unfulfilled

/ˌənfʊlˈfɪld//ˌʌnfʊlˈfɪld/

انجام نشده، وفا نشده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: combined form of fulfilled.
متضاد: satisfied

جمله های نمونه

1. His dream of competing in the Olympics remained unfulfilled .
[ترجمه گوگل]رویای او برای حضور در المپیک محقق نشد
[ترجمه ترگمان]رویای رقابت در المپیک تحقق نیافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The election had raised hopes that remain unfulfilled.
[ترجمه گوگل]انتخابات امیدهایی را ایجاد کرده بود که هنوز محقق نشده است
[ترجمه ترگمان]انتخابات امیدهایی را برانگیخته بود که تحقق نیافته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She's feeling restless and unfulfilled in her present job.
[ترجمه گوگل]او در شغل فعلی خود احساس بی قراری و ناتوانی می کند
[ترجمه ترگمان]او احساس بی قراری و انجام این کار را در شغل فعلی او احساس می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He died young with his ambitions unfulfilled.
[ترجمه گوگل]او در جوانی در حالی که جاه طلبی هایش برآورده نشده بود مرد
[ترجمه ترگمان]او در جوانی با جاه طلبی های برآورده نشده اش مرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Her job left her feeling unfulfilled and unappreciated.
[ترجمه گوگل]شغل او باعث شد که او احساس ناتمام و قدردانی نکرده باشد
[ترجمه ترگمان]کار او باعث شد که او احساس unfulfilled و unappreciated کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Once again, I was restless and unfulfilled, though I now had a successful business and was happily married.
[ترجمه گوگل]یک بار دیگر، من بی قرار و ناکام بودم، اگرچه اکنون یک تجارت موفق داشتم و با خوشحالی ازدواج کرده بودم
[ترجمه ترگمان]یک بار دیگر، من خسته و ناتوان بودم، هرچند که حالا شغل موفقی داشتم و با خوشحالی ازدواج کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The people are tired of unfulfilled promises.
[ترجمه گوگل]مردم از وعده های محقق نشده خسته شده اند
[ترجمه ترگمان]مردم از وعده های unfulfilled خسته شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. But her protestations had been unfulfilled; she had not forgotten.
[ترجمه گوگل]اما اعتراضات او محقق نشده بود او فراموش نکرده بود
[ترجمه ترگمان]اما protestations را از یاد نبرده بود؛ فراموش نکرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Having spent an empty and unfulfilled Sunday, early the following morning he arrived outside the door of the Free Economic Institute.
[ترجمه گوگل]بعد از گذراندن یک یکشنبه خالی و ناتمام، صبح زود به بیرون درب موسسه اقتصاد آزاد رسید
[ترجمه ترگمان]صبح روز بعد، پس از گذراندن یک یکشنبه خالی و خالی از سکنه، به بیرون در موسسه اقتصادی آزاد رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Cara's nerves jangled with unfulfilled longings.
[ترجمه گوگل]اعصاب کارا از آرزوهای برآورده نشده به هم ریخته بود
[ترجمه ترگمان]اعصاب ظریف کارا گاه با هوس های کودکانه اش موج می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. More than a century later that unfulfilled promise is going to be held up for painful scrutiny.
[ترجمه گوگل]بیش از یک قرن بعد، این وعده محقق نشده برای بررسی دردناک باقی خواهد ماند
[ترجمه ترگمان]بیش از یک قرن بعد، قول تحقق نیافته برای موشکافی دردناک آماده خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The unfulfilled potential for new roles can not be completely and unreservedly surrendered to the psychiatrist.
[ترجمه گوگل]پتانسیل تحقق نیافته برای نقش های جدید را نمی توان به طور کامل و بدون قید و شرط به روانپزشک تسلیم کرد
[ترجمه ترگمان]پتانسیل تحقق نیافته نقش های جدید نمی تواند کاملا و بدون قید و شرط به روان پزشک تسلیم شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Nick felt dissatisfied and unfulfilled with his work.
[ترجمه گوگل]نیک احساس نارضایتی و نارضایتی از کار خود می کرد
[ترجمه ترگمان]نیک متوجه شد که او از کار خود ناراضی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Do threats to punish the child remain unfulfilled?
[ترجمه گوگل]آیا تهدید به تنبیه کودک محقق نمی شود؟
[ترجمه ترگمان]آیا تهدید به مجازات کودک برآورده نشده است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. An unpaid, overdue debt or an unfulfilled obligation.
[ترجمه گوگل]بدهی پرداخت نشده، معوق یا تعهدی که انجام نشده است
[ترجمه ترگمان]یک قرض پرداخت نشده، بدهی عقب افتاده و یا یک تعهد unfulfilled
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• unrealized, incomplete
an unfulfilled hope or promise is one that does not lead to the result that was hoped for or promised.

پیشنهاد کاربران

تحقق نیافته، ارضا نشده، عملی نشده ( به نقل از فرهنگ معاصر هزاره )
برآورده نشده
بدست نیامده
نافرجام
Unfulfilled love
زمانی که یه کاری تو گذشته یا زمان های دیگر انجام نمیشه با نشده می تونیم از این کلمه استفاهده کنیم
unfulfilled:کامل نشده تحقق نیافته و بعضی وقت ها برآورده نشده

1. در مورد آمال و آرزوها یعنی "محقق نشده"
2. در مورد انسان یعنی "ناراضی" یا "مستعصل"
نا تمام ، کامل نشده
ناکام مانده

بپرس