typically

/ˈtɪpəkl̩i//ˈtɪpɪkl̩i/

بطور نمونه یا رمز

بررسی کلمه

قید ( adverb )
• : تعریف: usually; normally.

- We were surprised, as this was not how she typically behaved.
[ترجمه حاجی زاده] متعجب شدیم، چون معمولا اینگونه رفتار نمی کرد.
|
[ترجمه شکوفه توکلی] ما شگفت زده شده بودیم ، چون این مطابق شیوه ای که معمولا رفتار میکرد نبود
|
[ترجمه Y.M] ما تعجب کردیم چون رفتار او معمولا اینگونه نبود.
|
[ترجمه ن. محمدخانی] شگفت زده شدیم، چون عمدتا اینگونه رفتار نمی کرد
|
[ترجمه گوگل] ما شگفت زده شدیم، زیرا او معمولاً اینگونه رفتار نمی کرد
[ترجمه ترگمان] ما غافلگیر شده بودیم، چون این طور نبود که او معمولا چگونه رفتار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. It was a typically robust performance by the Foreign Secretary.
[ترجمه گوگل]این عملکرد معمولاً قوی توسط وزیر امور خارجه بود
[ترجمه ترگمان]این یک عملکرد عالی از سوی وزیر امور خارجه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. It typically takes a day or two, depending on size.
[ترجمه مصدق] بسته به اندازه آن، یکی دو روزی طل می کشد.
|
[ترجمه گوگل]بسته به اندازه معمولاً یک یا دو روز طول می کشد
[ترجمه ترگمان]معمولا بسته به اندازه یک یا دو روز طول می کشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. High-flyers in the industry typically earn 25% more than their colleagues.
[ترجمه گوگل]افرادی که در این صنعت کار می کنند معمولا 25 درصد بیشتر از همکاران خود درآمد دارند
[ترجمه ترگمان]به طور معمول flyers در این صنعت ۲۵ درصد بیشتر از همکاران خود درآمد دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. In chess there are typically about 36 legal moves from any given board position.
[ترجمه گوگل]در شطرنج معمولاً حدود 36 حرکت قانونی از هر موقعیت هیئت مدیره وجود دارد
[ترجمه ترگمان]در شطرنج به طور معمول ۳۶ حرکت قانونی از هر یک از این مشاغل وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. For skilled occupations the supply of labour is typically fairly inelastic, because few workers are capable of doing the work.
[ترجمه گوگل]برای مشاغل ماهر، عرضه نیروی کار معمولاً نسبتاً غیر قابل انعطاف است، زیرا تعداد کمی از کارگران قادر به انجام کار هستند
[ترجمه ترگمان]برای مشاغل ماهر، تامین نیروی کار معمولا به طور متوسط قابل ارتجاع است، چون کارگران کمی قادر به انجام کار هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Inventions typically involve minor improvements in technology.
[ترجمه گوگل]اختراعات معمولاً شامل پیشرفت های جزئی در فناوری هستند
[ترجمه ترگمان]اختراعات نوعا شامل پیشرفت های جزئی در تکنولوژی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Typically, he didn't even bother to tell anyone he was going.
[ترجمه گوگل]به طور معمول، او حتی به خود زحمت نداد که به کسی بگوید که قصد رفتن دارد
[ترجمه ترگمان]معمولا، او حتی به خودش زحمت نداد تا به کسی بگوید که دارد می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The hospital provides typically awful institutional food.
[ترجمه گوگل]بیمارستان معمولاً غذای سازمانی افتضاحی را ارائه می دهد
[ترجمه ترگمان]بیمارستان معمولا غذای نهادی وحشتناک فراهم می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. This was a typically ungenerous response.
[ترجمه گوگل]این یک پاسخ نوعاً سخاوتمندانه بود
[ترجمه ترگمان]این یک پاسخ معمولی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The factory typically produces 500 chairs a week.
[ترجمه گوگل]این کارخانه معمولاً 500 صندلی در هفته تولید می کند
[ترجمه ترگمان]این کارخانه معمولا هفته ای ۵۰۰ صندلی تولید می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The climate here is typically continental.
[ترجمه گوگل]آب و هوای اینجا معمولاً قاره ای است
[ترجمه ترگمان]آب و هوای اینجا معمولا قاره ای است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Henin gave a typically gritty performance, coming back from 4-0 down.
[ترجمه علی] هنین یک عملکرد شجاعانه از خود ارائه داد و نتیجه ۴ - ۰ باخته را بگرداند
|
[ترجمه گوگل]هنین عملکرد معمولی سختی داشت و از 4-0 به عقب برگشت
[ترجمه ترگمان]انه عملکرد خوبی داشت، که از ۴ - ۰ پایین می آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He had an actor's typically malleable features.
[ترجمه گوگل]او ویژگی های معمولی شکل پذیر یک بازیگر را داشت
[ترجمه ترگمان]او به طور معمول دارای ویژگی های قابل انعطافی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Typically, she couldn't find her keys.
[ترجمه گوگل]به طور معمول، او نمی توانست کلیدهای خود را پیدا کند
[ترجمه ترگمان]معمولا، نمی توانست کلیدش را پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

تخصصی

[برق و الکترونیک] به طور نمونه
[ریاضیات] نوعا

انگلیسی به انگلیسی

• in a characteristic manner
you use typically to say that something usually happens in the way that you are describing it.
you also use typically to say that something shows all the most usual characteristics of a particular type of thing.
typically can also be used to indicate that someone has behaved in the way that you expected them to.

پیشنهاد کاربران

به طور معمول
مثال: He typically arrives late to meetings.
او به طور معمول دیر به جلسات می رسد.
بطور معمول، معمولا، به طور نمونه
به طور معمول، معمولا
Typical/common/usual
typical :
نوعی ، نوعاً، از نوعِ
مثال: نقش های اجتماعی نوعاً مردانه typically masculine social roles
یک عروسی روستایی از نوعِ انگلیسی a typically English village wedding
اظهارنظرهای از نوعِ صریح typically forthright comments
اصولا
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : typify / type
✅️ اسم ( noun ) : typology / type
✅️ صفت ( adjective ) : typical
✅️ قید ( adverb ) : typically
مثال زدنی، نمونه آوردنی، الگووار
به طور شاخص
به طور تیپیک
نمونه ای، تیپیک
generally
طبق معمول
typically ( adv ) = normally ( adv )
به معناهای : معمولاٌ، عموماً، به طور عادی، به طور طبیعی
به سادگی

غالبا
اغلب
معمولا
به طور معمول
بشکل گسترده
مشخصا
به طور مشخص
به طور معمول
Typically ( adv ) :in the way that a particular type of thing usually happens
Ex:I typically get around 30 emails aday
من معمولا هر روز حدود 30تا ایمیل رسیدگی می کنم.
طبق معمول ، مثل همیشه
طبق معمول
نوعاً
مشخصا
همواره بیشتر
بادرود
به طور مشخص
بطور کلیشه ای
طبق روال معمول
مسبوق به سابقه
خصوصا
in an expected or customary manner
for the most part
به طور معمول
عمدتا"
مخصوص
عمدتا
منحصراً
عمومأ
معمولاً
اساسأ
نوعا
معمولا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس