try

/ˈtraɪ//traɪ/

معنی: ازمایش، کوشش، امتحان، ازمون، تجربه کردن، محاکمه کردن، محک کردن، جدا کردن، کوشش کردن، ازمودن، سر و دست شکسن، تلاش کردن، کوشیدن، سعی کردن
معانی دیگر: دادرسی کردن، مورد دادرسی قرار دادن، آزمودن، امتحان کردن، آزمایش کردن، (امتحانا) انجام دادن، چخیدن، مزیدن، ستوهاندن، به ستوه آوردن، طاقت کسی را طاق کردن، زیر فشار گذاشتن، زیر اخیه گذاشتن، (معمولا پیش از مصدر و به طور عامیانه پیش از and) کوشیدن، آزمون، تکاپو، (در اصل) جدا کردن، سوا کردن، کنار گذاشتن، سنجیدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tries, trying, tried
(1) تعریف: to attempt through deliberate effort.
مترادف: assay, attempt, essay
مشابه: chance, have a whack at, risk, seek, tackle, take a fling at, take a stab at, undertake

- I'll try to have the car ready by this afternoon, but I can't guarantee it.
[ترجمه ب گنج جو] تا همین بعداز ظهر همه ی تلاشم اینه که ماشین روبراه بشه ولی تضمین نمی شه کرد.
|
[ترجمه گوگل] من سعی می کنم تا امروز بعدازظهر ماشین را آماده کنم، اما نمی توانم آن را تضمین کنم
[ترجمه ترگمان] سعی می کنم تا بعد از ظهر اتومبیل را آماده کنم، اما نمی توانم آن را تضمین کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He tried to answer all the questions on the test, but he didn't have enough time.
[ترجمه ستایش حسین خانی] اوسعی کرد به همه سوالات در امتحان پاسخ بدهد اما زمان فرصت کافی نداشت.
|
[ترجمه ب گنج جو] همه ی تلاششو کرد تا همه ی سوالات آزمون رو جواب بده ولی وقت کافی نداشت
|
[ترجمه گوگل] سعی کرد به تمام سوالات آزمون پاسخ دهد، اما وقت کافی نداشت
[ترجمه ترگمان] سعی کرد به تمام سوالای امتحان جواب بده، اما وقت کافی نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I know you don't like these people, but please try to be nice.
[ترجمه ب گنج جو] میدونم که با این آدما اخلاقت جور در نمیاد ولی خواهش میکنم تحملشون کن و باهاشون خوب برخورد کن.
|
[ترجمه گوگل] من می دانم که شما این افراد را دوست ندارید، اما لطفا سعی کنید خوب باشید
[ترجمه ترگمان] می دونم که از این آدم ها خوشت نمیاد، اما لطفا سعی کن مهربون باشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to sample, test, or taste the effectiveness or quality of.
مترادف: assay, essay, sample, taste, test
مشابه: analyze, appraise, assess, consider, evaluate, examine, experience, judge, partake of, play, prove

- Please try my apple pie.
[ترجمه گوگل] لطفا پای سیب من را امتحان کنید
[ترجمه ترگمان] لطفا پای سیب منو امتحان کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I tried everything to get the stain out, but nothing worked.
[ترجمه گوگل] من همه چیز را امتحان کردم تا لکه را از بین ببرم، اما هیچ کاری نشد
[ترجمه ترگمان] من همه چیز رو امتحان کردم تا اون لکه رو پاک کنم ولی کار نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Try getting new glasses; that may eliminate your headaches.
[ترجمه گوگل] سعی کنید عینک جدید بگیرید که ممکن است سردرد شما را از بین ببرد
[ترجمه ترگمان] امتحان کردن عینک جدید؛ این کار باعث از بین رفتن سردرد شما می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I tried begging and pleading with him, but he wouldn't listen.
[ترجمه گوگل] سعی کردم از او التماس و التماس کنم، اما او گوش نداد
[ترجمه ترگمان] سعی کردم التماس کنم و به او التماس کنم، اما او گوش نمی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You still have the hiccups? Have you tried holding your breath?
[ترجمه گوگل] هنوز سکسکه داری؟ آیا سعی کرده اید نفس خود را حبس کنید؟
[ترجمه ترگمان] هنوز سکسکه داری؟ سعی کردی نفست رو نگه داری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to test by pushing to the limit.
مترادف: tax
مشابه: drain, strain, test, trouble, wear

