unobtrusive

/ˌənəbˈtruːsɪv//ˌʌnəbˈtruːsɪv/

معنی: ساده، محجوب، فاقد جسارت
معانی دیگر: محجوب، فاقد جسارت

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: unobtrusively (adv.), unobtrusiveness (n.)
• : تعریف: not noticeable; inconspicuous.
مترادف: inconspicuous, quiet, unnoticeable
متضاد: conspicuous, obtrusive
مشابه: background, humble, invisible, mousy, plain, retiring, simple, unassuming, unpretentious

جمله های نمونه

1. The coffee-table is glass, to be as unobtrusive as possible.
[ترجمه گوگل]میز قهوه خوری شیشه ای است تا تا حد امکان محجوب باشد
[ترجمه ترگمان]میز قهوه شیشه است، تا جای ممکن ساده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He was so quiet and unobtrusive that you would hardly know he was there!
[ترجمه گوگل]او آنقدر ساکت و محجوب بود که به سختی متوجه حضور او در آنجا خواهید شد!
[ترجمه ترگمان]او چنان ساکت و فاقد جسارت بود که به زحمت می توانست بفهمد که او آنجاست!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The staff are trained to be unobtrusive.
[ترجمه گوگل]کارکنان آموزش دیده اند که محجوب باشند
[ترجمه ترگمان]کارکنان آموزش داده می شوند تا مزاحم باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. A small, unobtrusive smile curved the cook's thin lips.
[ترجمه گوگل]یک لبخند کوچک و محجوب لب های نازک آشپز را خم کرد
[ترجمه ترگمان]لبخند کوچک و غیر ضروری لب های نازکش را کج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She's a quiet unobtrusive student.
[ترجمه گوگل]او یک دانش آموز آرام و محجوب است
[ترجمه ترگمان]او دانش آموز بی سر و صدا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Make-up this season is unobtrusive and natural-looking.
[ترجمه گوگل]آرایش در این فصل محجوب و طبیعی است
[ترجمه ترگمان]ساخت این فصل ساده و غیر طبیعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The service at the hotel is efficient and unobtrusive.
[ترجمه گوگل]خدمات در هتل کارآمد و بدون مزاحمت است
[ترجمه ترگمان]خدمات در این هتل بسیار کارآمد و ساده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He was wearing the unobtrusive shabby clothes with soft shoes that would allow him to plod round the streets without being noticed.
[ترجمه گوگل]او لباس‌های کهنه و نامحسوس با کفش‌های نرم پوشیده بود که به او اجازه می‌داد بدون توجه به خیابان‌ها بچرخد
[ترجمه ترگمان]لباس های کهنه و shabby را با کفش های نرم پوشیده بود که به او اجازه می داد تا بی آن که کسی متوجه اش شود، دور خیابان ها پرسه بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Even industry and its technology were unobtrusive outside the New World.
[ترجمه گوگل]حتی صنعت و فناوری آن در خارج از دنیای جدید محجوب بود
[ترجمه ترگمان]حتی صنعت و فن آوری آن خارج از دنیای جدید unobtrusive بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. And the noise settles to an unobtrusive drone at highway cruising speeds.
[ترجمه گوگل]و سر و صدا به یک پهپاد محجوب در سرعت های کروز بزرگراه می رسد
[ترجمه ترگمان]و سر و صدا مثل هواپیمای بدون سرنشین در بزرگراه به سرعت حرکت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. This is an unobtrusive way of keeping expensive unofficial calls to the minimum.
[ترجمه گوگل]این یک روش محجوب برای به حداقل رساندن تماس های غیررسمی گران قیمت است
[ترجمه ترگمان]این یک روش ساده برای نگه داشتن تماس های غیر رسمی گران قیمت به حداقل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Particularly insidious is the unobtrusive process of grooming for partnership, as revealed in the survey.
[ترجمه گوگل]همانطور که در این نظرسنجی نشان داده شد، فرآیند بی‌حوصلگی آماده‌سازی برای شراکت بسیار موذیانه است
[ترجمه ترگمان]آن طور که در این تحقیق نشان داده شد، به خصوص، موذیانه فرآیند پرورش برای شراکت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. And even this unobtrusive surveillance might be only a part of her fantasy.
[ترجمه گوگل]و حتی این نظارت محجوب ممکن است تنها بخشی از فانتزی او باشد
[ترجمه ترگمان]و حتی این مراقبت بی مورد هم ممکن بود جزئی از خیال و خیال او باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Roiaanshorn has some industry, but it is unobtrusive.
[ترجمه گوگل]Roiaanshorn صنعت کمی دارد، اما محجوب است
[ترجمه ترگمان]Roiaanshorn دارای برخی صنعت است، اما it است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ساده (صفت)
accustomed, ordinary, normal, simple, easy, plain, naive, modest, bare, open-and-shut, artless, onefold, natural, smooth, unobtrusive, unaffected, customary, dupeable, free-standing, simplex, homely, humbly, inartificial, unassuming, simple-minded, uncomplicated, unforced, unlabored, unlaboured, unpretending

محجوب (صفت)
shy, bashful, timid, unobtrusive, diffident, decent, blate, unassertive

فاقد جسارت (صفت)
unobtrusive

انگلیسی به انگلیسی

• not obtrusive; not intrusive; inconspicuous
something that is unobtrusive is not easily noticed or does not attract attention to itself; a formal word.

پیشنهاد کاربران

بی دردسر
غیر جلب توجه کننده
محجوب
دربارۀ شخصیت ماخوذ به حیا معنی میده
آرام و بی مزاحمت
منحصر به فرد
بی مانند
بی مثل
به نظرم بی بخار، ممتنع، علی السویه، نخودی و. . . . معادل های خوبیه.
Not easily noticed
نامحسوس
ساده و بی آلایش
If you describe something or someone as unobtrusive, you mean that they are not easily noticed or do not draw attention to themselves
Example: He managed the factory with unobtrusive efficiency
جمع وجور، جمع شو
. Many devices we would like to be there and big when in use and as small or unobtrusive as possible when not in use
نامحسوس، نامرئی
غافلگیر کننده
بدون مداخله
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس