعی

8. . . . a true wayfarer goes slow and steady
. . . رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود

9. a true aim
هدفگیری درست

10. a true dedication
فداکاری واقعی

11. a true diamond
الماس اصل

12. a true friend
دوست باوفا

13. a true patriot
یک میهن دوست راستین

14. the true heirs
وراث قانونی

15. the true intent of this law
مفهوم واقعی این قانون

16. the true meaning of his words
معنی راستین حرف های او

17. the true north
شمال زمین آسه ای (که با قطب شمال فرق دارد)

18. come true
(گفته یا حدس یا پیش بینی و غیره) درست درآمدن،درست بودن،به واقعیت پیوستن

19. in true
دقیق،جور،جاانداخته،جاافتاده،به اندازه

20. ring true
راست به نظر آمدن،بوی حقیقت را دادن

21. is it true that cheese disagrees with you?
راست است که پنیر به شما نمی سازد؟

22. it is true that he stole the book
صحت دارد که کتاب را دزدید.

23. mohsen remained true to his principles
محسن به معتقدات خود وفادار ماند.

24. out of true
ناجور،جانیفتاده،جانینداخته،(لنگه ی در و غیره) تابدار

25. a man of true nobility
مردی واقعا بزرگوار

26. an instance of true patriotism
نمونه ای از میهن دوستی واقعی

27. forgiveness comes after true penitence
بخشش پس از توبه ی واقعی می آید.

28. friends show their true nature at a time of crisis
هنگام سختی دوستان ماهیت واقعی خود را نشان می دهند.

29. his statements ring true
اظهارات او به نظر راست می آید.

30. the course of true love
روند عشق راستین

31. a plant that breeds true
گیاهی که تولید مثل آن تبارمانند است.

32. all her wishes came true
همه ی آرزوهای او برآورده شدند.

33. her story doesn't ring true to me
داستان او به نظر من راست نمی نماید.

34. i soon discerned her true intention
بزودی به نیت واقعی او پی بردم.

35. it is only too true
بسیار حقیقت دارد.

36. that story is not true
آن خبر صحت ندارد.

37. the gradual attainment of true enlightenment
دستیابی تدریجی به وارستگی راستین

38. what ali said is true
آنچه که علی گفت راست است.

39. what you said is true
آنچه که گفتی صحت دارد.

40. too good to be true
آنقدر خوب است که باور کردنی نیست

41. a door that is not true to the frame
دری که به چارچوب نمی خورد (درست بسته نمی شود)

42. he showed himself in his true colors
او طینت واقعی خود را بروز داد.

43. i soon saw into her true motive
به زودی انگیزه ی راستین او را دریافتم.

44. in fact, god is the true owner . . .
در حقیقت مالک اصلی خداست . . .

45. none of his predictions came true
هیچیک از پیشگویی های او درست در نیامد.

46. the arrow flew straight and true to its target
پیکان راست و مستقیم به هدف خورد.

47. the prognostics of weathermen came true
پیش بینی های هواشناسان درست درآمد.

48. by doing that, he showed his true self
با آن عمل نهاد واقعی خود را نشان داد.

49. he was misinformed as to the true cause of his father's death
در مورد علت واقعی مرگ پدرش به او اطلاعات غلط داده بودند.

50. her predictions about the war came true
پیش بینی های او درباره ی جنگ درست از آب درآمد.

51. her story was at least approximately true
داستان او حداقل تا اندازه ای راست بود.

52. it is hard to discover the true meaning of his poetry
پی بردن به مفهوم واقعی اشعار او مشکل است.

53. many writers of verse can't write true poetry
بسیاری از نظم نویسان قادر به نوشتن شعر راستین نیستند.

54. the holidays we spent together were true bliss
تعطیلاتی را که با هم گذراندیم خوشی محض بود.

55. with some modification, this statement is true even today
با اندکی تعدیل این اظهار امروزه هم صادق است.

56. let me not to the marriage of true minds admit impediments . . .
(شکسپیر) نباید بر سر راه پیوند دو متفکر راستین موانعی ایجاد کنم . . .

57. the coming of the swallow is a true presage of spring
آمدن چلچله ها پیشنمای راستین بهار است.

58. i am completely in the dark about their true intention
از منظور واقعی آنها اصلا سردر نمی آورم.

59. whatever man told you that, it is not true
راوی هر کس که می خواهد باشد،این حرف صحت ندارد.

60. the story itself, while badly written, is not only true but interesting, too
خود داستان با وجود آنکه بد نگاشته شده است نه تنها واقعیت دارد بلکه جالب هم هست.

61. he reflected that the news of pari's coming might be true
او فکر کرد که ممکن است خبر آمدن پری درست باشد.

62. the unlucky fact is that . . . it is not a true story
واقعیت اسف انگیز این است که این . . . یک داستان واقعی نیست.