- The long wait tried his patience.
[ترجمه گوگل] انتظار طولانی صبر او را امتحان کرد
[ترجمه ترگمان] صبر طولانی صبر کرد تا صبر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to attempt to open (a window or door).
مشابه: attempt, test

- She tried the door, but it was locked.
[ترجمه گوگل] او در را امتحان کرد، اما در قفل بود
[ترجمه ترگمان] در را امتحان کرد، اما قفل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: in law, to put (a person) on trial.
مشابه: adjudicate, hear, judge, prosecute, sentence

- He was tried for murder but was not convicted.
[ترجمه گوگل] او به اتهام قتل محاکمه شد اما محکوم نشد
[ترجمه ترگمان] او برای قتل تلاش کرده بود اما محکوم نشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: try on, try out
• : تعریف: to make an effort.
مشابه: aim, endeavor, lean over backward, push, strive, struggle

- Of course you're failing in that class; you're not even trying!
[ترجمه گوگل] البته شما در آن کلاس شکست می خورید شما حتی تلاش نمی کنید!
[ترجمه ترگمان] البته که تو این کلاس شکست خوردی، تو حتی سعی هم نمی کنی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: tries
• : تعریف: an attempt or effort.
مترادف: attempt, effort, trial
مشابه: bid, crack, endeavor, essay, go, push, whirl

- It was a good try, but he did not succeed.
[ترجمه موسی] آن یک امتحان خوب بود اما موفق نشد
|
[ترجمه گوگل] تلاش خوبی بود اما موفق نشد
[ترجمه ترگمان] تلاش خوبی بود، اما موفق نشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. try and be there on time
کوشش کن سر وقت آنجا باشی.

2. try and come today
بکوش که امروز بیایی.

3. try to be as objective as you can
سعی کن تا میتوانی بی غرض باشی.

4. try to encourage learning and equally to protect children from dangers
بکوش که مشوق آموزش باشی و نیز کودکان را از خطر حفظ کنی.

5. try to find the medium between prodigality and stinginess
بکوش تا میانگیر (حدفاصل) ولخرجی و خست را بیابی.

6. try to remember
سعی کن به خاطر بیاوری.

7. try to restrain your anger!
بکوش تا جلو خشم خود را بگیری !

8. try to write perspicuously
سعی کن روشن بنویسی.

9. try your utmost to gladden others' hearts, breaking hearts is nothing to boast about
تا توانی دلی به دست آوردل شکستن هنر نمی باشد

10. try conclusion with
(قدیمی) بحث و مجادله کردن،رقابت لفظی کردن

11. try on
1- (لباس) امتحانا پوشیدن،پرو کردن 2- (ساعت و جواهر و غیره) امتحانا زدن،به خود آویختن،به مچ بستن

12. try one's hand at something
(برای نخستین بار) چیزی را آزمودن،کاری را کردن

13. try one's luck
بخت خودرا آزمودن،با اتکا به بخت دست به کاری زدن

14. try one's patience
صبر و شکیبایی کسی را تمام کردن،بی تاب کردن

15. try out
1- (از طریق به کار بردن) آزمودن،امتحان کردن 2- (برای شرکت در تئاتر یا تیم ورزشی وغیره) در آزمون شرکت کردن،درمسابقه ی گزینشی شرکت کردن

16. don't try to be cute!
خودت را لوس نکن !

17. don't try to land me with your own responsibilities!
سعی نکن مسئولیت های خودت را به گردن من بیاندازی !

18. don't try to pin the blame on me!
سعی نکن تقصیر را به گردن من بگذاری !

19. i'll try to come
سعی خواهم کرد بیایم.

20. they try to mine all their cultural treasures of the past
آنها می کوشند که همه ی گنجینه های فرهنگی گذشته ی خود را مورد بهره برداری قرار بدهند.

21. they try to pinpoint the causes of student suicides
آنان می کوشند علل خودکشی دانشجویان را دقیقا مشخص کنند.

22. to try a new recipe
دستور آشپزی جدیدی را امتحان کردن

23. to try a new tack
رویه ی جدیدی را آزمودن

24. to try one's fortune in a lottery
در لاتاری بخت خود را آزمودن

25. if you try hard you will succeed
اگر سخت بکوشی کامیاب خواهی شد.

26. let us try to blot out the memory of those terrible days
بکوشیم تا یاد آن روزهای وحشت بار را از خاطر بزداییم.

27. rigors that try one's courage and faith
مشقاتی که شجاعت و ایمان شخص را در بوته ی آزمایش شدید قرار می دهند

28. we must try to achieve parity with our industrial competitors
باید سعی کنیم با رقبای صنعتی خود هم تراز شویم.

29. we must try to enhance the quality of our products
باید بکوشیم تا کیفیت فرآورده های خود را بهتر کنیم.

30. we must try to fully utilize the talents of each student
بایدبکوشیم تا استعدادهای هر دانش آموز را کاملا به کار بگیریم

31. we must try to preserve our civil rights
باید بکوشیم تا حقوق مدنی خود را حفظ کنیم.

32. you might try to help them
اگر بخواهی می توانی در کمک به آنها بکوشی.

33. don't worry, i'll try my best
نگران نباش،بیشترین سعی خود را خواهم کرد.

34. he wanted to try his mettle against the sea
او می خواست طاقت خود را در برابر دریا بیازماید.

35. just let him try
بگذار (اگر جرئت دارد) بکند!

36. to hazard a try
الله بختی انجام دادن

37. we must all try to educate our spiritual values
همگی باید بکوشیم تا ارزش های معنوی خود را بالا ببریم.

38. if only they would try harder!
ای کاش بیشتر می کوشیدند!

39. instead of gulping down try to sip!
به جای قورت قورت نوشیدن سعی کن با جرعه های کوچک بخوری !

40. patriotism motivated them to try their best
میهن دوستی آنها را برانگیخت تا بیشترین کوشش خود را بکنند.

41. success encouraged her to try again
موفقیت او را ترغیب کرد که باز هم بکوشد.

42. if the car won't start, try the new battery
اگر اتومبیل روشن نمی شود،باتری تازه را امتحان کن.

43. instead of complacency we must try to be even more successful than this
به جای از خود راضی بودن باید بکوشیم از این هم موفق تر باشیم.

44. it is imperative that we try again before giving up
لازم است که پیش از رها کردن کار یک بار دیگر هم بکوشیم.

45. this is your duty, don't try to dump it into my lap!
این وظیفه ی تو است،سعی نکن آن را به من محول کنی !

46. this noise is enough to try the patience of a saint
این سر و صدا کافی است که یک آدم صبور (مقدس) را هم بی تاب کند.

47. i failed but it's worth another try
موفق نشدم ولی ارزش یک بار کوشش دیگر را دارد.

48. we know our enemies' plans and will try to circumvent them
نقشه های دشمنان خود را می دانیم و سعی خواهیم کرد آنها را خنثی کنیم.

49. when you pay money to a beggar, try to be inconspicuous
وقتی پول به گدا می دهید،سعی کنید علنی نباشد.

50. he broke the record on the very first try
در همان سعی اول رکورد را شکست.

51. instead of resting on our laurels we must try to forge ahead
به جای تکیه بر افتخارات گذشته ی خود باید بکوشیم تا ترقی کنیم.

52. it seems easy, let me too have a try at it
به نظر آسان می نماید بگذار من هم آن را بیازمایم.

53. due to his obvious lunacy, they decided not to try him
به خاطر دیوانگی آشکارش از محاکمه ی او صرف نظر کردند.

مترادف ها

ازمایش (اسم)
test, assay, temptation, experiment, shy, trial, testing, tryout, try, exam, examination, experience, examen, experimentation, probation, screening

کوشش (اسم)
labor, scramble, tug, effort, assay, stretch, attempt, trial, try, endeavor, strain, bustle, fist, muss

امتحان (اسم)
assay, temptation, experiment, quiz, trial, try, exam, examination, shibboleth, probation

ازمون (اسم)
test, try, exam, examination, sample, shibboleth

تجربه کردن (فعل)
experiment, try, experience

محاکمه کردن (فعل)
judge, try

محک کردن (فعل)
try

جدا کردن (فعل)
chop, cut off, disconnect, intercept, rupture, analyze, choose, part, divide, dispart, amputate, separate, unzip, detach, segregate, try, calve, select, rive, cleave, unlink, pick out, sequester, insulate, dissociate, disassociate, individuate, disunite, draw off, enisle, excide, exscind, lixiviate, uncouple, prescind, seclude, sequestrate, sever, sunder, untwist