مترادف ها

راست (صفت)
aboveboard, right, upright, truthful, straight, true, sheer, direct, downright, candid, straightforward, erect

صحیح (صفت)
good, right, true, correct, accurate, exact, valid, authentic, all right, safe, simon-pure, integral, well-advised

درست (صفت)
right, upright, straight, true, perfect, genuine, correct, out-and-out, accurate, exact, valid, just, authentic, even, whole, entire, trustworthy, straightforward, plumb, veracious, legitimate, conscionable, orthodox, incorrupt, indefectible, integral, leveling, well-advised

واقعی (صفت)
very, right, true, genuine, essential, actual, real, factual, concrete, virtual, veracious, down-to-earth, sterling, literal, lifelike, true-life, unfeigned, veritable

حقیقی (صفت)
true, genuine, actual, real, rightful, substantive, regular, intrinsic, unfeigned, veritable

راستگو (صفت)
truthful, true, candid, sooth, veracious, veridical, soothfast

ثابت (صفت)
stable, permanent, firm, constant, lasting, true, loyal, fixed, pat, fiducial, immovable, hard and fast, changeless, invariable, inalterable, steady, resolute, indelible, staid, equable, immobile, incommutable, invariant, irremovable, thetic, thetical

فریور (صفت)
true, just, fair, orthodox

راستین (صفت)
true, real

ثابت یاحقیقی کردن (فعل)
true

تخصصی

[برق و الکترونیک] درست، صحیح
[حقوق] صحیح، حقیقی، واقعی
[ریاضیات] صادق، درست، واقعی، صحیح، راست

انگلیسی به انگلیسی

• correct adjustment or position; truth, verity
adjust accurately, fit exactly
correct; real, genuine; loyal, faithful; precise, exact; accurate; reliable, trustworthy; consistent with reality; sincere; legitimate; determined according to the earth's axis (navigation)
really; precisely
a true story or statement is based on facts and is not invented or imagined.
true is used to describe people or things that have all the typical characteristics of a particular thing.
true feelings are sincere and genuine.
if you are true to someone, you are faithful, loyal, and honest towards them; a formal use.
you can say true when you want to admit that a fact or opinion is real or valid, but that it is not important or that it does not have any consequences in the circumstances.
if a dream, wish, or prediction comes true, it actually happens.
if you are true to your word, you do what you had promised to do.

پیشنهاد کاربران

you don't necessarily believe in what is true, you would rather believe in what you feel comfortable with
جانانه
مثال: true friendship: رفاقتی جانانه
جدا از درست یه معنیش میشه پابرجا
His insight remains true today
نگرش او همچنان پابرجاست
✅ واژه ( با جداسازی اجزاء تشکیل دهنده ) : true
✅ تلفظ واژه: trōō
✅ معادل فارسی و توضیح واژه: راست، واقعی، صحیح، درست
✅ اجزاء و عناصر واژه در پزشکی ( ریشه، پیشوند یا پسوند ) : eu
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : truth / truthfulness / true / truism
✅️ صفت ( adjective ) : true / truthful
✅️ قید ( adverb ) : true / truthfully / truly
True: درست
F
alse:نادرست
حقیقت داشتن
to remain true
۱. صحیح - چیزیکه غلط نیست
۲. واقعی
۳. درخور - شایسته - اصیل و حقیقی
۴. وفادار
۵. دقیق
۶ . رسمی، قانونی
Nice nose. Your true nose
در اینجامعنی شایسته و درخور میده
true
گویِشِ اِنگِلیسیِ " دُرُست " وَ " دُرود " پارسی ست.
صحیح بودن چیزی
درست بودن. . .
رو راست
True there would be problems
درسته که ممکنه مشکلاتی باشه
درست_صحیح
آقای رضایی!
کلمه ها به صورت مجزا گاهی یک معنی دارند و به هنگام استفاده در جمله ها گاه معنی دیگر می دهند.
TRUE گاهی و بنا به مفهوم جمله معنی واقعی هم می دهد.

( of a compass bearing )
measured relative to true north
( جهت قطب نما - درجه )
به نسبت شمال حقیقی سنجیده شده/حساب شده.
195
degrees true
راستگو، اصل
به این جمله از Romeo and Juliet دقت کنید:
I can't be true! Romeo never fights
باور کردن، هضم کردن، تصدیق کردن ( مسئله ) . محمدرضا ایوبی صانع
صحیح. درست. راستگو

to be true: صادق بودن، صدق کردن، صحت داشتن
درست. صحیح. حقیقت. راستگو. واقعی
اصلی
این کلمه معنی اصلیش درسا معنی می شه و واقعی نمی شه معنی کرد چون real می شه واقعی
همراستا
صحیح بودن. به راستی. در حقیقت
واقعی ، درست ، صحیح
واقعی
صدق درستی حقیقت واقعیت
درست - صحیح
ثابت ، حقیقی
واقعیت
درست، راست
با صداقت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٣)

بپرس