کوشش کردن (فعل)
labor, struggle, bend, assay, attempt, try, peg, strive

ازمودن (فعل)
test, assay, try, shake down, examine, grope

سر و دست شکسن (فعل)
try, endeavor, beaver, strive, endeavour

تلاش کردن (فعل)
try, endeavor, endeavour

کوشیدن (فعل)
tug, try, endeavor, strive, endeavour

سعی کردن (فعل)
try, endeavor, take care, make effort

تخصصی

[کامپیوتر] فرمانی در زبان برنامه نویسی Java که عملیاتی را که احتمال شکست دارد، علامت می گذارد. try فقط بلوکی از برنامه را احاطه می کند که امکان ایجاد یک شرایط خطا را فراهم کرده است. برنامه نویس در این شرایط خطا اقدام اصلاحی خود را در نظر می گیرد. کد درون بلوک try تلاش می کند که URL خاصی را جستجو کند. اگر موفق به یافتن آن شد، برنامه با جملات اضافی درون بلوک try ادامه می یابد . اگر URL معنبر نباشد، بلوک catch( که پیامی را برای کاربر نشان می دهد) اجرا

انگلیسی به انگلیسی

• attempt; trial, test, experiment; scoring of three points in rugby by touching the ball down beyond the opponents' goal line (rugby)
attempt; test, experiment; examine, determine guilt or innocence, put on trial (law); subject to strain; separate through heating, refine, purify (obsolete)

پیشنهاد کاربران

سعی کردن
مثال: She will try her best to finish the project on time.
او بهترین تلاش خود را می کند تا پروژه را به موقع تمام کند.
تَلش
🟡 واژه برنهاده: تَلْش

⚫ به خط لاتین: Talsh
تَلْش
( Talsh )
گفته می شود واژه ی �تَلْش� کوتاه شده ی �تلاش� می باشد و انجمن بازدیسان پارسی آنرا برای همتایی با �try� برابر نهاده است.
try: تلاش کردن
به کار گیری یک روش.
مثلا: I tried natural medicines to treat the patient.
معنی تلاش بیش از حد، تلاش افراطی و تقلا کردن هم میده
به معنی تماس گرفتن هم میشه
I'll try you tomorrow morning again before 9:00
امتحان کردن. سعی کردن
وقتی به کسی نام جایی را مثلا برای برای تعمیر وسیله ای معرفی می کنید ،
مثال: you can try DigiCamera. اینجا معنی دوربین ات را ببر به مرکز تعمیر دیجی کمرا، اینجا معنی خود فعل بردن استنباط می شود. هکذا می تواند در معنی فعل اصلی جمله نیز استفاده شود.
Try : تلاش کردن
I Try hard to show my best
تموم تلاشم رو انجام دادم تا بهترینم رو نشون بدم
Try = امتحان کردن
You should try it its great !
باید امتحانش کنی عالیه
Try = خوردن
You must try this food , this is really delicious
...
[مشاهده متن کامل]

باید این غذا رو بخوری ، واقعا خوشمزس ( اینجا هم میتونه معنای امتحان کردن بده )

بازجویی کردن
پُرُوِ لباس
سعی و تلاش
تلاش سعی
بررسی
No harm in trying امتحانش ضرری نداره
تنبیه و سرزنش
تلاش کردن. تکاپو . متحرک
سعی
تلاش
کوشش
Try to solve a problem by a certain time of about a month or so
I think it is your right to be aware of the events and to take action to solve the problem
تمرین کردن
به اجرا گذاشتن
به معنی تلاش و کوشش کردن است 👻😍😉😉😉😀😉😉😉
تلاش کردن ⏱⏱
she was trying not to cry
او تلاش می کرد تا گریه نکند
سنجیدن
تست کردن
محکوم کردن، بررسی کردن، به محاکمه گذاشتن
سعی کردن, تلاش کردن, امتحان کردن, آزمایش کردن، کوشش، آزمودن, تجربه کردن
محاکمه کردن، دادرسی کردن ( در دادگاه )
رسیدگی کردن
محاکمه کردن
امتحان کردن
سعی کردن، کوشش کردن، ازمون
قصد کردن
معنی محاکمه کردن هم میده
They tried a murderer
کوشش ، سعی کردن ، تلاش
سعی کردن
تلاش کردن

تلاش کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٩)

بپرس